#اذان
#سیلی_به_خاطر_اذان
یک روز بچه ها به من پیشنهاد کردند که اذان بگویم؛ من هم پذیرفتم.«الله اکبر، الله اکبر!.»
عراقی ها صدای اذان را که شنیدند، به سوی آسایشگاه آمدند و به دنبال موذّن گشتند. چون کسی را پیدا نكردند، چند فحش آبدار نثار همه کردند و رفتند. می خواستیم نماز بخوانیم که آمدند و من رابردند. گویا جاسوس ها لو داده بودند.
در بازجویی از من خواستند که به امام خمینی توهین کنم؛ زیر بار نرفتم. خالد که یكی از خشن ترین سربازان اردوگاه بود را صدا کردند. همین که او آمد، دست سنگینش را با تمام توان به طرف صورتم پرتاب کرد. خالد بعثی، نشان ماندگاری برایم گذاشت؛ پرده ی گوشم پاره شد.
۱۳- خاطره ی عبدالله عاشوریان
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴۳
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اذان
#زندان_انفرادی
روزی عراقی ها در اردوگاه، یكی از بچه ها را به دلیل گفتن اذان گرفتند. آن ها پس از کتک ها و
آزار شدید او را به سلول انفرادی فرستادند. در اوج گرمای تابستان فقط روزی یک لیوان آب گرم به او می دادند.
بعد از چند روز به او گفتند: « ما تو را آزاد می کنیم؛ به شرط این که بروی و جلوی همه بگویی اشتباه کردم.». آن رزمنده ی دربند، با وجود شكنجه ها و روزهای تلخی که گذرانده بود، حاضر نشد اظهار پشیمانی کند. عراقی ها در نهایت وحشی گری، با کابل و مشت و لگد آن قدر او را زدند و شكنجه کردند که کلیه ی خود را از دست داد و دردی جانسوز در تمام بدنش افتاد.
پس از این که او را با آن وضع آزاد کردند، در همان شب آزادی دوباره به عنوان مكبّر نماز جماعت را همراهی کرد.
۱۴-خاطره ی حسین روانشاد
📚کتاب قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اذان
#سیلی_و_کتک
روز ۲۱ بهمن سال ۶۲ در اردوگاه عنبر پس از غروب آفتاب وضو گرفته، رو به قبله نشسته بودیم.
یكی از برادران چند آیه از قرآن تلاوت کرد و من اذان گفتم. پس از این که نماز را خواندیم، سرباز
عراقی پشت پنجره آمد و به ارشد گفت: « چه کسی اذان گفت؟» ارشد هم مرا صدا زد. وقتی به کنارپنجره رفتیم، نگهبان عراقی پرسید: تو مؤذّن هستی؟
گفتم: بله.
گفت: چرا با صدای بلند اذان گفتی؟ مگر نمی دانی که فرمانده با شنیدن اذان ناراحت
می شود .
به او گفتم: « ما مسلمانیم و مسلمان از شنیدن اذان خشنود می شود نه ناراحت.»
او از پاسخ من ناراحت شد و گفت: عقوبت سختی در انتظار توست.
فردا صبح لباس های زیادی به تن کردم و خود را آماده ی کتک و زندان نمودم. وقتی عراقی ها
وارد شدند، همه را به صف کردند و به نوبت به همه سیلی و لگد زدند. من آخرین نفر بودم. وقتی نوبت من رسید، مرا به طبقه ی دوم بردند و فلک کردند. در پایین آمدن، دوباره به داخل سیم خاردار هُلم دادند که سر و صورتم خون آلود شد.
۱۵-خاطره ی سیدابوالحسن یوسف نژاد
📚کتاب قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۳۷
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#اذان
#بانگ_آزادی
یكی از مهمترین اهدافی که باعث شد شهید نواب صفوی جمعیت فدائیان اسلام را تشكیل دهد،
#احیای_امر_به_معروف_و_نهی_از_منكربود.
اعضای فدائیان اسلام هم عهد شده بودند که وقت اذان، هرجا که هستند، بایستند و با صدای بلند اذان بگویند. این کار، آن هم در دهة سی شمسی اقدامی شجاعانه و تأثیرگذار بود؛
زیرا جامعه، از زمامدارن گرفته تا مردم، دچار خودباختگی فرهنگی و دینی شده بودند. شاید در شرایط حاکمیت دینی هم بسیاری خجالت بكشند در خیابان اذان بگویند؛ اما فدائیان اسلام حتی از رفتار اهانت آمیز برخی رهگذران نیز پروایی نداشتند و با صدایی رسا اذان می گفتند.
💠اذان گفتن علنی در معابر دست کم سه فایده داشت:
✅ اول اینكه، برای اهل نماز یادآوری وقت عبادت بود.
✅ دوم آنكه، باعث می شد افراد سست ایمان، بر اظهار دین و عقیدة قدرت و جرئت پیدا کنند.
✅ سوم اینكه، موجب می شد اهل گناه و معصیت در آن لحظات دست از رفتار شرم آور خود بكشند و به گوشه دنجی بروند.
شهید نواب صفوی به نماز عشق می ورزید و این نگاه را به همه یارانش منتقل کرده بود.
او نغمه دلنواز #اذان را مقدمه ای برای بیداری فطرت ها و انس با خالق یكتا می دانست.💠
۱۶- 📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص۷۴
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#خاطره
#شهید_محمد_علی_رجایی
یکبار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن #اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟
حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافلگیر و شگفت زده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!
او گفت: هم اکنون دستگاه بیسیم الهی #اذان خبر از انجام #فریضه_ظهر داده است.
ما فعلاً وظیفه داریم با #اقامه_نماز، این ارتباط را برقرار کنیم.
سپس بدون تکلف، لحظه ای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الهی را سروقت انجام داد.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#نماز_اول_وقت
#یادآوری_نماز_اول_وقت
وقتی که محمد به سن تكلیف رسید در انجام وظایف شرعی بسیار مقید بود. من و او در تهران بنایی می کردیم یک روز که موقع #اذان من مشغول کار بودم به من گفت: پدرجان #وقت_نماز است کار دیر نمی شود. با خودم گفتم: با اینكه من پدر او هستم اما او #نمازاول_وقت را به من یادآوری می کند.
۱۲۸-شهید محمد جابری
📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳هزار شهید استانهای خراسان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#نماز_اول_وقت
#نماز_در_جاده_کردستان
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریكی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که همراهت بود، موقع #اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا #نمازش را بخواند. اصلًا راه نداشت. بعد از #شهادتش، یكی از بچه ها #خوابش را دیده بود؛ توی #مكه داشته #زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود تو این جا چیکار می کنی؟
جواب داده بوده به خاطر #نمازهای_اول_وقتم، این جا هم فرمانده ام.
۱۳۳- شهید مهدی زین الدین
📚یادگاران، ج ۱۰، ص۹۱
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#نماز_اول_وقت
#خنده_تلخ
سرجلسه، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد برای #نماز_اول وقت. داشتیم می رفتیم اهواز. #اذان می گفتند. گفت:نماز اول وقت رو بخونیم. کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود. آنقدر رفتیم، تا موقع #نماز_اول_وقت گذشت. خندید و گفت: اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم، نشد.
۱۳۴- شهید مهدی باکری
📚یادگاران، ج ۳، ص ۵۱
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
وقتی #اذان را شنیدی، هرگز #نماز
را واپس مینداز!
قلمت را بیفکن،
تلفن همراه را کنار بگذار،
به نشستهاخاتمه بده،
و پایان جلسه را اعلان کن،
والله_اکبر بگو
که الله ازهرچیزی بزرگتر است
نماز اول وقت
التماس دعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#نماز_اول_وقت
#اول_نماز_بعد_هندوانه
سه شنبه ها می رفتیم فوتبال.#دکترشهریاری هم می آمد. یک روز هندوانه ای گرفته بود که بعد از فوتبال بخوریم. دم #اذان، هوا تاریک شد و فوتبال را تمام کردیم. همگی تشنه دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن! #دکترشهریاری با همان لباس ورزشی ایستاد همانجا در چمن #نمازش را خواند و بعد آمد سراغ هندوانه...
۱۴۵- شهید دکتر مجید شهریاری
📚کتاب شهید علم، ج ۱،ص۶۴
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
💢 #خاطره_ناب_از_حاج_قاسم
🔹🔸زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.»
گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.»
نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!»
نگاهش کردم.
ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.
ــ حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.
♦قصهاش فرق میکرد. رفته بود #کاخ_کرملین.
قرار داشت با #پوتین.
تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت #اذان شد.
حاجی هم بلند شد. #اذان و #اقامهاش را گفت.
صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به #نماز.
همه نگاهش میکردند.
میگفت در طول عمرش همچین #لذتی از #نماز نبرده بوده.
پایان #نماز #پیشانیاش را گذاشت روی #مهر.
به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو،
یه روزی توی #کاخ_کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند،
حالا منِ #قاسم_سلیمانی اومدم اینجا #نماز خوندم.»
✍راوی: ابراهیم شهریاری | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه
یاران، صفحه ۱۰۹
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از ابوذر ۳۱۳
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻طنین انداز شدن اذان در دانشگاه جورج واشنگتن
در دل تاریخ نام محمد "ص" بود که کنگرههای کاخ پادشاهان را فرو ریخت و اینک دوباره نام محمد "ص" است که از قلب آمریکا صدای خورد شدن استخوانهای استکبار را به گوش جهانیان می رساند.
#اذان
#ایران_قوی
#طوفان_الاقصی
#طوفان_الاحرار
#دانشگاه_جرج_واشنگتن
#مردم_آمریکا
🔝#انتشار_حداکثری_با_شما
@SAboozar313