eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 4 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حسن_احمدی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
از قافلہ هاے شهدا #جامــاندیـم رفتنـد رفیقان وچـہ تنها ماندیم.. افسـوس ڪہ در زمانہ ے دلتنگے #مجروح شدیم اسیر دنیا ماندیم.. #شهید_روح_الله_عالی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
آنقدر شـــ🌷ـــهید با تیر و ترکش دیده ایم ڪہ یادمان مے رود ، جنگ نرم هم شهیـــد دارد ... #جانباز دارد ... شیمیایی دارد ... درد دارد ...! ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از بنر
📹 فیلم شهادت حضرت عباس(ع) در مختار نامه که به دلایلی ازصداوسیما پخش نشد #مدت_زمان_(9دقیقه) #باصدای_اصلی برای مشاهده ی فیلم بالینک زیر وارد شوید. 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/405733377Cc0666beb40
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃ می گفت: ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم! . آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛ قیمتش را هم با خون مان می دهیم... . . . حالا باید گفت: ما اینجا جمع نشده ایم که اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! . ما آمده ایم خود را بسازیم؛ تا نفس را از نَفَس در بیاوریم... 😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#ڪــــاش آداب رفاقتتـــــان قابـــــل انتقال بـــــود.. دلـــــم میگـــــیرد #مـــیان جماعتے ڪہ مهربانے یادشان رفتـــــہ.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نذر ڪردم تا بیایی هرچہ دارم مال تو چشم هاے خسته پر انتظارم مال تو یڪ دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ ، قلب بیقرارم مال تو اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج @sangarshohada🕊
#وصیت_نامـہ_شهـدا خوشا بہ حال آنان ڪہ پروازشان اسیر هیچ قفسے نشد،خوشا بہ حال آنان ڪہ از رهایے رهیدند و بال وبالِ جانشان نشد. خوشابہ حال ما، اگر شهید شویم #سردار_شهید_قاسم_مدهنی @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 153 حسن آقا گفت و دست به جیبش برد و شروع کرد به درآوردن قاشق، قندان، نمکدان، استکان و... یک به یک وسایل را روی زانوهایش می چید و میگفت: «این قندون 10 تومن، این قاشق پنج تومن و...» با تعجب گفتم: «پس زیاد هم ضرر نکردیم!» در جنگل آباد که بودیم به جز مهمات، سایر وسایل تدارکات کم بود، مثلاً بچه ها از بابت پوتین در مضیقه بودند و حتی نان و غذا هم به بچه ها کم میرسید. در همان ایام حسن پاتک با یک تویوتا به مقر لشکر دیگری رفته بود. آنجا برای نماز به مسجد رفته بود. بعد از نماز دیده بود کسی بیرون نیست و دست به کار شده بود؛ تویوتا را کنار مسجد آورده و همۀ پوتینها را پشت تویوتا ریخته بود! وقتی به گردان آمد مشکل پوتین همه را حل کرد! اتفاقاً در همان محل یک حمام صحرایی هم دیده بود. یک شب به شناسایی منطقه رفته بود و شب بعد با تویوتا به آنجا رفته و کانکس را پشت ماشین بسته بود. در حال بیرون آمدن از آن مقر، نیروهای ارتش که آنجا مستقر بودند جلوی او را میگیرند که: «خوب شد! ما هم میخواستیم حمام رو این طرف جاده بیاریم. حالا بیا بعد با تو صحبت میکنیم!» حسن آقا «چشم» گفته و دنبال آنها راه افتاده بود. ارتشیها با چراغ قوه پیشاپیش او حرکت کرده و به جاده اصلی رسیده بودند اما رسیدن به جاده همان و گاز دادن حسن پاتک همان! به سرعت از آنجا دور شده و حمام را به گردان خودمان آورده بود. آن شب کسی او را نشناخته و نمیدانست از کدام لشکر است تا پیگیر قضیه شود. فقط خاطره ای بر پاتکهای او اضافه شد و حمامی که کار ما را راحت کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 154 خلاصه آن روزها حسن پاتک با این قبیل کارها حسابی به بچه ها خدمت میکرد. یک بار خودش تعریف کرد که در جاده قرارگاه خرمشهر داشتم می آمدم که دیدم ماشینها آنجا صف کشیده اند. من هم پشت تویوتا را به سمت قطار برگرداندم و خودم پیاده شدم. سوییچ را هم روی ماشین گذاشتم. بلافاصله پشت ماشین را پر کردند و راننده اش را صدا زدند اما من صدایم را درنیاوردم! وقتی دیدند خبری از راننده نیست و ماشینهای دیگر معطل مانده اند، ماشین را کنار جاده راندند و به کارشان ادامه دادند. وقتی حسابی گرم شدند من ماشین را روشن کردم و از آنجا دور شدم! یادم هست روزهای پس از این پاتک، کره در تدارکات آنقدر زیاد بود که با هر وعده غذایی کره نوش جان میکردیم! با این اوصاف ما عزم کرده بودیم از امثال حسن پاتک، پاتک بزنیم! اول طرحی چیدیم و منتظر ماندیم تا در وقت استراحت آنها کارمان را انجام دهیم. معمولاً از تدارکات کسی برای صبحگاه نمی آمد. آنها بعد از نماز صبح تا وقت دادن صبحانه می خوابیدند. چند نفری دور و بر چادر آنها منتظر ماندیم و مراقب تک تک شان بودیم تا اینکه بالاخره یکی از گالنهایی را که زیر چادر قایم کرده بودند، بلند کردیم. دوان دوان از چادر دور میشدیم که ناگهان مسئول تدارکات گروهان برابرمان سبز شد! آدم قوی هیکل و درشتی بود و از اهالی خسروشهر. گالن را که دست ما دید همۀ ماجرا را خواند: «اینو کجا میبرید؟» ـ مال خودمونه! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 5 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_احمد_اعطایی 🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مرا بـالے است از #پـــرواز مانـده قدمهایی اسـت در آغـاز مــانده.. شـهیدان دستهـایم را بگیرید مــنم همراه از ره بـاز مانـده.. #شهید_میثم_مدواری #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
میگفت چشمان شهدا بہ #راهے است ڪہ ازخود بہ یادگار گذاشتہ اند، اما چشم ما بـہ #روزے است ڪہ با آنان رو برو خواهیم شد.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃ اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو این قضیه برای اسفند سال 92 این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم میافته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد... یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت:اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زد وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... راوی :  از دوستان شهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ڪاش خنثی ڪردنِ نفس را هم ، یادمـــــان مےدادیـد مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــــــــق مےشویم #عاشق_کہ_شدی_شهیـد_میشوی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#اطلاعیــہ
تمام زندگی را از تو دارم. مقام بندگی را از تو دارم رضا جان خادم کوی تو هستم. من این بالندگی را از تو دارم خدام بارگاه امام رئوف، به مدت سه روز در دهه ی کرامت مهمان شهرستان مرودشت می باشند. به همینمنظور برای اطلاع رسانی از برنامه ها و جشنهای این ایام، کانالی تشکیل شده است... ادرس کانال در برنامه گپ⬅️ https://gap.im/shajarmrv ادرس کانال در برنامه تلگرام⬅️ shajarmrv@ ادرس کانال در برنامه سروش⬅️ shajarmrv@
‼️ #قهرمان یوسف کرمی دو ساله که میره روستاهای دلگان سیستان وبلوچستان وکار میکنہ، البتہ ایشون چون فوتبالیست میلیاردی یامربی خارجی نیست وجریان رسانہ ای مثل عادل فردوسی پور نداره دیده نشد.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❤️مراسم دامادی پس از ۳۶سال فراق در معراج شهدا..! 💐مادر شهید "محمد عزیزی" امروز مراسم دامادی فرزندش را در معراج‌شهدا برگزار کرد. @sangarshohada🕊🕊
پرواز ڪردن ، #ربطے بہ بال ندارد... دل مے خواهد... دلے بہ وسعت آسمان... دل را باید آسمانے ڪرد...✨ خوشا آنانے ڪہ #بالے نداشتند ولے... راہ آسمان را یافتند... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 155 ـ نه خیر! این گالن مال یه گروهانه. تازه هر گروهان چندین قسمت داره؛ فرماندهی، مخابرات، تدارکات و... بعد از این سهم دسته شما... گفتم: «منو نگاه کن ببین چی میگم. من اینو به هیچ کی نمیدم! نه به گروهان، نه به گردان! یا همین جا گالن رو خالی میکنم رو زمین یا میبرم به سنگرمون!» تهدید بزرگی بود اما باورش نشد. گفت: «نمیتونی بریزی زمین» برای اینکه زهر چشم بگیرم در گالن را باز کردم و برش گرداندم! کمی نفت روی زمین ریخته بود که دادش درآمد: «نه! نه! نخواستیم... بردار ببر!» گالن نفت را با عزت و احترام به سنگرمان برده و یک جای خوب برایش در نظر گرفتیم. برای اینکه از پاتک و طمع دیگران هم در امان بماند به نوبت مراقبش بودیم! به جرئت میتوانم بگویم تنها کسانی که در اردوگاه شهدای خیبر از نظر چای در مضیقه نبودند، ما بودیم. در شرایط سخت اردوگاه چنین شلوغی هایی میتوانست تا حدی یکنواختی روزها را زایل کند. گرمای طاقت فرسای منطقه یک طرف و بیکاری و آموزشهای تکراری یک طرف. داخل سنگری به ابعاد دوونیم در سه ونیم، بیست و پنج نفر زندگی میکردیم، در طول روز از شدت گرما نمیشد بیرون سنگر ماند. در سنگر هم جا برای تکان خوردن نداشتیم. بارها اتفاق میافتاد خاکها از روی نایلونی که به سقف سنگر زده بودیم سُر میخورد و روی سرمان یا توی آب و غذایمان میریخت! شبها هم حکایت دیگری بود. جا آنقدر تنگ بود که بعضیها روی وسایل شخصی و لوازم تدارکات می خوابیدند، حتی روی یخچال! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 156 بچه ها اغلب نمازشان را به جماعت در نمازخانه گردان می خواندند. برای نماز شب هم پرواضح است که در سنگر جایی نبود. روزها به کندی می گذشت. چقدر آدم می توانست داستان بگوید و خاطره بشنود و فوتبال بازی کند؟! در کنار این همه، حضور اجباری در کلاسهای آموزشی واقعاً مکافات بود و تحملش سخت تر از سایر کارها. برای اینکه تحمل آن وضعیت آسانتر شود شلوغی میکردیم، مثل بچه مدرسه ای ها سربه سر هم می گذاشتیم، می خندیدیم و کاری میکردیم که مربی عذر ما را از کلاس بخواهد و خلاص...! یکی از مربیها همیشه به من اشاره میکرد که: «هر وقت این سید تو کلاس باشه بی نظمی میشه!» مرتب از من می خواست یا به کلاس نیایم و یا اگر می آیم بنشینم و بگذارم بقیه گوش کنند. تنها آموزشی که حتی نیروهای قدیمی هم آن را جدی میگرفتند آموزش ش.م.ر بود. آمادگی در هنگام حمله شیمیایی آنقدر مهارت میخواست که به نظرم سی بار تکرار آن هم کافی نبود. یکی از قسمتهای آموزش، ماسک زدن در عرض شش ثانیه بود حال آنکه بیشتر بچه ها در شش دقیقه هم نمیتوانستند ماسک بزنند. در این کلاسها صدا از کسی بلند نمیشد و همه چهارچشمی به مربی نگاه میکردیم. واقعاً سخت بود که به واسطه «بو» حمله شیمیایی را تشخیص بدهی و بلافاصله نفست را حبس کرده و در شش ثانیه ماسک بزنی، طوری که از هیچ منفذ دیگری جریان هوای آلوده وارد ریه هایت نشود! حرف بمب اتمی هم در کلاسها مطرح میشد. به ما گفته میشد، بمب اتمی در شعاع شصت تا صد کیلومتر همه چیز را منهدم می کند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊