45.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مناجات با خدا
#دانشمند_شهید_دکتر_مصطفی_چمران
@sarbazekoochak
5.mp3
9.2M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
#کتاب_صوتی
💠بمناسبت ۳۱ خردادماه، سالروز شهادت #شهید_چمران 👇👇👇
📚از مجموعه #نیمه_پنهان_ماه
@sarbazekoochak
شهید چمران.mp3
11.69M
#کتاب_صوتی
💠بمناسبت ۳۱ خردادماه، سالروز شهادت #شهید_چمران
📚از مجموعه #نیمه_پنهان_ماه
@sarbazekoochak
امام گفت مصطفی هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود
امام گفتند: «مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسئول شما هستم».
کتاب «چمران به روایت همسر شهید» نخستین مجلد از مجموعه کتابهای «نیمه پنهان ماه» انتشارات روایت فتح است که در آن «غاده جابر» همسر لبنانی شهید چمران از خاطرات زندگیاش با وی و دیدگاه و اصول زندگی او سخن به زبان آورده است.
این کتاب که جزو پرفروشترین کتابهای انتشارات «روایت فتح» است، به قلم «حبیبه جعفریان» تألیف شده است و داستان زندگی و آشنایی «غاده جابر» از اولین دیدار و آشناییاش با امام موسی و صدر و دعوت وی به همکاری با شهید چمران در مرکز نگهداری کودکان یتیم در مناطق شیعه نشین لبنان شروع شده و در ادامه به ماجرای ازدواج این دو با یکدیگر در سال 1356 و مسافرت به ایران و شهادتش پرداخته است.
در بخشی از کتاب «چمران به روایت همسر شهید»، میخوانیم: از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه. در ایران هم که هیچ چیز. بعد یکدفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم؟ شش ماه اینطور بود تا امام فهمیدند این جریان را. خدمت امام که رفتیم به من گفتند: «مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسئول شما هستم».
بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. «جاهد»- یکی از دوستان دکتر- از خانه خودش برای من یک تشک، چند بشقاب و ... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند. به خاطر این چیزها فکر میکنم مصطفی به من ظلم کرد. البته نفسانی بود این حرفم. بعد که فکر کردم، میدیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آنچه به من داد یک دنیا است.
@sarbazekoochak
✅انقلاب گری
گروهی ادعای انقلاب گری دارند، دیگران را غیر منطقی، لیبرال، بورژوا، نوکر آمریکا قلمداد می کنند... .
من با اتهامات آنها کاری ندارم، گیرم که درست باشد، ولی اعتراض من به ادعاهای آنها درباره ی خودشان است، ادعا می کنند که متقی و مومن هستند، من در همینجا اعتراض دارم، چه نمونه های زیادی را می توانم نشان دهم که هیچ بویی از ایمان و تقوی از آن برنمی آید، ادعای انقلابی گری دارند، فکر می کنند از انقلاب ایران طرفداری می کنند و پیروزی انقلاب اسلامی وابسته به وجود آنهاست، در حالی که به سهولت می توان دید ایشان بیش از هر دشمنی لطمه به انقلاب زده اند، انقلاب ایران را به لب پرتگاه سقوط کشانده اند، همه مردم را از انقلاب زده کرده اند، هرج و مرج و آشوب و بی نظمی در نظر آنان انقلاب معنی می دهد و تصور می کنند با بی برنامگی و شعارهای تند و احساسات کور و غیر منطقی می توانند انقلاب را به پیروزی برسانند.
📚حماسه عشق و عرفان،ص۸۵
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
@sarbazekoochak
💠 دلم برای چمران تنگ شده است ❗️
🔹یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگهای نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام میفرمایند: «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است، بگویید به تهران بیاید.»
🔺دکتر که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشهها و کالکهای منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم. دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمیتوانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند اما به احترام امام که به او عشق میورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل میشد شروع به توضیح و توجیه نقشهها کرد.
🔹امام با فراست خاصی که داشتند متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: «آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید.» دکتر عرض کرد راحت هستم. امام فرمودند: «میگویم پایتان را دراز کنید.» دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمیکنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی فرمودند: «میگویم پایتان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.
🔺پس از اینکه دیدار به اتمام رسید، امام که آماده رفتن به حسینیه جماران برای دیدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمد آقا را که وسط حیاط منزل ایستاده بود صدا کردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولی حاج احمد آقا در داخل حیاط بود و صدای امام را نمیشنید. بنده او را از داخل ایوان صدا کردم و گفتم که امام شما را صدا می زنند حاج احمد آقا خدمت امام که رسیدند. آقا به او فرمودند: «این میزها را که گذاشتهاید، آقای چمران با پای زخمی که نمیتواند از روی آنها رد شود. اینها را بردارید و راه را باز کنید.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد۲، صفحه۲۰۳.
@sarbazekoochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقتی منزل یک #وزیر در محل «سرایداری» ساختمان وزارتخانه بود👆
@sarbazekoochak
🗓 به مناسبت ۳۱ خرداد، سالروز شهادت #شهید_چمران
مقام معظم رهبری :
اين كه ما اينقدر روى #ساده_زيستى #مسئولان تكيه می كنيم، برای این است كه به مردم نشان بدهند براى خود كيسه نمى دوزند و به فكر ثروت اندوزى براى خودشان نيستند؛ اين، مردم را #اميدوار مى كند و #اعتماد آنها را برمى انگيزد.
@sarbazekoochak
⚠️خيلى فرق است بين آن مسئولى كه در دوران كوتاه مسئوليت خود در فكر اين است كه يك آينده ى مالى براى خود تأمين بكند؛ ... و آن انسانى كه در دوران مسئوليت، اصلًا به فكر تنها چيزى كه نيست، مسائل شخصى است؛ اينها خيلى باهم تفاوت دارند.
📗21/08/1385
@sarbazekoochak
6.mp3
11.03M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
7.mp3
10.63M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ_تصویری
💠دلیل مهاجرت شهید چمران از آمریکا به جنوب لبنان و رها کردن زندگی از زبان خود #شهید ....
شادی روحش #صلوات ...
@sarbazekoochak
8.mp3
9.77M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
9.mp3
8.44M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂 ﷽
🌸
🍃
🌼
#کتاب_آن_سوي_ديوار_دل
@sarbazekoochak
🌹 از خدايم بود ببينمش
گوشي را برداشتم، گفتم: «كيه؟»
گفت: «باز كنيد لطفاً.»
پرسيدم: «شما؟!»
گفت: «شما؟»
شناختمش. سربه سـرم مـي گذاشـت. يـك سـطل آب كـردم و رفـتم سراغش. رفتم بالاي پله ها، گفتم: «كيه؟» به محض اينكـه سـرش را بـالا
گرفت تا بگويد منم، آب را ريختم سرش و به دو آمدم استقبال.
خيس آب شده بود. گفتم: «برو همانجا كه يك ماه بودي.»
گفت: «در را باز كن جان علي جان!»
از خدايم بود ببينمش؛ در را باز كردم.
۶۶- شهید منوچهر مدق
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
10.mp3
10.28M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂 ﷽
🌸
🍃
🌼
#کتاب_آن_سوي_ديوار_دل
@sarbazekoochak
🌹زن رزمنده
در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان.
شب بود و من هنوز فرصت خريد نان را نكرده بودم. به مهدي گفتم:
«خودت بخر بياور.»
طبق معمول يادش رفته بود؛ دير هم به خانه آمد.
تماس گرفت از لشكر عاشورا مقداري نان آوردنـد. خوشـحال شـده
بودند كه مهدي چيزي از آنها خواسته است.
به اندازة مهمان ها نان برداشت؛ بقيه را برگرداند.
نانها را به دست من داد و گفت: «شما اجازه نداريد بخوريد.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «اين مال رزمندگان اسـت. مـردم ايـنهـا را بـراي رزمنـدگان
فرستادهاند، شما حق استفاده نداريد.» به شوخي گفتم: «خوب من هم زن
رزمنده هستم.» خنديد و گفت: «باشد، اما شما استفاده نكنيد.» من هـم از
نانخورده ها استفاده كردم.
67-شهیدمهدی باکری
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
11.mp3
10.95M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
منبع : iranseda.ir
#پایی_که_جا_ماند
#سید_ناصر_حسینی_پور
@sarbazekoochak
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂 ﷽
🌸
🍃
🌼
#کتاب_آن_سوي_ديوار_دل
@sarbazekoochak
🌹 روز رفتن
به رختخواب ها تكيه داده بود.
منتظر ماشين بود؛ خيلي دير شده بود. دانه هاي تسبيحش يـك بـه يـك
روي هم مي افتاد.
مهدي با آنكه هميشه با ابراهيم غريبي مي كرد، دور و برش مي پلكيد؛
انگـار بـازيش گرفتـه بـود. ابـراهيم هـم انگـار نـه انگـار، اصـلاً محـل
نمي گذاشت.
اين بار با هميشه فرق مي كرد؛ آمـده بـود تـا بـرود. خـودش گفـت:
«روزي كه من مسأله محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن
من است.»
عصباني شدم؛
گفتم: «چقدر بي عاطفه اي. از ديـشب تـا حـالا معلـوم نيست چته!»
صورتش را برگرداند، تكان نمي خورد. برگشتم تـوي صـورتش نگـاه
كردم؛ خيس از اشك بود.
68-شهید محمد ابراهیم همت
🌕 سرباز | کوچک
http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼