eitaa logo
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
901 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
126 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://daigo.ir/secret/655612503 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم،جهاد به محض اینکه مرا دید گفت: «چقدر لاغر شده ای،تو مگر ورزش نمی کنی؟مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب،ورزش» ومن فهمیدم که سخنان به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان بااهمیت است راوی:سید کمیل باقرزاده 🌙⃟🌸↯¦‹
⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ⠀⠀ ⠀⠀ ⠀ོ ⠀ پست ندارم😐 فعلا به ڪوچِ پرستو ها نگاه ڪنید تا بعد😌✌️ 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌙⃟🌸↯¦‹›😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 👤 استاد : 🔺 آنچه امروز از سیره اهل بیت در دستان ماست، نتیجه‌ی مجاهدت‌ها و خونِ‌دل خوردن‌های شیعیانی است که سال‌ها برای حفظ سیرهٔ اهل بیت تلاش کردند و خون دادند... 📚 سخنرانی؛ مرجعیت سیاسی در عصر غیبت، ۱۹ بهمن ۹۷_ مشهد 🌙⃟🌸↯¦‹
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «تحریف ادیان؛ قسمت اول» 👤 استاد 💢 قارون و سامری مبدأ تحریف در بنی‌اسرائیل، تفکری که تا الان ادامه دارد... 🌙⃟🌸↯¦‹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️دوستی با امام زمان با عمل است نه حرف!!! 🔸وقتی به کودکی می گویی: «دوستت دارم» می گوید: «اگر راست می گویی، برایم بستنی بخر!» این سخن نشان می دهد که بچه ها هم به خوبی می دانند که دوستی و عشق، علامت و نشانه دارد و نشانه آن عمل و حرکت است. 🔸ما هم اگر (عجل الله) را دوست داریم، باید دست به کار شویم و به دستورات خداوند که از راه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به دست ما رسیده است، عمل کنیم. 🔸امام زمان علیه السلام در نامه خود خطاب به شیخ مفید می فرمایند: «هر یک از شما شیعیان باید کارهایی انجام دهد که دوستی ما را به دنبال آورد و از کارهایی که باعث ناراحتی و عدم رضایت ما است، دوری کند.» اگر منتظر او هستی، باید کاری انجام دهی؛ چرا که انتظار فرج، خود، عمل و بلکه افضل اعمال است. 🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کس دوست دارد از اصحاب قائم باشد، انتظار او را بکشد و تقوا پیشه کند و به محاسن اخلاق، پای بند باشد که در این حالت، او منتظر (واقعی) است.» 👌زمان تلاش و تحرک، همین حالاست. قرآن آشکارا می گوید: «کسانی که پیش از پیروزی، انفاق و جهاد می کنند، با کسانی که پس از پیروزی، جهاد و انفاق می کنند، برابر نخواهند بود؛ بلکه فضیلت گروه اول، بیشتر از گروه دوم است.» 🔸امروز که روزگار پیش از ظهور است، هنگام حرکت، کار و اقدام و قیام است. بیداری امروز، هنر است و ارزش دارد؛ وگرنه در فردای روزگار- که ایام با برکت ظهور است - همه، اهل حرکت و تلاش خواهند بود. بیداری پیش از آفتاب ، ارزشمند است والا با آمدن آفتاب، همه بیدار می شوند و نماز قضا خواهد شد. 📚تمثیلات مهدوی،حجت الاسلام قرائتی 🌙⃟🌸↯¦‹
‍ ‍ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوی در حالا چرا انقد خوشگل شدی تو خندیدم و گفتم بووووووودم دستمو گرفت و تا جلوی در همراهیم کرد سجادی وقتی منو اردلان دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم مثلا غیرتی شده بود خندم گرفت و اردلان رو معرفی کردم سلام آقای سجادی برادرم هستن اردلان انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلان دست داد _ سلام خوشبختم آقای محمدی سلام همچنین آقای سجادی اردلان بهم چشمکی زد و گفت: خوب دیگه برید به سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست تو ماشین بازهم سکوت بود ایندفعه من شروع کردم به حرف زدن خب،خوبید آقای سجادی خانواده خوبن؟؟ لبخندی زد و گفت:الحمدالله شما خوبید - بله ممنون خب شما بگید کجا بریم خانم محمدی - من نمیدونم هر جا صلاح میدونید روبروی آبمیوه فروشی وایساد رفتیم داخل و نشستیم خوب چی میل دارید خانم محمدی - آب هویج از پرویی خودم خندم گرفته بود آقا دوتا آب هویج لطفا انشا الله امروز دیگه حرفامون رو بزنیم و تموم بشه - ان شاالله خوب خانم محمدی شما شروع کنید _ من ؟؟باشه... - ببینید آقای سجادی من نمیدونم شما در مورد من چه فکری میکنید ولی اونقدرام که شما میگید من خوب نیستم. آهی کشیدم و ادامه دادم - شما ازگذشته ی من چیزی نمیدونید من بهای سنگینی رو پرداخت کردم که به اینجا رسیدم - شاید اگه براتون تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با من ... سجادی حرفمو قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم محمدی دیگه ادامه ندید من با گذشته ی شما کاری ندارم من الان شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکه... - واینکه چی امیدوارم ناراحت نشید من نامه ای رو که جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم البته نمیدونستم این نامه برای شماست اگه میدونستم هیچ وقت این جسارت رو نمیکردم اخرش که نوشته بودید "اسماء محمدی" متوجه شدم که نامه ی شماست یکی از دلایل علاقه ی من به شما همون چیزهایه که داخل نامه بود فکر کنم سواالتتون راجب چیزهایی که میدونستم رفع شده - بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد با اینکه گذشتمو میدونه بازم انقدر اصرار داره به ازدواج سرشو آورد باالا از حالت چهره ی من خندش گرفته بود آب هویجا روآوردن لیوان آب هویج رو گذاشت جلوم وبدون این که نگاهم کنه گفت:بفرمائید اسماء خانم به اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجوری میشد... - لبخندی زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پایین راستش خانم محمدی فکر میکردم وقتی متوجه بشید او نامه رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانی بشید - راست میگفت - طبیعتا باید ناراحت میشدم. اما نه تنها ناراحت نشدم تازه یجورایی خیالمم راحت شد انگار یه بار سنگینی که از رو دوشم برداشتن سجادی به لیوان اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنه دوست نداریدچیز دیگه ای میل دارید براتون بگیرم - همین خوبه الان میخورم شما بفرمایید میل کنید - باشه ،چشم سجادی مشغول خوردن آب هویج بود مات و مبهوت بهش نگاه میکردم کی فکرشو میکرد یه روز منو سجادی روبروی هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم و درباره ی ازدواج حرف بزنیم نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
‍ ‍ سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود. بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم که متوجه شدم داره دستشو جلوی صورتم تکون میده صدام میکنه - خانم محمدی به خودم اومدم هاااا چییییی بله یه لحظه نگاهمون بهم گره خورد انگار همو تازه دیده بودیم چند دقیقه خیره با تعجب به هم نگاه میکردیم _ چه چشمایی داشت... _ چشمای مشکی با مژه های بلند،با ته ریشی که چهرشو جذاب تر کرده بود چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومه چون تو چشام نگاه نمیکرد سجادی به چی خیره شده بود فقط خودش میدونست احساس کردم دوسش دارم،به این زودی. با صدای آقایی به خودمون اومدیم آقاچیز دیگه ای میل ندارید از خجالت سرمونو انداختیم پایین لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش سجادی هم دست کمی از من نداشت مرد خندید و رو به سجادی گفت نامزد هستید سجادی اخمی کردو گفت نخیر آقا بفرمایید. همون طور که سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم گوشیم زنگ خورد مریم بود یعنی چیکار داشت جواب دادم: الو سالم - سلااااااام عروس خانم بی معرفت چه خبر - اقا داماد خوبه؟ - کجای بحثید؟ - تاریخ عقد و اینام که مشخص شده دیگه - وای حاالا من چی بپوشم خدا بگم چیکارت نکنه اسماء همه ی کارات هول هولکیه....ماشاالااا نفس کم نمیورد. جلوی سجادی نمیتونستم چیزی بگم یه لبخند نمایشی زدم و گفتم: مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعال... - إ اسماء وایسا قطع نکن... گوشیو قطع کردم انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو شنیده بود و داشت میخندید از خندش خندم گرفت سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم سجادی دستش رو گذاشت روفرمون و پووووووفی کرد و گفت: خوب ایندفعه شما بگید کجا بریم - به نظرم یه پارکی جایی حرفامونو بزنیم باشه چشم .... روبروی یه پارک وایساد... - وای خدای من اینجا که...اینجا همون پارکیه که با رامین..... _ وای خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتی...دوباره یاد آوری گذشته ایکه ازش متنفرم ... - خدایا کمکم کن از ماشین پیاده شد اما من از جام تکون نخوردم چند دقیقه منتظر موند. وقتی دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشین و گفت: پیاده نمیشید نگاهش نمیکردم دوباره تکرار کرد. خانم محمدی پیاده نمیشید بازم هیچ عکس العملی نشون ندادم اومد، داخل ماشین نشست وبا نگرانی صدام کرد: - خانم محمدی خانم محمدی - اسماء خانم سرمو برگردوندم طرفش بله - نگران شدم چرا جواب نمیدید معذرت میخوام متوجه نشدم با تعجب نگاهم میکرد. - اینجا رو دوست ندارید؟ میخواید بریم جای دیگه سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم: نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹