eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷°○•☘] °🌱 ‌‌•••بہ نام ؏شق♥️ و بہ هࢪآنچہ ڪہ مࢪایاده تٌ می اندازد••• @sardare_kerman
1_184842304.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا ( شب چهارم) 🎤 با نوای علی فانی @sardare_kerman
❤️ تمام زندگی من ❤️ هفتم داستان دنباله دار تمام زندگی من: دنیای بزرگ رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم … پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم … مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم … – شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم … مادرم محکم بغلم کرد … – تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ … محکم مادرم رو توی بغلم فشردم … – مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ … – چی میگی آنیتا؟ … – چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ … خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد … – مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم … از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش … @sardare_kerman 📚 📖 📖
joze8.mp3
4.07M
💠جزء هشتم قرآن کریم💠 به روش تحدیر با صدای استاد #معتز_آقائی 🌷التماس دعا🌷 @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ڪݪیپ ڪارِ🛠 بَچِہ هاےِ ڪانالِہ😎 ِ🎤مُحَمَّدحُسِینِ حَدّادیان ڪِیفیَٺ عاݪے👌 اِݪٺِماسِ دُعا🤲 @sardare_kerman
✍ رفتار زیبای حاج قاسم سلیمانی در ماه رمضان با راننده و محافظ‌های خود در هنگام افطار! 🔺در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظ‌ها افطار آماده کنید تا به خانه‌شان میرسند، بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند. 🔵 @sardare_kerman
بسته های غذایی اهدایی به افراد کم بضاعت هر بسته به نیابت از یک شهید @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ڪݪیپ رِضا شاه🔥 🎤 عَݪے رِضا شِدَّٺ 👌 ڪِیفیَٺ عاݪے 🌷 اَز دَسٺ نَدین @sardare_kerman
🔴 از دیشب، تروریست‌های داعش، با سوءاستفاده از بی‌ثباتی سیاسی و امنیتی حاکم در عراق، یک حمله سنگین در اطراف سامرا را اجرا کردند که البته علی‌رغم شهادت تعدادی از نیروهای حشدالشعبی، تا الان دفع شده است... سناریوی آمریکا در عراق، وارد فاز تازه‌ای شده و احتمالا پیچیده‌تر هم خواهد شد! 🔸حملات در استان صلاح الدین عراق آغاز و منجر به شهادت و زحمی دهها عضو حشدالشعبی شد.... بعد از شهادت و بی دولت سازی، مجلس این کشور خروج نیروهای بیگانه را تصویب کرد.... پیدایش مجدد و پررنگ داعش باهدف توجیه لزوم ماندن آمریکا در عراق است؛ راستی چرا داعش به آمریکایی‌ها در عراق حمله نمیکند؟! @sardare_kerman
🌸 بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ❤️خدایا برای تو روزه گرفتیم و با روزی تو افطار می کنیم، پس از ما بپذير كه به راستی تو شنوا و دانایی 💐
1_184842304.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا ( شب پنجم) 🎤 با نوای علی فانی @sardare_kerman
میرود اسلام تا اوج آن زمان که میشود ثروت بانو و تیغ مرتضی بال و پرش اشهد انَّ علی را گفته چون قبل از غدیر اسوه ی عالم شد ایمان ولایت محورش ✍احمد جواد نوآبادی (س) اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ @sardare_kerman
1_196641315.attheme
39.1K
• #حجاب • #تم_دخترونه @sardare_kerman
1_291744742.attheme
169.9K
• #مدافعان • #تم_پسرونه📲 • #تم • #تم_تیره @sardare_kerman
joze9.mp3
4.11M
💠جزء نهم قرآن کریم💠 به روش تحدیر با صدای استاد #معتز_آقائی 🌷التماس دعا🌷 @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏انگار که به او گفته‌‌ باشند، از #بهشت برای اهل‌ #دنیا پیغامی بفرست.‎ حاج قاسم هم مغرورانه می‌گوید: رستگار شدم، پیروز شدم، من رسیدم، من بردم ... 🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇 ‌ @sardare_kerman
داستانی که بخاطر اون تا اینجا اومدید ☺ ✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود. چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم... 💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!» لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!» دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!» کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد. پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند. از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید. سلام خدا به همه مدافعان حرم چه و چه 🌹 ✍️نویسنده: حالا که دعوتت کرده بمون 🌹😍 @sardare_kerman
❤️ تمام زندگی من ❤️ هشتم داستان دنباله دار تمام زندگی من: جوان ایرانی روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم … وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا به برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد … هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد … یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند … روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن … توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت … – شما مسلمان هستید؟ … اسمم رو توی دفتر ثبت کرد … – آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه … از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود … پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره @sardare_kerman 📚 📖 📖
چه‌ کسی‌ گفته فقط‌ سنگ، شکستن‌ بلد است گاه‌ یک‌ خاطره‌ بدجور تو را میشکند ... #دلتنگ‌حاج‌قاسم #شبتون‌آروم‌بایادشهدا✨ 🚩 یادگاه سردار شهید سلیمانی👇 ‌‌‌ @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان را مپندارید مُرده‌اند ، بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sardare_Kerman
👈 حاج قاسم در ماه مبارک رمضان، هر شب ٢ساعت قبل از اذان صبح بیدار ميشدند و نافله و قرآن و دعای سحر را ميخواندند و به سجده طولانی ميرفتند و استغفار ميكردند. ❤️ @sardare_kerman
🌹" می‌بینی باباجان! اساطیر شاهنامه دارند سرک می‌کشند تا تو را ببینند. ♦️عرفای ادوار تاریخ بساط حجره معرفت برچیده اند تا پای درس تو بنشینند. پهلوانان بازو به بازوی پوریا سرفرود آورده اند پیش مرام تو... ♦️مادران دارند قصه تو را برای بچه هایشان می‌گویند که مگر در گذر تاریخ نام تو کمرنگ نشود. می‌بینی؛ دشنمانت سر به آسمان گرفته اند تا مگر نگاهشان به اوج نگاه تو برسد. شب پرستان را راهی به خورشید نیست. " 🇮🇷 @sardare_kerman
🌷آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی 🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری : 🍃بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. 🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌 تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.🌹 @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلومیت کلام‌امام و رهبری در حوزه و دانشگاه گلایه سپهبد قاسم سلیمانی به جایگاه امام و آیت‌الله خامنه‌ای در سیستم آموزشی کشور @sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام پناهیان: شهید حججی ها و شهید سلیمانی ها نه تنها فرهنگ دفاع مقدس را زنده کردند بلکه آینده ساز منطقه شدند! @sardare_kerman ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ۅیدیۅ نِۅِشٺ📽 ڪِنایِہ ےِ😉 سِیِّدرِضانَریمانے🎤 بِہ رۅحانے😳 افتاده کار ما به دست آن منافق که با شمر های روز دارد هرهر و کرکر دل بی گمان مغلوب دنیا میشود آری بر شان اهل بیت وقتی نیست مستبصر @sardare_kerman
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار دلها در بیانات رهبری❤️ شهید حاج قاسم سلیمانی💔 @sardare_kerman