🌹میدان ژاله ، غرقه درخون شد
♦️ ساعت نزدیک 30: 7 صبح 17 شهریور بود که جمعیت در میدان ژاله و خیابانهای منتهی به آن مستقر شدند.
♦️مدتی بعد یکی از فرماندهان نظامی با بلندگو به مردم اخطار کرد که حکومت نظامی است، چرا تجمع کردهاید؟
♦️ یکی از روحانیون مردم را به نشستن دعوت کرد. جمعیت روی زمین نشست، ولی ظواهر امر نشان میداد که نیروهای فرمانداری نظامی قصد متفرق کردن مردم را ندارند.
♦️راه عبور را از چهار طرف بر روی مردم بستند. ناگهان صدای رگبار از خیابانهای منتهی به میدان بلند شد و همین که جمعیت از چهار طرف به سوی میدان هجوم آوردند،
♦️نیروهای مستقر در میدان نیز از چند سو مردم را به رگبار مسلسل بستند. در مدت چند ثانیه صدها نفر در خاک و خون غلطیدند.
♦️مردم بیمحابا مجروحان و شهدا را بر روی دست به سوی بیمارستانها حمل میکردند. اطاقها، راهروها و حیات بیمارستانها مملو از مجروح و جنازه بود.
♦️مردم اطراف بیمارستانها خانههای خود را برای پذیرش مجروحان مهیا میکردند. هر کس هر چه از لوازم پزشکی، پنبه، پانسمان و ملافه داشت به بیمارستان میآورد.
♦️نفرت مردم به اوج خود رسیده بود. خبر قتلعام مردم در میدان ژاله در تهران پیچید و سرتاسر تهران به جنب و جوش درآمد.
🔴 خاطره رهبرمعظم انقلاب از کشتار هفده شهریور
♦️من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطرهای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خونبار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند.
♦️این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینهای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامههای آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّهای را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان تندرو و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آنطور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم.
♦️آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز 14 یا 15شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامهای نوشتم و سیاست رژیم (مبنی بر تقسیم مبارزان و به تبع آن ملت ایران به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل) را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثتآمیز میخواهند بهانهای برای سختگیری بر مخلصان و عشاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون اینکه خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم.
♦️روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامهها، خبر کشتار هفدهم شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیلهی مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونهاش کشتار هفدهم شهریور بود.
بیانات در دیدار جمعی از پرستاران ۱۳۷۶/۰۶/۱۹
روایت شهیدی که در سرد خانه زنده شد
#سردار_عباس_برقی
👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#روایت_شهیدی_که_در_سردخانه_زنده_شد
#سردارعباس_برقی از همرزمان #حاج_احمدمتوسلیان و #شهیدهمت که در طی عملیاتی فکر میکنند او نیز به همراه یارانش شهید شده است، اما در #سردخانه به خواست #خدا زنده میشود.
به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،
همه افرادی که کمین خورده بودیم، به رگبار بسته شدیم و من پس از آن که یک تیر به دست، یک تیر به پام خورده بود بیهوش شدم؛ پس از چند ساعت توانستم چشم هایم را باز کنم، سردخانههای زمان جنگ هم مثل الان نبود؛ یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه می رفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را میبینم؟
@sarbazekoochak
این روایت #سردارعباس_برقی رزمندهای است که او را #شهیدزنده مینامند، سرداری که در تمامی #عملیاتهای_هشت_سال_دفاع_مقدس حضور پر رنگی داشته، او یکی از همرزمان شهید همت و حاج احمد متوسلیان است.
برای قرار ملاقات و گفتگو با ایشان با همسرش تماس گرفتم، او میگفت حال سردار چندان مساعد نیست و علاقهای هم به گفتگو با رسانهها ندارد، بعد از اصرارهای من او #کرونا را بهانه کرد، اما در نهایت او را راضی کردم تا برای یک گفتگو کوتاه با سردار عباس برقی ملاقات داشته باشم.
قرارمان را بعد از نماز مغرب و عشا در منزل ایشان گذاشتیم، از محل کار به سمت خانه او در غرب تهران حرکت کردم و پس از گذشت یک ساعت به منزل سردار رسیدم، با استقبال گرم سردار و همسرش با ورود به آنجا حس نمیکردم که دفعه اولم است؛ در نگاه اول به دلیل دستگاه اکسیژن بزرگی که به او وصل شده بود میشد فهمید که گذشت زمان نفسش را تنگ کرده است، اما بازهم لبخند بر لب داشت.
پس از سلام و احوال پرسی گفتگو با سردار برقی را آغاز کردم و از او خواستم تا از خاطره شهید شدن و دوباره زنده شدنش در سردخانه برایمان توضیح دهد....
او گفت: سال ۶۲ عملیاتی برای پاکسازی و راه اندازی دوباره منطقه مهران انجام شد و رزمندگان اسلام برگشته بودند به #قلاجه (اردوگاهی که در آن زندگی میکردند)، #شهیدنورانی و #شهیدپکوک متاهل بودند و خانواده شان در اردوگاه ابوذر زندگی میکردند، میخواستند بروند پیش خانواده شان و من را هم به منزلشان (اردوگاه ابوذر) دعوت کردند.
#شهیدنورانی با #شهیدهمت جلسهای داشت و رفت، هنگام غروب بازگشت و به همسرش و همسر شهید پکوک گفت که جنگ تمام شد و میتوانید به پادگان برگردید، ماهم سوار ماشین شدیم تا دوباره به سمت مهران حرکت کنیم، پکوک پشت فرمان بود و ماهم بغلش بودیم، چون پکوک گواهی نامه نداشت جا به جا شدیم و من پشت فرمان نشستم، رسیدیم به میدان اسلام آباد و پر بود از بچههای رزمنده.
@sarbazekoochak
۱۵ نفر از این رزمندهها پشت ماشین تویوتا ما سوار شدند، رفتم بهشون گفتم: برادرا بشینید اینجوری میفتید، بشینید تا من حرکت کنم، در مجموع ۱۰ نفری شدیم و به سمت #قلاجه حرکت کردیم.
در جاده کرمانشاه به اسلام آباد متوجه شدم که #انفجاری شدیدی پشت ماشین اتفاق افتاد در ابتدا فکر کردم که شاید مانور ارتشی هاست به محسن گفتم که اینجا محله مانور... تا گفتم مانور، یک تیر به دست راستم برخورد کرد، یک حالت بیهوشی برای چند دقیقه به من دست داد و سرم روی فرمان افتاد، بعد از چند دقیقه متوجه شدم که ماشین به سمت دره ایستاده است.
میخواستم در ماشین را باز کنم که دیدم هیچکدام از دست هام تکان نمیخورد، اینجا بود که متوجه شدم هر دوتا دستام و پام تیر خورده، به سختی بود سینه خیز خودم از ماشین انداختم پایین، صدا زدم محسن کجایی؟ که یکی داد زد: داد نزن #کمین_خوردیم. تازه متوجه شدم که به ما کمین زدند، همه ما ۱۰ نفر را ردیف کردند و به #رگبار بستند، من هم که جانی در بدنم نبود، بیهوش شده بودم و بعدا متوجه شدم یک تیر هم در سینه من زده است.
یک ماشینی که پشت ما بود وقتی ما را دید همه ما را سوار کرد و برد بیمارستان، کف ماشین از خون رزمندهها پر شده بود، بالاخره رسیدیم به بیمارستان اسلام آباد و من هم آنقدر درد داشتم نمیدانستم کی شهید شده و چه کسی زنده است.
در بیمارستان یک لحظه متوجه شدم که یک دکتر هندی بالا سر من است، دوباره بیهوش شدم و هیچ حرکتی نداشتم، اما صدای آنها را می شنیدم ، دکتر هندی بعد از چک کردن ضربان قلب من گفت: این هم تموم کرد، ببریدش #سردخانه.
#سردخانههای زمان جنگ هم مثل الان نبود که یک اتاقی بود که فقط #دمای_سرما داشت.
یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه میرفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را میبینم؟
ادامه👇👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
تمام توانم را به کار گرفتم تا توانستم یک انگشت پام را تکان دهم و این خانم پرستار دید و فریاد زد: دکتر بدو بیا این زنده است...، که ای کاش نمیدید، برگشتم به این دنیایی که نباید برمی گشتم.
دوباره به بیمارستان منتقل شدم و که به خودم آمدم دیدم تمامی سرداران لشکر آمدن به عیادتم، بعد از اینکه حالم بهتر شد ، من را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند، در یکی از این روزها که در بیمارستان بستری بودم #شهیدهمت به عیادتم آمد، اومد بالا سرم و گفت: ناراحت نباش که شهید نشدی، ولله که تو #شهیدزندهای به شرط اینکه بعد از ما مانند #حضرت_زینب(س) عمل کنی.
#سردارعباس_برقی حالا از قافله یارانش جامانده است...
اما او ماند تا به #وصیت_شهیدهمت مانند #حضرت_زینب(س) رفتار کند، او در این عالم ماند تا #یاد و #خاطره_شهدا را #زنده_نگه_دارد
سردار عباس برقی پیش از این روایت گذاری کاروانهای راهیان نور و خاطرات دفاع مقدس بوده است.
سردار برقی می گوید: آنها که #شهید شدند واقعا برنده هستند، ما ماندیم و فقط زجر کشیدیم، این جمله پایانی سردار آن قدر تلخ بود که نشان میدهد چقدر #جانبازان کشور ما بزرگ هستند، #جانبازانی که این مردم و مسئولان برای همیشه مدیون آنها خواهند بود.
#گزارش_از_زینب_امینیان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر #جانبازشهیدحاج_مرتضی_طاهری
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#صدای_کتاب
#لوطی_و_آتش
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
«لوطی و آتش» روایت داستانی از پنج فراز زندگی تنها استراتژیست دفاع مقدس؛ «غلامحسین افشردی» یا «حسن باقری» است.
کتاب شکل داستانی دارد و در پنج بخش تنظیم شده با نثری روان و زیبا مخاطب را به خود جذب می کند.
لوطی و آتش بخشی از ماجرای جنگ را در خلال زندگی یک سردار بازگو می کند که می تواند برای نسل آینده بسیار مفید و تاثیرگذار باشد. نکته مهمی که در مورد این کتاب به نظر می رسد این است که لوطی و آتش از معدود کتابهایی است که در قالب داستان به زندگی یک شخصیت پرداخته است و در این گونه کاملا موفق بوده و در واقع این ابتکار نویسنده داستان است. نویسنده این مجموعه از سابقه خاطره نویسی که داشته است کمک گرفته و به گونه ای خاطره را با داستان آمیخته است که خواننده مرز میان واقعیت و تخیل را درهم می آمیزد.
از ایرانصدا بشنوید
در کوچه چهارم کتاب «داستان چهارم؛ بیسکویت انفجاری» از زیباترین بخش های کتاب است. داستان دختری که تنها دارایی اش بیسکویتی بوده که آن را با نامه ای روانه جبهه ها کرده و رویش نوشته: «تقدیم به رزمندگان اسلام ... داستان بیسکویت که با دردسرهایی و در اثر اشتباه راننده، همراه بار یک کامیون به قرارگاه نصر می رسد، زیبا است، اما زیباتر رسیدن آن نامه همراه با بیسکویت خرد شده به دست حسن باقری است و تأثیری که این بیسکویت در آغاز عملیات فتح خرمشهر داشت...
👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
1.mp3
9.34M
#لوطی_و_آتش
#فصل_اول
#کوچه_اول_بشارت
#کوچه_اول_کجاست
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگینامه
#شهید_حسن_باقری
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
🌑 انا لله و انا الیه راجعون 🌑
🥀 باکمال تاسف درگذشت
مادر ارزشمند ومهربان سردار بزرگ خیبر شهید حاج محمدابراهیم همت
به ملکوت اعلی و به میهمانی فرزند دلاور شهیدش سردار دلها پیوست.
🥀 در آستانه ی هفته دفاع مقدس و یادآوری رشادتها و دلاورمردی های شیرزنان و دلیرمردان ایران بزرگ، لحظاتی قبل مادر سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت حاجیه خانم نصرت همت
بعد از سالها درد و فراق به دیدار معبود و
عزیز ودردانه اش محمدابراهیم شتافت...
🌑 روح این مادر بامحبت ومهربان قرین رحمت واسعه الهی.
هدایت شده از سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
🇮🇷 هفته دفاع مقدس یادآور خونهای مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد. فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت میبینند.
وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن عوض نمیکنند.
ایستادگی آنها نشستگان تاریخ را به قیام وا میدارد و این پیام بزرگ دفاع مقدس است.
مقام معظم رهبری
🔺یاد و خاطره امام و شهدا و همچنین رزمندگان هشت سال دفاع مقدس گرامی باد.
@sarbazekoochak
شروع قصه از اینجا،از این کویر سکوت است
ویا از این نفس و از حیات پرملکوت است
از آن مدینه که در آن حیات و روح، روان است
و نبض زندگیش در دو دست پاک یلان است
دو دست مرد و زنی که، شکوه عشق رقم زد
بساخت کرببلایی، پری بسوی حرم زد
زشهر خرم ایران، شلمچه یا که مریوان
طلائیه و دوکوهه، هویزه و دل بستان
@sarbazekoochak
ز هورو شوش و کمیل و، ز حنظله و ز فکه
حمیدیه، ز چزابه، رشیدیه، دل مکه
خلاصه حزب یزیدی بیامد ازدل اینها
به طبل جنگ بکوبید، گلوله بر سراینها
توهمش بود اینکه، سه روزه جنگ، تمام است
که پهلوان پدری نیست، سقوط سنگ تمام است
که مادری نتواند ، تحمل غم دوری
ز بارش دو نگاهش، دچار عزلت و کوری
که نوجوان پسری نیست که بایستدبه مقابل
و بمب عشق به دست و، به زیر تانک، دل غافل!
وناگهان برسید از طلوع عشق خدایی
@sarbazekoochak
سپاه و ارتش و روح بسیجیان فدایی
نگاهشان به کلام مراد و پیر خمینی
که انقلاب عظیمش بود به رسم حسینی
درون سنگر عزت ، نماز شب که به راه است
ولی زمان هجوم ، آن یزید، چون پر کاه است
برت نمونه بگویم، ز همت و ز فکوری
ز باکری و ز چمران ، ز باقری و شکوری
ز حاکم دل آنها، شریک شادی و غم ها
ز حاج حسین عزیزم ، که مهر او شده سودا
از آن علی که نگاهش، به پاکی خود گل بود
نه صید دل، که شکوهش، به پاکی خود دل بود
ولی میان چو اینها، یکی برایم عزیز است
برای فاطمه واری او ،دلم چومریض است
به ماه دوم سالی، بیامد از دل تهران
@sarbazekoochak
صدای کودکی از جرگه ی تمامی مردان
کلام حضرت ساقی، بدو سلام و درود است
«جزای بنده ی نیکم، همین صفای وجود اشت»
همانکه هادی من شد، بسوی شهر معزان
خدا کند که شوم راویش برای محبان
که همچومادرش ، او هم نشان و قبر ندارد
تمام عزتش این است، به روضه، صبر ندارد
پلاک خاکیش انگار، به نام مادرش است و
صفا و مهر وجودش، جزای این دل مست و
@sarbazekoochak
دگر چه گویم از این پهلوان و ماه دلیرم؟
که در نگاه و دل و عشق او، مت همچو اسیرم
گلوله های عراقی، شناخت عشق شما را
پرید و بوسه ای زد ، روح و قلب پر ز خدا را
دگر بگویمت از آن، زنان ماه و غیوری
که تربیت بکند، روح پاک مثل فکوری
که در میانه ی جبهه، دوای درد مریضان
و یا درون مساجد ، رسد به کار لباسان
و راوی هنر این بسیجیان فدایی
برادری ز مریدان عشق کرببلایی
@sarbazekoochak
بگفت در سخنش، رهبر فدای حرم ها
که سیدی کند او ، بر تمام اهل قلم ها...
مدافع حرمان ، حاصل کلاس تو بودند
زبرجدی و غلامی ، مثال روز تو بودند
تمامشان ز مریدان درس عشق حسینند
و شیرعلی ، همدانی، فدای اخت حسینند
و د زمینه ی علم و علوم هسته ای اما
نمونه ای چو رضایی، بود برای تو سودا
خلاصه اینکه بگویم، اگر در امن و امانی
به زیر دین سپاه شهید تشنه لبانی
@sarbazekoochak
و در کلام ولی، جنگ نرم بر پا و
تو افسری ز اهالی حزب الله و
درون سنگر علمت، چو کوه می مانی
بساز قصه ی دیگر، ز مرگ سفیانی
و آخرش برسد، آن امیر زهرایی
ورای صوت جلی بقیة اللهی
شروع قصه از اینجاست، از همان ماهی
که شیعه با گدایی درش کند شاهی...🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سروده خانم #زینب_سادات_خَتاخُتَن
🌹🌹@sarbazekoochak🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
5.mp3
9.56M
#لوطی_و_آتش
#فصل_پنجم
#سین_جین
#رئیس_جمهور_بنی_صدر
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگینامه
#شهید_حسن_باقری
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
⭕️پدر سردار شهید حاج #محمد_ابراهیم_همت درباره تولد این شهید بزرگوار مینویسد:
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نميآيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.
دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره.
وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نميخورم! بريم حرم. هرجوري كه ميتوانی منو برسون به ضريح آقا.
زير بغلهاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهاي واسه زيارت.
با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه خواب شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توي آغوشم.
بردمش پيش همون پزشك. ۲۰ دقيقهاي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟
خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توي فكر.
وقتي بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت»
گفتنی است.....
#شهیدمحمدابراهیم_همت فرزند علی اکبر
متولد ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا است
وی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود
که در ۲۴ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار در #گلزار_شهدای شهرضا به خاک سپرده شده است.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
❇️ ۳۱ شهریور ۹۹ |#رهبر_انقلاب: هدف اصلی جنگ افروزان؛ در هم کوبیدن نظام اسلامی و انقلاب بود.
⭕️ اسنادی که رو شد و نشان داده شد ثابت کرد که #آمریکا با #صدام پیش از آغاز جنگ توافقات داشته است.
🔸 جنگ تحمیلی و #دفاع_مقدس در شرایطی اغاز شد که امکانات نظامی ما بسیار کم بود، وضع نیروهای مسلح خوب نبود.
⭕️ حضرت امام (ره) توانستند آغاز جنگ و تداوم این حرکت را با اراده خود پیش ببرند و اداره کنند.
🔸کار بزرگ حضرت امام (ره) این بود که از اول #دشمن_را_شناختند و متوجه شدند این جنگ یک درگیری عادی بین دو همسایه نیست.
⭕️رهبر انقلاب: بعضی شبهه مطرح میکنند که ایران پیروز جنگ بود یا در جنگ شکست خورد. #پیروزی_ایران در جنگ مثل خورشید واضح است.
🔸 در جمهوری اسلامی، کشور سربلند ایران توانست در برابر دنیای قدرتمند مقابل خود بایستد و بر این ها #پیروز شود.
همه قدرت ها ۸ سال همه توانشان را در مقابل جمهوری اسلامی قرار دادند آخرش هم هیچ غلطی نتوانستند انجام دهند پیروزی از این بزرگتر؟
🔶 قبول قطعنامه که امام به آن جام زهر گفتند، کار مدبرانهای بود و در آن مقطع باید انجام میگرفت اگر اینطور نبود امام آن را نمیپذیرفت. ما از نزدیک شاهد بودیم و میدیدیم که چه دارد میگذرد. باید مراقب #تحریفها در این مورد بود.
🔶 هیچکس در جنگ بیکار نمیماند نه نوجوان ۱۲_۱۳ ساله که شناسنامهاش را دستکاری کرده بود و جبهه رفته بود و نه پیرمرد ۷۰ ساله.
🔻حتی دختر بچه ها هم بیکار نمیماند و جای خود را پیدا میکردند.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝