سنگرشهدا
آخرین ڪلام #شهید_بهشتے قبل از لحظه شهادت دوستان #بوی_بهشت می آید! ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
آخرین ڪلام
#شهید_بهشتی قبل از لحظه شهادت
دوستان
#بوی_بهشت می آید!
دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت:
«ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد»
وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « #دوستان_بوی_بهشت_می_آید》
که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و...
📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
@sangarshohada🕊🕊
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
مطمئن باشیم در هر شغلی ڪہ هستیم اگر ذره اے #عدم_خلوص در ما باشد سقوط میڪنیم.
انقلاب هر زمان یڪ موج میزند و یڪ مشت #زبالہ را بیرون میریزد...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 139
با این احوال نیروهای محدود باقیمانده به مرخصی رفتند ولی من چون تازه به منطقه آمده بودم، همانجا ماندم. آن روزها «محمود دولتی» فرمانده گروهان 1، «صمد زبردست» فرمانده گروهان 2 و «خلیل نوبری» فرمانده گروهان 3 بودند و من هم در گروهان 2 که معاونش صمد قنبری بود، جا گرفتم. از توپراق آباد بچه های گردان سید الشهدا به فرماندهی اصغر قصاب هم به مرخصی رفتند.
همزمان با بازگشت نیروها، لشکر به منطقه ای روبه روی توپراق آباد ـ که نزدیک انبار مهمات بزرگ منطقه بود ـ منتقل شد. اینجا منطقه ای جنگلی و از هر نظر نقطۀ مقابل توپراق آباد بود و بچه ها اسمش را «جنگل آباد» گذاشتند. گردانهای قدس هم به آنجا آمدند و بعد از توجیه، به گردانهای دیگر لشکر ملحق شدند. در طول آن مدت من در گردان امام حسین در دسته میماندم. از اینکه شکمم باز کار دستم بدهد می ترسیدم. با بچه ها رفت و آمد محدودی داشتم ولی انگار از کار افتاده بودم. بعد از حادثه سقوط هم واقعاً چشمم ترسیده بود. آن روزها آشنایی ام با «عبدالحسین اسدی»، «یوسف فداکار» و «فرج قلیزاده» بیشتر شده بود و اغلب با آنها بودم.
بعد از جابه جایی نیروها آموزش شروع شد و من هم آنجا برای اولین بار دورۀ آموزش شیمیایی دیدم؛ آشنایی با ماسک، اقدامات بعد از بمباران شیمیایی و... که حدود یک ماه طول کشید. در آن مدت چیزی که خیلی مشهود بود کمبود غذا بود. نان معمولی به بچه ها نمیرسید، در عوض گونی گونی نان خشک می آمد و بچه ها با خرده نانها سر میکردند! من بودن در جمع دسته را بیشتر از جاهای دیگر دوست داشتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣3⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 140
در دسته هر کس برای خودش مسئولیتی داشت. یکی مسئول شستن ظرفها بود، یکی غذا میگرفت، یکی آب می آورد، دو نفر شبها پتوهای بچه ها را می انداختند، دو نفر پتوها را جمع میکردند و خلاصه جا و مسئولیت همه در چادر مشخص بود و همین فضا چادر را به خانه ای صمیمی شبیه میکرد. من هم مسئول چای بودم. آنجا راحت میشد چای تهیه کرد چون چوب زیاد بود و با شکستن چوبها میشد هیزم و آتشی درست کرد. وقتی چای دم میکشید اول برای خودم توی لیوانم ـ که در واقع شیشۀ خالی مربا بود ـ چای میریختم و نصف قوری خالی میشد! سروصدای بچه ها درمی آمد: «سید، تو که چای رو فقط برای خودت گذاشتی!»
روزهایی که در آن منطقه بودیم شوخی بچه ها زیاد بود. یک روز گوسفندی در محوطه گردان پیدا شد. بچه ها آن را گرفتند و نگه داشتند. هر کس چیزی میگفت، فکر کردیم گوسفند مال اهالی روستاهای اطراف است. اصغر قصاب ـ که بعد از شهادت مشهدی عبادی، فرمانده گردان امام حسین شده بود ـ گفت: «شاید صاحب گوسفند برای تحویل گرفتنش بیاد.» برای همین آن را نگه داشتیم. روز بعد در حال خواندن نماز عصر بودم که سروصدایی در چادر و محوطه به راه افتاد. سه غریبه در حالی که خود را در ملافه سفیدی پوشانده بودند وارد محوطۀ دستۀ ما شده بودند. اولین نفر که آنها را دیده بود در جا غش کرده بود! در حال نماز بودم که وضع چادر به هم خورد. ظاهراً آن سه نفر با زبان عربی به بچه ها چیزهایی گفته بودند که بچه ها به سرعت پراکنده شدند، یکی دست به آر.پی.جی برد، یکی کلاش برداشت و... همه بیرون دویدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17گ🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s782_910)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون