۸ آبان سالروز شهادت شهید فهمیده
🍃روز نوجوان مبارک🍃
امام خمینی (ره):
رهبر ما آن طفل سیزدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
تا کفر هست مبارزه هست
وَ تا مبارزه هست ما هستیم
ـ امامخمینی(ره)♥️⸙ ـ
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام از یک مومن
#حضرت_آیت_الله_بهجت
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
باخامنه ایی کسی نگردد گمراه
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
جانم فدات سید علی
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
#حدیث_روز
❤️ #امام_رضا علیه السلام فرمودند:
🍃 آن کسى که نفسش را محاسبه کند، سود برده است و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند، زیان دیده است.
📖نهج البلاغه(صبحی صالح) ص۵۰۶ ح۲۰
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
- دستت امـٰا حڪایتۍ دارد ..
#حضرت_ماه💛
#مقام_معظم_رهبرے
#رهبری
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #كليپ_تصويری
🎙🌸 آيت الله استاد مجتهدی تهرانی (ره)
❇️ موضوع : فواید و آثار استغفار
⚛ #درس_اخلاق
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 «کوروش، از آنچه که میگویند تا واقعیت»
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝 چرا میگوییم به فرجِ قریبالوقوع امام زمان(عج)، امیدوار باشید؟🏝
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
#منبر_مجازی
بهقول استادرائفیپور:
این همه روایت درباره مهدویت هست!
آقا توۍ یکیشون نفرمودن اگرمردمدنیا
بخوان! #ظهور اتفاق میفته..!
توۍهمشونفرمودن:
اگر #شیعیانما
اگر #شیعیانما..
باباگرهخودِماییم:)💔
#مهدویت ✨
#امام_زمان عجلاللهتعالی 🌱
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم،جهاد به محض اینکه مرا دید گفت: «چقدر لاغر شده ای،تو مگر ورزش نمی کنی؟مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب،ورزش»
ومن فهمیدم که سخنان #رهبر_معظم_انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان بااهمیت است
#شهید_جهاد_مغنیه
راوی:سید کمیل باقرزاده
#شهیدانه
#ادیت_خودمون
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀
⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀
⠀ ⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀
پست ندارم😐
فعلا به ڪوچِ پرستو ها نگاه ڪنید تا بعد😌✌️
😂😂
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›😁
🖼 #عکس_نوشته_استاد
👤 استاد #رائفی_پور :
🔺 آنچه امروز از سیره اهل بیت در دستان ماست، نتیجهی مجاهدتها و خونِدل خوردنهای شیعیانی است که سالها برای حفظ سیرهٔ اهل بیت تلاش کردند و خون دادند...
📚 سخنرانی؛ مرجعیت سیاسی در عصر غیبت، ۱۹ بهمن ۹۷_ مشهد
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «تحریف ادیان؛ قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
💢 قارون و سامری مبدأ تحریف در بنیاسرائیل، تفکری که تا الان ادامه دارد...
#امام_زمان
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
♨️دوستی با امام زمان با عمل است نه حرف!!!
🔸وقتی به کودکی می گویی: «دوستت دارم» می گوید: «اگر راست می گویی، برایم بستنی بخر!»
این سخن نشان می دهد که بچه ها هم به خوبی می دانند که دوستی و عشق، علامت و نشانه دارد و نشانه آن عمل و حرکت است.
🔸ما هم اگر #امام_زمان(عجل الله) را دوست داریم، باید دست به کار شویم و به دستورات خداوند که از راه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به دست ما رسیده است، عمل کنیم.
🔸امام زمان علیه السلام در نامه خود خطاب به شیخ مفید می فرمایند:
«هر یک از شما شیعیان باید کارهایی انجام دهد که دوستی ما را به دنبال آورد و از کارهایی که باعث ناراحتی و عدم رضایت ما است، دوری کند.»
اگر منتظر او هستی، باید کاری انجام دهی؛ چرا که انتظار فرج، خود، عمل و بلکه افضل اعمال است.
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند:
«هر کس دوست دارد از اصحاب قائم باشد، انتظار او را بکشد و تقوا پیشه کند و به محاسن اخلاق، پای بند باشد که در این حالت، او منتظر (واقعی) است.»
👌زمان تلاش و تحرک، همین حالاست.
قرآن آشکارا می گوید: «کسانی که پیش از پیروزی، انفاق و جهاد می کنند، با کسانی که پس از پیروزی، جهاد و انفاق می کنند، برابر نخواهند بود؛ بلکه فضیلت گروه اول، بیشتر از گروه دوم است.»
🔸امروز که روزگار پیش از ظهور است، هنگام حرکت، کار و اقدام و قیام است. بیداری امروز، هنر است و ارزش دارد؛ وگرنه در فردای روزگار- که ایام با برکت ظهور است - همه، اهل حرکت و تلاش خواهند بود.
بیداری پیش از آفتاب ، ارزشمند است والا با آمدن آفتاب، همه بیدار می شوند و نماز قضا خواهد شد.
📚تمثیلات مهدوی،حجت الاسلام قرائتی
#امام_زمان
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_یکم
صدام کرد کجا
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوی در حالا چرا انقد خوشگل
شدی تو
خندیدم و گفتم بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوی در همراهیم کرد
سجادی وقتی منو اردلان دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت
توهم
مثلا غیرتی شده بود
خندم گرفت و اردلان رو معرفی کردم
سلام آقای سجادی برادرم هستن اردلان
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلان دست داد
_ سلام خوشبختم آقای محمدی
سلام همچنین آقای سجادی
اردلان بهم چشمکی زد و گفت:
خوب دیگه برید به سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
تو ماشین بازهم سکوت بود
ایندفعه من شروع کردم به حرف زدن
خب،خوبید آقای سجادی خانواده خوبن؟؟
لبخندی زد و گفت:الحمدالله شما خوبید
- بله ممنون
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدی
- من نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروی آبمیوه فروشی وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چی میل دارید خانم محمدی
- آب هویج از پرویی خودم خندم گرفته بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا الله امروز دیگه حرفامون رو بزنیم و تموم بشه
- ان شاالله
خوب خانم محمدی شما شروع کنید
_ من ؟؟باشه...
- ببینید آقای سجادی من نمیدونم شما در مورد من چه فکری میکنید
ولی اونقدرام که شما میگید من خوب نیستم.
آهی کشیدم و ادامه دادم
- شما ازگذشته ی من چیزی نمیدونید من بهای سنگینی رو پرداخت
کردم که به اینجا رسیدم
- شاید اگه براتون تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با من ...
سجادی حرفمو قطع کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم محمدی دیگه ادامه ندید من با گذشته ی شما کاری
ندارم من الان شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکه...
- واینکه چی
امیدوارم ناراحت نشید من نامه ای رو که جا گذاشتید بهشت زهرا رو
خوندم
البته نمیدونستم این نامه برای شماست اگه میدونستم هیچ وقت این
جسارت رو نمیکردم
اخرش که نوشته بودید "اسماء محمدی"
متوجه شدم که نامه ی شماست
یکی از دلایل علاقه ی من به شما همون چیزهایه که داخل نامه بود
فکر کنم سواالتتون راجب چیزهایی که میدونستم رفع شده
- بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکه گذشتمو میدونه بازم انقدر اصرار داره به ازدواج
سرشو آورد باالا از حالت چهره ی من خندش گرفته بود
آب هویجا روآوردن
لیوان آب هویج رو گذاشت جلوم وبدون این که نگاهم کنه گفت:بفرمائید
اسماء خانم به اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجوری میشد...
- لبخندی زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پایین
راستش خانم محمدی فکر میکردم وقتی متوجه بشید او نامه رو خوندم از
دستم ناراحت و عصبانی بشید
- راست میگفت
- طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نه تنها ناراحت نشدم تازه یجورایی خیالمم راحت شد انگار یه بار
سنگینی که از رو دوشم برداشتن
سجادی به لیوان اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنه دوست
نداریدچیز دیگه ای میل دارید براتون بگیرم
- همین خوبه الان میخورم شما بفرمایید میل کنید
- باشه ،چشم
سجادی مشغول خوردن آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کی فکرشو میکرد یه روز منو سجادی روبروی هم بشینیم و باهم آب
هویج بخوریم و درباره ی ازدواج حرف بزنیم
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_و_دوم
سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
که متوجه شدم داره دستشو جلوی صورتم تکون میده صدام میکنه
- خانم محمدی
به خودم اومدم
هاااا چییییی بله
یه لحظه نگاهمون بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دقیقه خیره با تعجب به هم نگاه میکردیم
_ چه چشمایی داشت...
_ چشمای مشکی با مژه های بلند،با ته ریشی که چهرشو جذاب تر کرده
بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومه چون تو چشام نگاه نمیکرد
سجادی به چی خیره شده بود
فقط خودش میدونست
احساس کردم دوسش دارم،به این زودی.
با صدای آقایی به خودمون اومدیم
آقاچیز دیگه ای میل ندارید
از خجالت سرمونو انداختیم پایین
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش
سجادی هم دست کمی از من نداشت
مرد خندید و رو به سجادی گفت نامزد هستید
سجادی اخمی کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
همون طور که سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود یعنی چیکار داشت
جواب دادم:
الو سالم
- سلااااااام عروس خانم بی معرفت چه خبر
- اقا داماد خوبه؟
- کجای بحثید؟
- تاریخ عقد و اینام که مشخص شده دیگه
- وای حاالا من چی بپوشم خدا بگم چیکارت نکنه اسماء همه ی کارات
هول هولکیه....ماشاالااا نفس کم نمیورد.
جلوی سجادی نمیتونستم چیزی بگم
یه لبخند نمایشی زدم و گفتم:
مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعال...
- إ اسماء وایسا قطع نکن...
گوشیو قطع کردم
انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادی دستش رو گذاشت روفرمون و پووووووفی کرد و گفت:
خوب ایندفعه شما بگید کجا بریم
- به نظرم یه پارکی جایی حرفامونو بزنیم
باشه چشم ....
روبروی یه پارک وایساد...
- وای خدای من اینجا که...اینجا همون پارکیه که با رامین.....
_ وای خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتی...دوباره یاد آوری گذشته
ایکه ازش متنفرم ...
- خدایا کمکم کن
از ماشین پیاده شد
اما من از جام تکون نخوردم
چند دقیقه منتظر موند. وقتی دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل
ماشین و گفت:
پیاده نمیشید
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدی
پیاده نمیشید
بازم هیچ عکس العملی نشون ندادم
اومد، داخل ماشین نشست وبا نگرانی صدام کرد:
- خانم محمدی خانم محمدی
- اسماء خانم
سرمو برگردوندم طرفش
بله
- نگران شدم چرا جواب نمیدید
معذرت میخوام متوجه نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
- اینجا رو دوست ندارید؟
میخواید بریم جای دیگه
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم:
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_و_سوم
شما تشریف ببرید من الان میام البته اگه اشکالی نداشته باشه....
متعجب از ماشین پیاده شد و گفت:
- خواهش میکنم سویچ ماشین هم خدمت شما باشه اومدید بی زحمت
درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینه ماشین نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
اسماء تو باید قوی باشی همه چی تموم شده رامینی دیگه وجود نداره به
خودت نگاه کن تو دیگه اون اسماء سابق و ضعیف نیستی.
_ تو اونو خاطراتشو فراموش کردی
تو الان بامردی اومدی اینجا که امکان داره همسر آیندت باشه
نباید خودتو ضعیف نشون بدی
نباید متوجه این حالتت بشه
از ماشین پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کن
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشین قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتی که همیشه مینشستیم رد شدم.
قلبم تند تند میزد...
یه دختر و پسر جوون اونجا نشسته بودن
به دختره پوز خندی زدم و تو دلم گفتم: بیچاره خبر نداره چه بلایی قراره
سرش بیاد داره برای خودش خاطره میسازه،این جور عاشقیا آخر وعاقبت
نداره...
سجادی چند تا نمیکت اون طرف تر نشسته بود
تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
- خوبید خانم محمدی؟
ممنون
- اتفاقی افتاده؟
فقط یکم فشارم افتاده
- میخواید ببرمتون دکتر؟
احتیاجی نیست
- خوب پس اجازه بدید براتون آبمیوه بگیرم
احتیاجی نیست خوبم
- آخه اینطوری که نمیشه حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقای سجادی خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
این آیه رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمئن والقلوب)
کمی آروم شدم و گفتم:خوب آقای سجادی اگه سوالی چیزی دارید
بفرمایید
_ والا چی بگم خانم محمدی من انتخابمو کردم الان مسئله فقط شمایید
پس شما هر سوالی دارید بپرسید
ببینید آقای سجادی :برای من اول از همه ایمان و اخلاق و صداقت همسرم
ملاکه چون بقیه چیز ها در گرو همین سه مورده.
با توجه به شناخت کمی که ازتون دارم از نظر ایمان که قبولتون دارم
درمورد اخلاقم باید بگم که فکر میکردم آدم خشن و خشکی باشید
یجورایی ازتون میترسیدم...
ولی مثل اینکه اشتباه میکردم
- سجادی خندید و گفت:
- چرا این فکرو میکردید
خوب برای این که همیشه منو میدیدید راهتونو عوض میکردید، چند بارم
تصادفا صندلی هامون کنار هم افتاد که شما جاتونو عوض کردید.
همیشه سرتون پایین بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتی چند دفعه
چند تا از دخترای دانشگاه ازتون سوال داشتن اما شما جواب ندادید...
بعدشم اصولا دانشجوهایی که تو بسیج دانشگاه هستن یکم بد اخلاقن چند
دفعه دیدم به دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادن اگر آقای محسنی
دوستتونو میگم،اگه ایشون نبودن، مریمو میبردن دفتر دانشگاه نمیدونم
چی در گوش مأمور حراست گفتن که بیخیال شدن. سجادی دستشو
گذاشت جلوی دهنش تا جلوی خندشو بگیره و تو همون حالت گفت:
محسنی؟؟
- بله دیگه
_ آهان خدا خیرشون بده ان شاالله
مگه چیه
هیچی،چیزی نیست، ان شاالله بزودی متوجه میشید دلیل این فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
- مثل قضیه اون پلاک
خیلی جدی جواب داد...
_ چیزی نگفتم تعجب کرده بودم از این لحن
دستی به موهاش کشید و آهی از ته دل
- خانم محمدی دلیل دوری من از شما بخاطر خودم بود.
- من به شما علاقه داشتم ولی نمیخواستم خدای نکرده از راه دیگه ای
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
سلام
نظرتون رو درباره رمان بگید👇🏻🌸
https://harfeto.timefriend.net/16356161503159
#ناشناس
محبوبِمَن !
وقتـےدلمنمـےخواهدهیچڪسرا
درایندنیاببینم ،
بـھسمتِخـٰانھیشماراهمیوفتم(:♥️
#ابراهیمهادیرفیقشهیدمن🌱'
مراقبباشازخـودتندزدیرفیق..!!
وقتـےلابـھلایِمشغلـھهایروزوشبت
ازتنھاچیزیڪمیگذری،نمازتہ !
یعنـےداریازخودتمـےدزدی !
وایناولِ #سقوط توعـھ..!🚶🏿♂💔
غربت و مظلومیت آقا فقط میون مردمی که نمیشناسنشون نیست!
بیشتر از اون،در میان مردمیه که ادعای شناخت و پیروی از ایشون رو دارن!
در میان کسانیه که نام ایشونو تنور نان خودشون کردن
آقا بیشترین خون دل رو از دست کسانی میخورن که به نام ایشون کار های مادی شونو انجام میدن!
اگر ما با بلند ترین صدا فریاد بزنیم آقا بیا اما تو دلمون نیامدنشون رو ترجیح بدیم یا حضور و ظهور ایشون رو مزاحم منافع خودمون بدونیم آقا دلمون و میبینن و صدای دل رو میشنون نه فریاد های بی اساس مون رو...!
اگــر کسی صدای رهبــر خود را نشنود...
به طور یقین صدای امام زمـان(عج)
خود را هم نمیشنود...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام و اطاعت از ولی خود،
رهبری نظام باشد.
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#رهبرانقلاب:
در شبڪه های اجتماعـی؛
فقط به فڪر خوشگذرانی نباشید!
شما افسرانِ جنگ نرم هستید
و عرصه جنگ نَرم ،
بصیرتی عمارگونه و استقامتی
مالڪ اشتر وار میطلبد
🌱