eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#شادی_روح_شهدا_صلوات🌷 شـــادند جهانــیان بہ نــــوروز و بہ عیـــد عیــد من و نوروز مــن امــروز #توئــے ... 🌷آخرین پنج شنبه سال شهدا رو فراموش نکنید🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
خاک های نرم کوشک.pdf
2.07M
نسخه Pdf ڪتـــ📚ــاب خاڪ هاے نرم ڪوشڪ به مناسبت سالگرد شهادت 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
بعضـــے ها از آبِ گل ‌آلود.... ماهــــے....! نَه....! راه معراج مـــے گیرند ...😭😭 #اللهم_ارزقنا_شهادة🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 558 بعد از پنج شش روز حرکت کردیم به سمت «رحمانلو» در نزدیکی دریاچه ارومیه. مجبور بودیم چادر بزنیم چون قراربود زمستان را همانجا سر کنیم. رحمانلو اوایل جاده خوبی نداشت. اطرافش را کوهها و تخته سنگ های بزرگ احاطه کرده بودند و بچه ها گاهی به کوههای اطراف میرفتند. بعدها به کمک لودرها جادهای در منطقه احداث شد. هوا سردتر شده و در اطراف تبریز برف هم باریده بود. یک روز عصر در چادر فرماندهی با جلال زاهدی، حسن حسین زاده، فرج قلیزاده و چند نفر دیگر نشسته و مشغول صحبت بودیم. وسط چادر روی اجاق خوراکپزی بساط چایمان آماده بود. دور چادر را پتو بسته بودیم تا مانع ورود بیجواز هوای سرد توی چادر شویم. دو طرف چادر هم دو جعبه خالی مهمات بود که وسایلمان را در آنها گذاشته بودیم، همیشه کفشهامان را آنطرف جعبه ها در می آوردیم. در یک لحظه، صدای عجیبی آمد؛ صدای سقوط سنگ بزرگی که از بالای کوه غلتیده و پایین می آمد. کسی نمیتوانست جلویش را بگیرد، فقط داد میزدند: «برید کنار!» از قضا همه ما در دو سوی چادر نشسته بودیم و وسط تقریباً خالی بود. ناگهان این سنگ بزرگ چادر را پاره کرد و رفت... انگار چادر را با چاقو به دو نیم کردند! چادر به هم ریخت و همه مضطرب بیرون دویدیم. این سنگ از کجا آمد؟ اگر به بچه ها میخورد چه میشد؟... معلوم شد دو نفر از نیروهای مشمول مثلاً شوخی کرده اند و سنگ را هل داده اند پایین... به لطف خدا به خیر گذشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 559 استقرار در رحمانلو برای نیروها هم خوب بود و هم بد! خوبی اش مسافت کوتاهش با تبریز بود که یک تا یک و نیم ساعت بیشتر تا تبریز فاصله نداشت و نیروها میتوانستند راحت با خانواده شان تماس بگیرند. بدی اش این بود که هر اتفاقی در رحمانلو میافتاد به خانواده ها هم منتقل میشد. مثلاً اگر از نقشه ای صحبت میشد خانواده ها از آن باخبر بودند. البته شرایط آنجا سختی خاص خودش را داشت. نیروهایی که به مناطق جنوب عادت کرده بودند حالا در غرب با مشکلات متعددی روبه رو بودند که مهمترین آنها سرمای منطقه بود. به نظر میرسید بهترین نیروهایی که میتوانستند در غرب وارد عمل شوند همین بچه های لشکر عاشورا بودند که از تبریز و ارومیه و سایر شهرهای آذربایجان بودند. هرچند نیروهای قدیمی لشکر هم سالها در جنوب مانده بودند و سرمای منطقه برای آنها هم غریب بود. در رحمانلو صبحها همیشه برنامه صبحگاه برگزار میشد. یکی از برنامه های خوب صبحگاه که از اول تا آخر جنگ اجرا میشد قرائت آیاتی از قرآن و ترجمه آن بود، همچنین وصیت نامه یک یا دو شهید که معمولاً از نیروهای لشکر عاشورا بودند خوانده میشد. همین برنامه مختصر خیلی به نیروها روحیه میداد. چون نیروها اغلب این شهدا را میشناختند و تأثیر وصایای آنها بیشتر بود. در وصیت شهدا نکات مشترک فراوانی بود: «جبهه ها را خالی نگذارید، امام را تنها نگذارید.» و دعوت به عبادت و نماز شب و جهاد و... در این بین وضع بعضی دسته ها دیدنی بود. بعضیها منظم و بعضیها هم قربانشان بروم یک طرف پیراهن زیرشلوار و یک طرف روی شلوار، اُورکت روی دوش و.... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷12🌷14🌷15🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 249 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_عباس_کریمی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍وادے عشق .. بسے دور و دراز است.. ولے ... طے شـــــود .. جاده ے صــدسالـہ .. بہ آهــے گاهـــــے .. #صبحتون_شهدایی🌷 #شهید_عباس_کریمی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
✍وادے عشق .. بسے دور و دراز است.. ولے ... طے شـــــود .. جاده ے صــدسالـہ .. بہ آهــے گاهـــــے ..
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍برای تولد تنها فرزندمان داود در خرداد سال ۱۳۶۳ از اندیمشک به دزفول آمدیم. در طول مسیر حاجی نشان بیمارستان را از مردم می‌پرسید، متوجه شدیم که تنها بیمارستان مناسب که مزین به نام حضرت زهرا ‌«سلام الله علیها» بود در همان حوالی است. ✍وقتی حاجی نام خانم فاطمه زهرا «سلام الله علیها» را شنید، ذکر نام ایشان را آنچنان بیان کرد که فکر کردم اتفاقی افتاده ولی خودش به من چنین گفت: نام همسرم زهراست، در عملیات فتح‌المبین با رمز یا زهرا «سلام الله علیها» مجروح شده‌ام و اینک تولد فرزندم نیز در بیمارستان حضرت زهرا «سلام الله علیها» است. ✍حاج عباس درست می‌گفت زندگی ما با رمز یا زهرا «سلام الله علیها» گره خورده بود. حتی شهادت او هم در عملیات بدر با رمز یا زهرا «سلام الله علیها» بود و پیکرش میهمان ابدی بهشت زهرا «سلام الله علیها» شد. 🌷 فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ولادت : ۱۳۳۶/۲/۱ - قهرود کاشان شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ - جزیره مجنون آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا «سلام الله علیها» iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#جمعہ_های_انتظار درهیاهوے #شب_عید تورا گم ڪردیمـ... غافل ازآنڪہ شما #اصل_بهارے آقا... السلام علیڪ یا ربیع الأنام و نضره الأیام سلام بر تو اے بهار خلایق و خرمے روزگار.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
یادمان باشد ڪہ #ماخون داده ایم... یک بیابان مرد مجنون داده ایم.. یادمان باشد پیام آفتاب دست #نااهلان نیفتد انقلاب ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#اطلاعیـہ 🔹 برگزاری‌مراسمات #شهید_سید_جواد_اسدی 🔸مراسم شب وداع: شنبه ۲۵ اسفند ماه ۹۷ همراه با نماز مغرب و عشاء حسینیه عاشقان کربلای ساری 🔸مراسم تشییع: یکشنبه ۲۶ اسفند ماه ۹۷ ساعت ۸:۳۰ دقیقه صبح از #امام_زاده_یحیی ساری تا #میدان_شهدا سپس روستای #امره زادگاه شهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
دلتنگی یعنے حال ما ... بےنام و نشان، #پدر ، #نوروز بےخبری در راه است... در راه #خانہ نیستے ؟! بویِ بهار را نمےفهمیم ... #جاویــدالاثر #شهیـد_محمد_بلباسی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 560 بعد از مراسم صبحگاه برنامه کوهنوردی داشتیم. آنجا برای دویدن جای مناسبی نبود در عوض هر روز برنامه کوهپیمایی انجام میشد. البته بعضیها هم از این مراسم استفاده کرده و جیم میشدند! در رفتن در آن منطقه، یعنی اینکه بروی شهر و غذایی بخوری یا میوه ای بخری یا به سلمانی و حمام بروی. من هم یکی از این فراریها بودم که بیشتر برای انجام این قبیل امور یک روز یا چند ساعت جیم میشدم؛ کافی بود وقتی بچه ها با ستون یک از کوه بالا میروند عقب بمانی و...! آن روزها بعد از شهادت علی پاشایی و حبیب رحیمی، جلال زاهدی مسئول گروهان شده بود و فرج قلیزاده معاونش. معاون دوم هم حسن حسین زاده بود. بعد از کربلای 5 آقا سیدفاطمی فرمانده تیپ شده بود، محمد سوداگر فرمانده گردان حبیب و مطلق معاون گردان شده بودند. در گروهان من با آنها میساختم و آنها با من! گاهی بچه های گروهان یکجا جمع میشدند و من هم برایشان حرف میزدم. مثل همیشه حرفهای من با خنده بچه ها همراه بود؛ یا به قیافه ام می خندیدند یا به حرفهایم! گاهی پیاده روی و کوهپیمایی را در شب هم انجام میدادیم. خط آهن تبریز ـ عجب شیر از نزدیکی رحمانلو میگذشت، سعی میکردند نیروها را به جایی دورتر از خط آهن ببرند که احتمال دیده شدن بچه ها کمتر شود. گاهی گردان ظهر حرکت میکرد و نزدیک شب بچه ها را دسته دسته رها میکردند تا راهشان را پیدا کنند و به چادرهایشان برگردند. بچه ها هم به منطقه آشنا شده بودند و معمولاً راحت برمی گشتند. این کارها تدابیری برای یافتن نقاط ضعف حرکت بود که نتیجه بخش هم بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 561 در منطقه، کوه بلندی نزدیکی دریاچه ارومیه بود که از بالای آن از یک طرف تبریز و آذرشهر و از طرف دیگر بناب، عجب شیر و مراغه دیده میشد. دریاچه ارومیه هم از آن بالا دیدنی بود و اگر کسی چشمهایش مثل من سالم بود میتوانست از دیدن آن مناظر حسابی لذت ببرد! فاصله چادرها تا آن کوه بلند، چهار ساعت بود. میگفتند منطقه عملیاتی آتی شبیه این کوه است فقط صخره هایش بیشتر است. به همین دلیل، بیشتر کوهپیمایی ها روی این کوه انجام میشد. گاهی مانور هم برگزار میشد. تعدادی از نیروها بالا میرفتند و موضع میگرفتند و به بچه ها تیراندازی میکردند. این برنامه ها برای آمادگی نیروها خوب بود. بعضی از بچه ها در حین بالا رفتن از کوه تنگی نفس میگرفتند و میماندند. برای جنگ کوهستانی این آموزشها واجب بود. در آن منطقه بیشتر از ده مانور انجام شد در حالی که در دشت بیشتر از یکی دو مانور انجام نمیشد. روزهای آخر اقامتمان در رحمانلو که رفته رفته بساطمان را برمیچیدیم تا به منطقه عملیاتی منتقل شویم هر روز به یک گردان احسان دادند؛ چلوکباب برگ مخصوص از یکی از چلوکبابیهای خوب تبریز که خیلی می چسبید. نوبت به گردان ما که رسید من غذای دسته مان را گرفتم، کمی بیشتر از نفرات دسته. آقا جلال دید و حسابی سرزنشم کرد که چرا زیاد میگیری و... گفتم: «باباجون! شما چه کار دارید آخه! برای شما که نگرفتم برای خودم گرفتم!» خوردن برگهای اضافی هم صفای خودش را داشت. شام و صبحانه روز بعد هم دلی از عزا درآوردم! آن روزها به جمع ما عده ای از نیروهای اطلاعات را هم داده بودند که حضور آنها هم لطف خاصی داشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷14🌷15🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 250 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مهدی_باکری ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
رسـالت ما همان رسالت #فرمـــــاندهان شهیدمان است.. خــود را نـدیـدن... #شهید_مهدی_باکری #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
رسـالت ما همان رسالت #فرمـــــاندهان شهیدمان است.. خــود را نـدیـدن... #شهید_مهدی_
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ شهید مهدی باکری، ✍بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن موسی‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند. ✍این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ ۶۳/۱۲/۲۵، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنه‌های كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش می‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید. ✍هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپی‌جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست. ✍او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقی آتشین به اباعبدالله‌الحسین(ع) و كوله‌باری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
دنیا اگر گذاشت که پیدا کنم تو را فرصت بده به من که تماشا کنم تو را پیچیده‌ای شبیهِ معما شبیهِ شعر هی فکر می‌کنم که چه معنا کنم تو را اولین دیدار همسر شهید سید جوادی اسدی بعد از حدود سه سال #شهید_سیدجواد_اسدی 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
100 خاطره از شهید باکری.pdf
167K
✧✦•﷽‌ ✧✦• کتــ📚ــاب ۱۰۰ خاطره از شهید باڪـــــرے مجموعه خاطرات 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
🌸🍃🌸🍃 هر کس به زمانه سر سپارد به «جواد» کــار دو جهــان وا بگــذارد به «جواد» از سـاحت«ثـامن الحُجَج»فیض بَـرَد از بس که«رضا»علاقه دارد به جواد 🌸🍃🌸🍃 #میلاد_امام_جواد_ع_مبارک🌸🍃 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊