#رمان_شهدایی❤
#بدون_تو_هرگز🧡
#قسمت_چهل_وپنجم💛
طبیعتا اگر اخلاقي نباشه و خودخواهي غلبه کنه ممکنه نتونن، در کنار اخلاق بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است. اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار آدمها چه کار مي کنن یا چه واکنشي دارن؛ اما این بحثها و حرف ها تمومي نداشت. بدون توجه به واکنش دیگران مدام میومد سراغم و حرف مي زد. با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرفهاي جديد واقعا سخت بود. دیگه حتی یه لحظه آرامش یا زماني برای نفس کشیدن، نداشتم. دفعه آخر که اومد، با ناراحتي بهش گفتم:| - دکتر دایسون میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم و حرف ها صرفا کاري باشه؟ | خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد! - يعني شما از من بدتون میاد خانم حسیني؟ چند لحظه مکث کردم... گفتن چنین حرفهايي برام سخت بود؛ اما حالا... - صادقانه من اصلا به شما فکر نمی کنم. نه به شما، که به هیچ شخص دیگه اي هم فکر نمي کنم. نه فکر مي کنم، نه... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد... - شخص دیگه که خيلي خوبه؛ اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود! | - نه نميتونم دکتر دایسون. نه وقتش رو دارم، نه... چند لحظه مکث کردم. بدتر از همه شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید. - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون توجه کنید. یهو زد زیر خنده... انقدر شناخت از شما کافیه؟ حالا مي تونيد بهم فکر کنید؟ - انسان به موجود اجتماعیه دکتر، من تا جايي حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاري که مي کنم درسته؛ حتی اگر شما از من به شناخت نسبي داشته باشید، من ندارم. بیمارستان تمام فضاي زندگي من رو پر کرده وقتي براي فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم؛ حتی اگر هم داشته باشم. من یه مسلمانم و تا جايي که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید از نظر شما، خدا قیامت و روح وجود نداره. در لاکر رو بستم... - خواهش می کنم تمومش کنید...
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄