eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ #شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را در #مصحف خوانده باشے.. #شهید_امیر_سیاوشی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
میل من سوے شما قصد توسل دارد #جـــــامانده_ام ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاع_رسانی مراسمات استقبال و تشییع پیڪر مطهر شهید مدافع حـرم #پاسدار_سیدفاضل_موسوی_امین آیین استقبال : چهارشنبه ۳۰خرداد (امروز) ساعت ۱۹:۳۰ فرودگاه بین‌المللی اهواز وداع با پیڪر پاڪ شهید چهارشنبه ۳۰ خرداد | ساعت ۲۱ در زادگاهش شهرک رزمندگان اهواز مراسم تشییع: پنجشنبه ۳۱ خرداد | ساعت ۸ صبح اهواز شهرک رزمندگان از مسجد امام خمینی (ره) بسمت بهشت آباد قطعه شهدای مدافع‌حرم @sangarshohada
سنگرشهدا
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ #شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را د
‌ ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍زمانی ڪه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر می گفتند. محاسنت را ڪوتاه ڪن اگر دست داعش اسیر شوی محاسنت را می گیرند سرت را می برند. ❥●•شهید سیاوشی می گفت: این اشڪ ها و گریه هایی ڪه برای (ع) ڪرده ام، به محاسنم ریخته شده است . من محاسنم را نمی زنم و‌خود ارباب نمی گذارد ،این سر من دست داعشی ها بیوفتد. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
گام برداشتن در #جاده عشق هزینہ میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد.. #شهید میڪند.. #شهید_حاج_حسین_خرازی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
چہ مهربانانہ انتظارِ پرواز را در نگاهتان میشود دید ڪہ تفسیرِ بلندے از دوستے را متبلور میڪند ... #شهدا_گاهے_نگاهے😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز به دست یکی از خانواده های نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ڪلیپ فوتبالی توصیۂ شهـید ربیـع نتـاج بہ فوتبـــ⚽️ـــالی هـا ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اے شهیـدان ! نگاهتان #جامی است ڪہ براے مستی #جهانی ڪافی است #جام_جهانی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ #هشتاد_نهمین #خــتـ
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 125 آخرش آینه که صادق به چیزی که میخواسته رسیده، باید به حال خودمون گریه کنیم نه برای شهید.» واقعاً بر این باور بودم و هستم... بعد از زیارت شهدا به سمت خانه به راه افتادیم. رسیدن به خانه بعد از آن همه ماجرا، رسیدن به آرامش بود. در خانه اوضاع دیگری بود. در کمتر از نُه ماه، دو بار آن هم با آن وضع مجروح شده بودم و حالا که برای اولین بار از جنوب برمی گشتم علاوه بر تهدید جدی بینایی چشم راست جراحتهای سنگینی هم به تن داشتم. دیدار آقاجان که در این مدت احساس میکردم شکسته شده، خیلی سخت بود... میدیدم آقاجان و حاج خانم بعد از شهادت صادق و مجروحیت من چه حالی دارند، اما طوری برخورد میکردم که فکر ماندن و شهرنشین شدن مرا نکنند! در خانه همه آمادۀ پذیرایی بودند و حسابی شرمنده خدمتشان میشدم. اشتهای سیری ناپذیری هم پیدا کرده بودم. البته از اول هم به خوردن علاقه داشتم و حالا که بعد از مجروحیت لاغر و ضعیف شده بودم بیشتر مورد توجه بودم. چپ و راست برایم غذا می آوردند؛ جگر تازه، شیر، میوه و... خلاصه در تنعم کامل بودم. برای پانسمان زخم شکمم مرا به درمانگاه میبردند، با این حال چند ماه طول کشید تا سایه ضعف و ناتوانی از سرم رفت. حالا دیگر بیشتر از زخم و دکتر به برگشتن به جبهه فکر میکردم. رفته رفته به خودم جرئت دادم قضیه بازگشت به جبهه را در خانه مطرح کنم. بهانه گیری ام شروع شد: «حوصله ام سر رفته... حالم اینجا گرفته... اگر برگردم جبهه وضع بدنم بهتر میشه... دیگه نمیتونم بمونم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 126 همه با من مخالفت میکردند، فکر میکردند با آن وضع به کلی باید خیال جبهه را از سر به در کنم: «با این وضع برمیگردی لشکر که چی کار کنی؟ تازه داری رو پای خودت راه میری اونوقت میخوای برگردی میدون جنگ؟!» اما من تصمیمم را گرفته بودم. مدتی طول کشید تا راضیشان کردم. بعد از گذشت حدود شش هفت ماه از مجروحیتم، ساکم را بستم و در حالی که خانواده با نگرانی بدرقه ام میکردند رهسپار منطقه شدم. فصل پنجم زخم بر زخم تعدادی از نیروها که مرخصیشان به سرآمده بود با یک اتوبوس به منطقه برمی گشتند. من و پسردایی ام حسن هم سوار همان اتوبوس شدیم. در فضای صمیمی و راحتی بودم که دلم برای آن لک زده بود. با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم. بعد از مجروحیتم در مسلم بن عقیل که ترکیب صورتم به هم ریخته و حالت چشمهایم تغییر کرده بود، بیرون از خانه عینک دودی میزدم، آن عینک به چشمم بود که خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم عینکم نیست. از حسن که بغل دستم بود پرسیدم: «عینکم چی شده؟» ـ شکستمش! ـ اِ... چرا؟! ـ اون موقع که دو تا چشم داشتی ازت خوشم نمی اومد، حالا شدی چار چشمی، اون چی بود به چشمات زده بودی؟! شوخی حسن باعث شد عادت استفاده از عینک برای همیشه از سرم بپرد. اتوبوس که به گیلانغرب رسید، به پادگانی که مقر نیروها بود رفتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷5🌷6🌷7🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊