رمان پلاک پنهان دربارهی سمانه دختری مهربان و فعال در عرصههای فرهنگی سیاسی دانشگاه است که به دلیل رابطهی فامیلی با یکی از مردان خانواده، هدف انتقام گروه خلافکاری میشود. این سبب میشود که در انتخابات، اتفاقی دور از انتظار برایش اتفاق بیفتد.
👇👇👇
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_چهارم
سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟ با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!! کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛
ــ کی اومدی؟؟
سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید:
ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان
سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد:
ــ صغری کجاست؟
ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه.
سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده. با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد. وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود. با تکان های دست صغری به خودش آمد:
ــ جانم
ــ کجایی ؟؟
کمیل دوساعته داره صدات میکنه سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود.
ــ ببخشید حواسم نبود
ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟
صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت:
ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا
سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛
ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست.
صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد.
با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید.
ــ خسته نباشی مادر
سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت
ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟
ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره
سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛
ــ خودم میبرم
ــ دستت درد نکنه
سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند.
ــ سلام بر اهل خانه
ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛
ــ بیا تو عزیزم
ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد
ــ قربونش برم،دستش دردنکنه
ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست؟
ــمهدِ،محسن رفته بیارتش
ــ برا بب*و*سش ،به داداش سلام برسون
ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم
ــ ان شاء الله یه روز دیگه
سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده،
آرام زمزمه کرد:
ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم
و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود..
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگی دیدنی از سردار شهید سلیمانی با صدای دلنشین شهید آوینی
❣سرباز کوچک 💕
@sarbazekoochak
#دعای_قنوت
#نمازهای ابوالفضل خیلی طول می کشید، به خصوص در #قنوت، عاشقانه از خدا آرزوهایش را طلب می کرد.
#دعایی که همیشه در #قنوت_نمازش می گفت و عاجزانه از خدا تقاضا می کرد، #شهادت بود.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
۲۳۰-📚کتاب سیرت شهیدان، ص ۲۱۵،شهید ابوالفضل امینی راد
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
مجموعه #صوتی
✨" نیمه پنهان ماه "💫
روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر
@sarbazekoochak
#نیمه_پنهان_ماه ۱
حاوی فایل صوتی برگرفته و چکیده ای از سری کتابهای نیمه "پنهان ماه" که در رادیو سراسری تولید گردیده و از نواهای دفاع مقدس و نیز از اصوات خود شهدا در برخی آثار استفاده شده است که در کنار محتوای غنی آن زیبایی شنیدنش را دو چندان می کند.
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
حاج حسین خرازی.mp3
15.16M
✨" نیمه پنهان ماه "💫
#فصل هفتاد و دوم
روایتی از زندگی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
❣سرباز کوچک 💕
🆔 @sarbazekoochak
رمان پلاک پنهان دربارهی سمانه دختری مهربان و فعال در عرصههای فرهنگی سیاسی دانشگاه است که به دلیل رابطهی فامیلی با یکی از مردان خانواده، هدف انتقام گروه خلافکاری میشود. این سبب میشود که در انتخابات، اتفاقی دور از انتظار برایش اتفاق بیفتد.
👇👇👇
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_پنجم
سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازویش کشیده شد،عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده ،دعوایی کند با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت:
ــ چیه؟چی می خوای
صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود در حالی که نفس نفس می زد گفت:
ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره
ـ اسمشو نیار،اینقدر عصبیم که اگه می شد همونجا حسابشو می رسیدم
ــ باشه آروم باش ،بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم
سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد. پشت میز نشستند ،صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛
ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟
ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت ،نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم.
با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت:
ــ اصلا اینا به کنار،این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟؟
ــ خب آره
ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟
ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند ،اینقدر خودتو حرص نده
ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟
صغری که از سوال سمانه تعجب کرد ،چند ثانیه فکر کرد و گفت:
ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی
ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم،دغدغه داشتم ،الان انتخابات نزدیکه،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه
ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟
ــ همین دیگه،دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها.
صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره،کاری که بشیری داره انجام میده،بزرگترین اشتباهه بخصوص که با اسم بسیج داره اینکارو میکنه،اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ.
ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد
ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم
ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد
سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#دیدار_خدا
برادرم عبدالله، همیشه لباس های ساده می پوشید. تمیز و مرتب بود. مخصوصاً هنگامی که می خواست #نماز بخواند، موهایش را به دقت شانه می کرد. عطر و گلاب بر بدنش می زد و می گفت: می خواهم به دیدار و مهمانی #خدا بروم، باید تمیز و نظیف به مهمانی #خدا رفت.
۲۳۱-📚کتاب سیرت شهیدان، ص ۴۳ ،شهید عبدالله فلاحی
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
مجموعه #صوتی
✨" نیمه پنهان ماه "💫
روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر
@sarbazekoochak
#نیمه_پنهان_ماه ۱
حاوی فایل صوتی برگرفته و چکیده ای از سری کتابهای نیمه "پنهان ماه" که در رادیو سراسری تولید گردیده و از نواهای دفاع مقدس و نیز از اصوات خود شهدا در برخی آثار استفاده شده است که در کنار محتوای غنی آن زیبایی شنیدنش را دو چندان می کند.
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb