#دعوت_به_نماز
#کار_و_نماز
خیلی ها با فرمانده لشكر کار داشتند؛ ولی نمی توانستند در ساعت مشخصی او را پیدا کنند. مسئولیت او طوری بود که وقت بیكاری نداشت. بیكاری که نه، اصلًا فرصت نبود اگر کسی با او کاری دارد، به راحتی بنشیند و با فرمانده خود صحبت کند. فرماندهی لشكر کاری سخت و پیچیده بود. از طرفی فرمانده لشكر، فرمانده لشكر اسلام بود و باید به رسم مسلمانی، ارتباطش با زیردستان را تقویت می کرد و در هر فرصتی گامی برای خدمت به آنان برمی داشت.
برای حل این مسئله، ابتكار جالبی از خود نشان داد. نیم ساعت قبل از اذان به مسجد می رفت و می نشست؛ اینگونه هرکس با او کاری داشت می دانست اگر هیچ جا دستش به فرمانده لشكر نرسد، نیم ساعت قبل از نماز می تواند او را در مسجد پیدا کند و به آسودگی حرفش را با وی در میان بگذارد.
این ابتكار سردار #شهید_محمودکاوه ، علاوه بر آنكه قدمی در راه رفع مشكلات و رسیدگی به امور زیردستان محسوب می شد، روشی غیرمستقیم برای جذب دیگران به مسجد بود و باعث می شد توفیق نماز جماعت نیز عاید دیگران شود.
۵۰-📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۲۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#فرماندهی_که_مکبّر_شد
فرماندهی لشكر، کم جایگاهی نیست. چند هزار نیرو تحت امر یک فرمانده لشكر قرار دارند و اوامرش را اطاعت می کنند.
#حسین_خرازی فرمانده لشكر بودی که خیلی ها او را فاتح خرمشهر و یكی از موفق ترین و نام
آورترین فرماندهان سپاه اسلام می دانند.
برای نشان دادن اهمیت نماز، و اینكه بفهماند فرمانده لشكر #خمینی در مقابل خدا و احكام شریعت، خاضع و مطیع است، وقت اذان رفت جلوی نمازخانه. چند نفر در صف اول برایش جایی باز کردند. حاج حسین خرازی با همان خنده همیشگی اش از آنان تشكر کرد. رفت جلوتر و در میان بهت همگان، میکروفون را گرفت و ایستاد به مكبّری!
همه از این کار او تعجب کردند. به طور معمول مكبّری را افراد کم سن و سال به عهده می گرفتند؛ اما این بار فرمانده یک لشكر فاتح و سربلند آمده بود و با افتخار برای اقامه فریضه الهی، تكبیر می گفت.
این اقدام آموزنده #شهید_حسین_خرازی، درسی فراموش ناشدنی برای همه نیروها بود و روحیه شان را دوچندان ساخت.
۵۱-📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۳۱
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#نتیجه_حضور_در_محیط_معنوی
در اردوگاه موصل که بودیم، شرایطی پیش آمده بود که وضعیت روحی هر کس روز به روز بهتر می شد. برخی از افراد هم بودند که قبل از انقلاب اهل نماز نبودند و در محیطی رشد کرده بودند که نماز معنایی نداشت. حالا آن ها با آن روحیه اسیر شده بودند.
یک روز من دیدم یكی از نگهبانان عراقی خیلی عصبانی و ناراحت است. گفتم: آقا! چیزی شده که ناراحتی؟ گفت: می خواستی چه بشود. این یارو تا دیروز نماز نمی خواند، از امروز نمازخوان شده.
یک فردی که اهل نماز نبود و در طور عمرش، که حدود سی و پنج سال داشت، نماز نخوانده بود،
در این محیط نمازخوان شده بود. من فكر می کنم هیچ کس به او نگفته بود که تو از امروز بیا نماز بخوان. نگهبان عراقی خودش را می خورد. چهره اش برافروخته شده بود و دو سه تا سیلی به صورت او زد. متحول شدن آن آقا، سرباز عراقی را عصبانی کرده بود.
۵۲-خاطره ی شهید سیدعلی اکبر ابوترابی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۲۱۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#شیوه_بیدار_کردن_برای_نماز_صبح
مرحوم ـ سید غالب تیمار ـ یک عابد کثیرُ الصلوه بود. جای مهر و اثر سجده بر پیشانیش به چشم
می خورد. او دائم الوضو و همیشه تسبیح به دست در حال ذکر بود.
نماز امام زمان را خیلی دوست داشت. او یک ساعت پیش از نماز صبح به نماز شب مشغول می شد.
بیست دقیقه مانده به نماز صبح، با صدای ( مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْمَال کُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ إ لَّا الْمَال کُ )بچه ها را برای وضو گرفتن و آمادگی برای نماز صبح بیدار می کرد. سید از بهترین مؤذن های آسایشگاه بود. در پایان نماز چه جماعت و چه فرادا، همیشه زیارت نامه می خواند (به معصومین سلام می داد).
یاد سید غالب به خیر!
۵۳-خاطره ی رمضان استادیان
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۹۵
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#قضا_شدن_نماز_شب
بچه ها برای نماز صبح، صفوف را مرتب کرده بودند اما امام جماعت نیامده بود. سراغش رفتم دیدم در گوشه ای روی خاک افتاده و در سجده گریه می کند.
گفتم: حاج آقا! بچه ها منتظرند.
سر از سجده بلند کرد و با چشمان پر از اشک گفت: چه طور من پیشنماز این بچه ها شوم در
حالیکه دیشب نماز شبم قضا شده و این ها نماز شب خوانده اند.
بعد از شهادت طلبه غواص نادر عبادی نیا ، فهمیدم که به جز آن شب، هیچ نماز شبی از او قضا نشده است.
۵۴-📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص۱۰۳
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#اخلاص_در_نماز_شب
یک شب در جبهه به ناصر گفتم چرا شما خودت را خسته می کنی و شب ها استراحت نمی کنی و
نماز می خوانی گفت: من می خوابم گفتم: دیشب تو را دیدم نماز می خوانی گفت: استغفرالله وقتی فهمید کسی متوجه اعمال او است از آن شب به بعد یک پتو مثل آدم درست می کرد و می گذاشت زیر پتویی که می خوابید تا کسی متوجه حضورش نشود.
۵۵-شهید محمد ناصر اکبران تندشتی
📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳ هزار شهید استانهای خراسان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#نماز_شب_مخفیانه
در منطقه عملیاتی گلان شبهای قبل از عملیات را در سوله بسر می بردیم که کنار کوه توسط برادران جهاد آماده شده بود. مراسم دعا و نماز جماعت و بخصوص نماز شب در آن زمان در گروهان ما امری همیشگی بود. یک روز یكی از برادران بسیجی گفت: فلانی شما با امیر دوست هستی لطفاً او را نصیحت کن تا نماز شب بخواند چون تنها کسی که نماز شب نمی خواند ایشان است. من هم با یک حالت پدرانه و با طمأنینه شروع کردم به نصحیت کردن و امیر هم فقط گوش می داد و چیزی نمی گفت. پس از پایان صحبت هایم با خود نتیجه گیری کردم که حتماً دوست ندارد نماز شب بخواند و از این همه بی تفاوتی او نسبت به خودم کمی ناراحت شدم. بعد از شهادتش فرمانده گروهانمان را دیدم که بر سر مزار امیر می گرید و می گوید همیشه من او را بیدار می کردم تا تنها نماز شبش را بخواند تا هیچكس در آن ساعت او را نبیند.
۵۶-شهید امیر جلیلی ازاددولو
📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳ هزار شهید استانهای خراسان
#دعوت_به_نماز
#نماز_شب_در_چاله
در یادداشت های شهید کاوه خواندم که گفته بود: دلم برای شهید قمی ، شهید بروجردی و بچه های دیگر تنگ شده است. بچه ها می دانستند که ایشان نماز شب می خواند. ساختمان ما کنار ساختمان فرماندهی بود. آن موقع خیلی پیگیر این مسئله بودیم که خوب کجا؟ مثلا چه جوری و چه موقع نماز شبش را می خواند. بالاخره یكی از بچه ها در یكی از چاله هایی که در اطراف همان پادگانی که در مهاباد بود. یک شمع نیمه سوزی پیدا کرده بود که درآن چاله با آن شمع نماز شب می خواند و گریه می کرد.
۵۷- شهید محمود کاوه
📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳ هزار شهید استانهای خراسان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#روش_غیر_مستقیم
روش تربیتی پدرم غیر مستقیم بود. مثلًا اگر احساس می کرد یكی از بچه های اقوام و فامیل نمازش را درست نمی خواند مخفیانه به من می گفت: محمدرضا بیا اینجا بایست و جلوی او نمازت را بخوان که او یاد بگیرد چه جوری باید نماز بخواند. گاهی هم برای تشویق و ایجاد انگیزه در ما خاطرات معنوی خوبی از اجداد خود نقل می کرد و بعد می گفت چقدر آدمهای جالبی پیدا می شوند.
۵۸-📚کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص۶۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#پایی_که_در_مسجد_جا_ماند!
با اینكه چند سالی از پیروزی انقلاب می گذشت، هنوز مسجد محلة ما از غربت بیرون نیامده بود. عده ای گمان می کردند نماز خواندن در مسجد مخصوص پیرمردها و پیرزنهاست. برخی هم کارایی مسجد را محدود به زمان مرگ و می ر افراد می دانستند.
حسن، بسیار باصفا و دوستداشتنی بود و با چهره بشّاش و خنده هایش خود را در دل همه بچه های محل جا کرده بود. یک موتور گازی دست دوم داشت، و بچه ها دوست داشتند ترک آن سوار شوند و دوری بزنند و صفایی بكنند. حسن هم با استفاده از همین علاقه بچه ها نزدیک اذان مغرب موتورش را می آورد توی کوچه؛ یكی را پشت موتورش سوار می کرد و بقیه هم دنبالش می دویدند. بچه ها بی آنكه به طور مستقیم متوجه چیزی بشوند، ناگهان خودشان را نزدیک مسجد می دیدند و چشمشان به مردمی می افتاد که درحال وضو گرفتن و آماده شدن برای نماز بودند.
حسن موتورش را گوشه ای می بست و خودش را به صفوف نماز می رساند. با این کار حسن کمکم رفت و آمد به مسجد برای بچه ها عادی شد، و مسجد از غربت درآمد و پاتوق بچه های محل شد.حسن مهدی پور بعدها در عملیات خیبر در جزیرة مجنون شهید شد؛ اما بچه هایی که ترک موتور گازی او سوار می شدند، امروز مردانی بزرگ و با ایمان اند که نمی توانند از مسجد و نماز جماعت دل بکنند.
۶۲-براساس خاطره ای از شهید حسن مهدیپور
📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۷۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#ورود_به_نماز_از_باب_الائمه!
شیوة خاصی در جذب جوانان داشت. با کوچک ترین بهانه ای با یک جوان در محل رفیق می شد و
او را به هیئت دعوت می کرد. ریخت و قیافه خیلی از این جوانان اصالً به بچه مذهبی ها نمی خورد.
گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیئت؟ می گفت: کسی که در
راه اهلبیت علیهم السالم هست که مشكلی ندارد؛ اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی
هیئت یک گوشه بنشیند، و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم برنمی گردد؛ اما وقتی او را
تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید. او مرحله به مرحله جلو می آید و نمازخوان هم می شود.
برنامة هیئت شهید سید مجتبی علمدار با سه، چهار نفر شروع شد؛ اما بعد رسیده بود به سیصد،
چهارصد جوان عاشق اهلبیت علیهم السالم که همة اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخالص سید بود.
خیلی از جوانان به بهانه مسئولیت در هیئت وارد این عرصه می شدند و به مرور پایشان به محافل
مذهبی، به خصوص مساجد باز می شد. سید بچه ها را در هیئت به حال خودشان رها نمی کرد.
رفتارش برای جوانان الگو بود و محبتش باعث می شد بچه ها به او ارادت پیدا کنند و همراهش به
مسجد بروند و به نماز اهمیت بدهند.
📚۶۳-قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۴۲
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝
#دعوت_به_نماز
#دزدونماز!
از داخل کوچه سر و صدا بلند شد. ابراهیم از پنجره نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرش را برداشته و در حال فرار است. با سرعت به کوچه آمد و دنبال دزد دوید. یكی از بچه محل ها لگدی به موتور زد؛ دزد با موتور به زمین خورد و خون از دستش جاری شد. ابراهیم او را به درمانگاه برد و دستش را پانسمان کرد.
کارهای عجیب شهید ابراهیم هادی باعث شد دزد به او علاقه مند شود و همه جا به دنبالش برود.
شب هم با هم به مسجد رفتند. دزد هم ایستاد کنار ابراهیم و نماز خواند؛ نمازی که شاید هیچگاه از یادش بیرون نرود. بعد از نماز، ابراهیم کلی با او صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیكاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده است.
ابراهیم با چندتا از رفقا و نمازگزاران حرف زد و شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد؛ مقداری هم
پول از خودش به آن شخص داد؛ شب هم با هم شام خوردند و استراحت کردند.
وقتی بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند، در جواب گفت: مطمئن باشید اون آقا این برخورد رو فراموش نمی کنه و شک نكنید برخورد صحیح، همیشه کارسازه.
۶۴- 📚قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۵۱
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝