eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
649 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
402 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
ما باید پرچم اسلام را در انتهای افق بر زمین بکوبیم... ⬇️⬇️⬇️⬇️ @sarbazekoochak
يکي مي‌گفت‌: "تازه رسيده بودم به قرارگاه تاکتيکي و دلم مي‌خواست حاج احمد را ببينم‌. همين طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه مي‌رفتم‌، صحنه عجيبي ديدم‌. درميان آن سکوت وخلوتي بعد از ظهر که هر کدام از بچه‌ها از شدت گرما به سنگري پناه برده بود و چرت مي‌زدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصي‌، ظرف هاي ناهار بچه‌هاي قرارگاه را مي‌شست‌. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولي وقتي به آرامي نزديک رفتم‌، ديدم که خود اوست‌. با خودم گفتم آدم مثل حاج‌احمد با آن همه يد و بيضا، فرمانده تیپ 27  حضرت رسول‌(ص‌) و مسوول قرارگاه تاکتيکي باشد و بيايد کنار تانکر آب‌، کاسه بشقاب هاي بچه‌ها را بشويد؟! در همين فکر بودم که يک هو به ياد دوربينم افتادم‌. به تندي‌، با دوربين قراضه‌اي که روي دوشم داشتم‌، جلو رفتم و قبل از اين که متوجه شود، او را درون کادر دوربين جا دادم و با فشار تکمه‌اي‌، براي هميشه ثبتش  کردم. @sarbazekoochak
@sarbazekoochak برف کم کم می بارید ماشین جان میکند تا جلو برود. _ آنجا را نگاه کن! نگاه حاج احمد به تپه رو به رو کشیده شد. جلوتر یکی کنار جاده ایستاده بود و نگهبانی می داد. حاج احمد از پشت شیشه بخار گرفته ماشین او را تار می دید. نزدیک تر شدند. حاج احمد سرش را تکان داد و گفت:این دیگر چه وضعی است؟" پسرک به آنها زل زده بود. لباس گشاد به تنش زار می زد. فانسقه ای که شل و ول از هر طرف آویزان بود. جیب خشاب که کج بسته شده بود و تفنگی که روی شانه پسرک لوله اش رو به پایین بود.راه که می رفت لوله اسلحه روی برفها خط می انداخت. _ بایست ببینم! این دیگر چه نیرویی است؟افتضاح است! ماشین ایستاد و حاج احمد تند پایین پرید. پسرک به حاج احمد نگاه کرد. بی تفاوت بود. حاج احمد تند به طرفش دوید و فریاد زد: این چه وضع نگهبانی دادن است!؟ چه کسی تو را به اینجا فرستاده!. پسرک هاج و واج مانده بود. _ این چه وضع لباس پوشیدن است!؟ چرا فانسقه ات آویزان است؟ اصلا چرا دست هایت توی جیبت است. اگر همین الآن یک گروه ضد انقلاب حمله کند؛چطور می خواهی از خودت دفاع کنی؟.... پسرک بی اختیار؛ دستهایش را از جیبش در آورد.به حاج احمد خیره شده بود. با هر بار نفس کشیدن؛ صورتش توی بخار گم می شد. -تو مثلا بسیجی هستی!؟ -بغض توی گلوی پسرک گیر کرده بود. _ بگو ببینم؛ فرمانده تو کیست که تو را با این وضع اینجا گذاشته ؛ هان!؟ لبهای پسرک می لرزیدو اشک در چشمانش جمع شده بود. گردن کشید تو صورت حاج احمد و بغضش ترکید؛ فریاد زد :« سر من داد می کشی!؟تو سر یه بسیجی فریاد می کشی!؟ بگو ببینم.....بگو ببینم اسمت چیه؟» شروع کرد به اشک ریختن. گریه مجالش نمی داد. دعا کن پای من به مریوان نرسد.وای به حالت اگر حاج احمد را ببینم....اگر بروم مریوان؛می روم پیش او...به او می گویم....می گویم که تو سر من فریاد کشیدی. آن وقت می بینی که با تو چه کار می کند.... روزگارت را سیاه است. بلایی بر سرت بی آورد که هیچ وقت از یاد نبری. حاج احمد خشکش زده بود. پسرک فریاد دوباره کشید: «فرمانده ی من حاج احمد است. آنوقت تو بر سر کسی که فرمانده اش حاج احمد است؛ داد می کشی؛هان؟.....» حاج احمد قدم پیش گذاشت و یکدفعه پسرک بسیجی را تو بغل کشید. اشک تمام صورتش را پوشانده بود.با التماس گفت:« غلط کردم برادر جان. تو یک بسیجی هستی تو یک قهرمانی......» پسرک هنوز راضی نشده بود و زیر لب می گفت:« بلاخره یک روز فرمانده ام را خواهم دید. آنوقت شکایت تو را پیش او خواهم کرد.....» برف همچنان می بارید.     @sarbazekoocak
پادگان  یکی از پادگان‌های آماده‌سازی رزمندگان در دفاع مقدس بوده‌است. بخش اصلی پادگان که شامل ساختمان‌های ، ، و و و همچنین در کنار یکدیگر و در نزدیک جاده قرار داشت.... اما امروز این به شده که با و از هم جدا شده‌اند. آن در اختیار 👇 ۲۷محمدرسول‌الله قرار دارد که تبدیل به  شده و یکی از محل‌های بازدید  است. بخش غربی پادگان در اختیار👇  است که ساختمان‌های آن مسکونی شده و قسمت‌های دیگر به‌صورت و در آمده است. این یکی از و_عراق است. چون ، ،  ، ، ، ،   و   در این پادگان خود را می‌کردند. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
ما باید پرچم اسلام را در انتهای افق بر زمین بکوبیم... ⬇️⬇️⬇️⬇️ @sarbazekoochak
🔴خاطره‌ای از عملیاتی شیرین در روز دوم فروردین سردار حسین علایی گفت: در عملیات فتح المبین وقتی به پای تانک‌ها و نفربرهای نیروهای عراقی رسیدیم خیلی گرسنه بودیم و به داخل یکی از این نفربرها رفتیم. دیدیم نظامیان عراقی نیمرو درست کرده‌اند اما از ترس نیروهای ما این غذای‌شان را رها کرده و رفته بودند. ما نیز گرسنه بودیم و نیمرویی که آنها برای خودشان درست کرده بودند را خوردیم. سردار حسین علایی درباره عملیات فتح المبین گفت: دو یا سه روز قبل از شروع عملیات فتح المبین ارتش عراق در محور شوش و رقابیه به مواضع ما حمله کرد. یعنی فهمید که می‌خواهیم عملیات کنیم بنابراین به خطوط اول جبهه ما حمله کرد. با این تهاجم، تمام معابر و مسیرهایی را که برای نزدیک شدن به خط تماس شناسایی کرده بودیم تا نیروهایمان بدون برخورد با میدان‌های مین به سلامت از آن طریق عبور کنند و به سمت مواضع ارتش بعثی بروند، از بین رفت و حتی ارتش عراق آمد و جلوی خط اول ما را نیز گرفت. وی افزود: در این وضعیت این سوال مطرح شد که آیا اصلاً ما می‌توانیم عملیات بکنیم یا خیر؟ خیلی‌ها می‌گفتند چون «عملیات لو رفته و ارتش عراق متوجه شده بنابراین اگر ما عملیات را انجام دهیم، شکست خواهیم خورد. خوب است یک مدت صبر کنیم و دوباره بسیج نیرو کنیم و از نو مواضع جدید ارتش متجاوز را شناسایی کنیم و سپس عملیات را انجام دهیم». در واقع ابهام خیلی مهمی ایجاد شده بود. رئیس ستاد قرارگاه مرکزی اداره عملیات فتح المبین یادآور شد: در مجموع برای فرماندهان خیلی سوال بود که چه باید بکنیم؟ در آنجا بحث شد و به این نتیجه رسیدیم که از امام خمینی سوال کنیم. برخی هم در قرارگاه کربلا می‌گفتند که برویم از امام بپرسیم و بعد بخواهیم که امام استخاره کند که ما عملیات کنیم یا خیر؟ وی ادامه داد: آن موقع فرماندهی جنگ بین آقا محسن رضایی فرمانده سپاه و سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده ارتش مشترک بود. در واقع اوج روابط خوب ارتش و سپاه را شاهد بودیم و آنها با هم دستور عملیاتی را امضا و صادر می‌کردند. سرانجام نظر جمع بر این شد که آقا محسن برود تهران و از امام سوال کند. نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه تأکید کرد: یک هواپیمای جنگی اف ۵ دو کابین که ظرف ۲۰ دقیقه به تهران می‌آمد، انتخاب شد. آقای حق شناس سرهنگ دوم نیروی هوایی رابط این نیرو در قرارگاه مرکزی کربلا بود و مسئولیت پرواز را به عهده گرفت -او بعداً در جریان عملیات خیبر در جبهه تصادف کرد و از دنیا رفت- و آقا محسن را به تهران برد. آقا محسن هم بلافاصله از فرودگاه به جماران رفت و همان روز برگشت. وی افزود: وقتی آقا محسن به قرارگاه آمد و ماجرا را به این مضمون تعریف کرد. گفت «نزد امام رفتم و مسئله را مطرح کردم که اینطور شده است و عراق حمله کرده و برنامه ما را بهم ریخته و ما نمی‌دانیم چکار کنیم. امام هم فرموده بودند همه فکرهایتان را بکنید و عقل‌هایتان را سر هم بریزید. بعد خودتان تصمیم بگیرید و به خدا توکل کنید. از امام خواستم که استخاره کند ولی ایشان استخاره نکرد و گفت خودتان بروید و با توکل بر خدای متعال و با مشورت تصمیم بگیرید که چه کار می‌خواهید بکنید». این مسئله خیلی مهم بود که امام در حوزه تخصصی وارد عمل نشد و تصمیم گیری را به خود فرماندهان واگذار کرد. @sarbazekoochak سردار علایی بیان کرد: بالاخره فرماندهان عملیات در قرارگاه مرکزی کربلا نشستند و تصمیم گرفتند که طبق زمانبندی عمل کنند. عملیات روز دوم فروردین شروع شد اما در این دو محور شوش و رقابیه که پیش بینی‌ها و طرح‌ریزیها بر اثر حمله عراق بهم خورده بود، عملیات جلو نرفت. ولیکن در محورهای سمت علیگره زد و رادار و ارتفاعات تینه، نیروهای رزمنده پیشروی‌های خوبی کردن. در هر حال در ۴ روز اول، عملیات موفقیت چندانی نداشت و همه نگران بودند که چه اتفاقی می‌افتد. تا اینکه نیروهای تیپ محمد رسول الله، -که خدا آن شاءالله سرنوشتش را مشخص کند-، از ارتفاعات رفتند درحالی که ارتباط هم خیلی خوب برقرار نبود و فرماندهی نمی‌دانستند که اینها کجا هستند به توپخانه ارتش عراق رسیدند و برای اولین بار ۸۰ قبضه توپ صحرایی از عراق غنیمت گرفتند. با این کار عقبه یگان‌های ارتش عراق در آن منطقه بسته شد و آتش توپخانه دشمن نیز قطع شد. از طرفی نیروهای تیپ ۱۴ امام حسین نیز که از ارتفاعات تینه سرازیر شده بودند توانستند جاده عین خوش را ببندند و بنابراین فشار خیلی زیادی به یگانهای ارتش عراق وارد آمد. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
.. تولدت مبارک فرمانده🌹 ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
Hamed Zamani - Khabari Hast(UpMusic).mp3
17.01M
... گرامیداشت سالروز ولادت فرمانده جاویدالاثر "" ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝