eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
655 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
429 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز بچه ها به من پیشنهاد کردند که اذان بگویم؛ من هم پذیرفتم.«الله اکبر، الله اکبر!.» عراقی ها صدای اذان را که شنیدند، به سوی آسایشگاه آمدند و به دنبال موذّن گشتند. چون کسی را پیدا نكردند، چند فحش آبدار نثار همه کردند و رفتند. می خواستیم نماز بخوانیم که آمدند و من رابردند. گویا جاسوس ها لو داده بودند. در بازجویی از من خواستند که به امام خمینی توهین کنم؛ زیر بار نرفتم. خالد که یكی از خشن ترین سربازان اردوگاه بود را صدا کردند. همین که او آمد، دست سنگینش را با تمام توان به طرف صورتم پرتاب کرد. خالد بعثی، نشان ماندگاری برایم گذاشت؛ پرده ی گوشم پاره شد. ۱۳- خاطره ی عبدالله عاشوریان 📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴۳ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
روزی عراقی ها در اردوگاه، یكی از بچه ها را به دلیل گفتن اذان گرفتند. آن ها پس از کتک ها و آزار شدید او را به سلول انفرادی فرستادند. در اوج گرمای تابستان فقط روزی یک لیوان آب گرم به او می دادند. بعد از چند روز به او گفتند: « ما تو را آزاد می کنیم؛ به شرط این که بروی و جلوی همه بگویی اشتباه کردم.». آن رزمنده ی دربند، با وجود شكنجه ها و روزهای تلخی که گذرانده بود، حاضر نشد اظهار پشیمانی کند. عراقی ها در نهایت وحشی گری، با کابل و مشت و لگد آن قدر او را زدند و شكنجه کردند که کلیه ی خود را از دست داد و دردی جانسوز در تمام بدنش افتاد. پس از این که او را با آن وضع آزاد کردند، در همان شب آزادی دوباره به عنوان مكبّر نماز جماعت را همراهی کرد. ۱۴-خاطره ی حسین روانشاد 📚کتاب قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴۲ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
روز ۲۱ بهمن سال ۶۲ در اردوگاه عنبر پس از غروب آفتاب وضو گرفته، رو به قبله نشسته بودیم. یكی از برادران چند آیه از قرآن تلاوت کرد و من اذان گفتم. پس از این که نماز را خواندیم، سرباز عراقی پشت پنجره آمد و به ارشد گفت: « چه کسی اذان گفت؟» ارشد هم مرا صدا زد. وقتی به کنارپنجره رفتیم، نگهبان عراقی پرسید: تو مؤذّن هستی؟ گفتم: بله. گفت: چرا با صدای بلند اذان گفتی؟ مگر نمی دانی که فرمانده با شنیدن اذان ناراحت می شود . به او گفتم: « ما مسلمانیم و مسلمان از شنیدن اذان خشنود می شود نه ناراحت.» او از پاسخ من ناراحت شد و گفت: عقوبت سختی در انتظار توست. فردا صبح لباس های زیادی به تن کردم و خود را آماده ی کتک و زندان نمودم. وقتی عراقی ها وارد شدند، همه را به صف کردند و به نوبت به همه سیلی و لگد زدند. من آخرین نفر بودم. وقتی نوبت من رسید، مرا به طبقه ی دوم بردند و فلک کردند. در پایین آمدن، دوباره به داخل سیم خاردار هُلم دادند که سر و صورتم خون آلود شد. ۱۵-خاطره ی سیدابوالحسن یوسف نژاد 📚کتاب قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۳۷ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
یكی از مهمترین اهدافی که باعث شد شهید نواب صفوی جمعیت فدائیان اسلام را تشكیل دهد، . اعضای فدائیان اسلام هم عهد شده بودند که وقت اذان، هرجا که هستند، بایستند و با صدای بلند اذان بگویند. این کار، آن هم در دهة سی شمسی اقدامی شجاعانه و تأثیرگذار بود؛ زیرا جامعه، از زمامدارن گرفته تا مردم، دچار خودباختگی فرهنگی و دینی شده بودند. شاید در شرایط حاکمیت دینی هم بسیاری خجالت بكشند در خیابان اذان بگویند؛ اما فدائیان اسلام حتی از رفتار اهانت آمیز برخی رهگذران نیز پروایی نداشتند و با صدایی رسا اذان می گفتند. 💠اذان گفتن علنی در معابر دست کم سه فایده داشت: ✅ اول اینكه، برای اهل نماز یادآوری وقت عبادت بود. ✅ دوم آنكه، باعث می شد افراد سست ایمان، بر اظهار دین و عقیدة قدرت و جرئت پیدا کنند. ✅ سوم اینكه، موجب می شد اهل گناه و معصیت در آن لحظات دست از رفتار شرم آور خود بكشند و به گوشه دنجی بروند. شهید نواب صفوی به نماز عشق می ورزید و این نگاه را به همه یارانش منتقل کرده بود. او نغمه دلنواز را مقدمه ای برای بیداری فطرت ها و انس با خالق یكتا می دانست.💠 ۱۶- 📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص۷۴ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
یک‏بار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافلگیر و شگفت‏ زده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!  او گفت: هم‏ اکنون دستگاه بی‏سیم الهی  خبر از انجام داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با ، این ارتباط را برقرار کنیم.  سپس بدون تکلف، لحظه‏ ای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الهی را سروقت انجام داد. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
وقتی که محمد به سن تكلیف رسید در انجام وظایف شرعی بسیار مقید بود. من و او در تهران بنایی می کردیم یک روز که موقع من مشغول کار بودم به من گفت: پدرجان است کار دیر نمی شود. با خودم گفتم: با اینكه من پدر او هستم اما او را به من یادآوری می کند. ۱۲۸-شهید محمد جابری 📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳هزار شهید استانهای خراسان ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریكی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که همراهت بود، موقع ، باید می ایستادی کنار جاده تا را بخواند. اصلًا راه نداشت. بعد از ، یكی از بچه ها را دیده بود؛ توی داشته می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود تو این جا چیکار می کنی؟ جواب داده بوده به خاطر ، این جا هم فرمانده ام. ۱۳۳- شهید مهدی زین الدین 📚یادگاران، ج ۱۰، ص۹۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سرجلسه، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد برای وقت. داشتیم می رفتیم اهواز. می گفتند. گفت:نماز اول وقت رو بخونیم. کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود. آنقدر رفتیم، تا موقع گذشت. خندید و گفت: اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم، نشد. ۱۳۴- شهید مهدی باکری 📚یادگاران، ج ۳، ص ۵۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
وقتی را شنیدی، هرگز را واپس مینداز! قلمت را بیفکن، تلفن همراه را کنار بگذار، به نشست‌هاخاتمه بده، و پایان جلسه را اعلان کن، والله_اکبر بگو که الله ازهرچیزی بزرگتر است نماز اول وقت التماس دعا ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سه شنبه ها می رفتیم فوتبال. هم می آمد. یک روز هندوانه ای گرفته بود که بعد از فوتبال بخوریم. دم ، هوا تاریک شد و فوتبال را تمام کردیم. همگی تشنه دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن! با همان لباس ورزشی ایستاد همانجا در چمن را خواند و بعد آمد سراغ هندوانه... ۱۴۵- شهید دکتر مجید شهریاری 📚کتاب شهید علم، ج ۱،ص۶۴ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
💢 🔹🔸زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله. ♦قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود . قرار داشت با . تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت شد. حاجی هم بلند شد. و را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به . همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش همچین از نبرده بوده. پایان را گذاشت روی . به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ اومدم اینجا خوندم.» ✍راوی: ابراهیم شهریاری | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه ۱۰۹ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻طنین انداز شدن اذان در دانشگاه جورج واشنگتن در دل تاریخ نام محمد "ص" بود که کنگره‌های کاخ پادشاهان را فرو ریخت و اینک دوباره نام محمد "ص" است که از قلب آمریکا صدای خورد شدن استخوانهای استکبار را به گوش جهانیان می رساند. 🔝 @SAboozar313