#دعوت_به_نماز
#نامه_تذکر
بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یكی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم، بهم گفت گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن. بعدش گفت: سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!« گفتم»یعنی چی؟ ـ گفت : مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در می گم که دیوار بشنوه«. گفتم »نه، من نمی تونم.« گفتن »واسه ی چی؟ این جوری بهش تذکر می دیم. یه جوری که ناراحت نشه.گفتم .
آخه تاحالا ندیدم چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده م می گیره، همه چی معلوم میشه. زشته.« هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم »نمی تونم خب. خنده م می
گیره.« بعد ها آن بندی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره ی نماز و اهمیتش.
۷۴-📚یادگاران، ج ۳ ،کتاب شهید مهدی باکری، ص ۲۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝