eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🥀
397 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
111 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل و..." @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! حلالت با صلوات یِ فور هم بزن🤌🏻 کانال² https://eitaa.com/Rahil_daily
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🧡 💛 - مامان گلم... چرا اینقدر گرفته ست؟ ناخودآگاه دوباره یاد علي افتادم. یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم... همه چیزش عين علي بود. - از کی تا حالا توي دانشگاه، واحد ذهن خواني هم پاس مي کنن؟ خندید... - تا نگي چي شده ولت نمي کنم.. بغض گلوم رو گرفت... - زینب! سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ دست هاش شل و من رو ول کرد. چرخیدم سمتش... صورتش به هم ریخته بود... - چرا اینطوري شدي؟ سریع به خودش اومد. خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت... - اي بابا از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره! شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره، از صبح تا حالا زحمت کشیدي... رفت سمت گاز... - راستي اگه کاري مونده بگو انجام بدم. برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من... دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست... هنوز نميتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه، شایدم من خيلي پیر و دنیا دیده شده بودم... - خيلي جاي بديه؟ - کجا؟ - سومین کشوري که بهت پیشنهاد بورسیه داده. - نه... شایدم... نميدونم... دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم... - توي چشمهاي من نگاه کن و درست جوابم رو بده، این جوابهاي بریده بریده جواب من نیست... چشمهاش دو دو زد. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه؛ اصلا نمي فهمیدم چه خبره... - زینب؟ چرا این طوري شدي؟ من که... پرید وسط حرفم... دونه هاي درشت اشک از چشمش سرازیر شد... ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄