eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
446 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور 🍃با ذکر صلواٺ📿
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 💛 و بغض عميقي راه گلوم رو سد کرد. دستش بین موهام حرکت می کرد و من بي اختیار، اشک مي ريختم. غم غربت و تنهایي، فشار و سختي کار و این حس دورافتادگي و حذف شدن از بین افرادي که با همه وجود دوست شون داشتم - خیلی سخت بود؟ - چي؟ - زندگي توي غربت سکوت عميقي فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم؛ حتی با چشم هاي بسته... نگاه مادرم رو حس مي کردم. - خيلي شبيه علي شدي. اون هم، همه سختي ها و غصه ها رو توي خودش نگه مي داشت. بقیه شریک شادي هاش بودن؛ حتى وقتي ناراحت بود مي خندید که مبادا | بقیه ناراحت نشن... اون موقع ها جوون بودم؛ اما الان مي تونم حتي از پشت این چشم هاي بسته حس دختر کوچولوم رو ببینم. ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت. دختر کوچولو... چشم هام رو که باز کردم دایسون اومد جلوي نظرم. با ناراحتي، دوباره بستم شون... - کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خيلي آروم و مهربون بود، چشم هر کی بهش مي افتاد جذب اخلاقش مي شد؛ ولي من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم نمي تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خيلي با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم... خیلی... سرم رو از روي پاي مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و مي سوخت... دلم براي پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف مي شدم. علت رفتنم رو هم نمي فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمي کردم. "و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم" زمان به سرعت برق و باد سپري شد... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمي خواستم جلوي مادرم گریه کنم، نمي خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طي شد؛ ولي دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادي شده ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄