✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلـــه🌺
#قسمت_پنجاه_ونهم9⃣5⃣
"فاطمه "
فردا دهم تیر مهمترین روز زندگیم بود
این همه سال درس خونده بودم تا برسم به اینجا.
انقدر این مدت سختی کشیده بودم که از زندگی؛ خوبی؛خوشی و شادی سیر شدم
واقعا دیگه چیزی برام اهمیت نداشت
مامان اینا بعد از افطار آوردنم بیرون تا به قول خودشون روحیه ام باز بشه.
ولی نمیدونستن انقدر خسته ام که بیرون رفتن هم هیچ فایده ای نداره.
شیشه رو آوردم پایین تا باد به صورتم بخوره
خیلی وزن کم کرده بودم و زیر چشام گود افتاده بود
اصرار میکردن روزه نگیرم
ولی به حرفشون گوش نمیکردم
یکم که دور زدیم خسته شدم
بهشون گفتم برگردیم .
دیگه مطمئن شدم افسردگی گرفتم.
رفتیم خونه تصمیم گرفتم تا فردا دیگه طرف کتابام نرم
چون هرچی که بلد بودمو یادم میرفت .
کارت ورود به جلسه ، سنجاق قفلی؛کارت ملی ؛شناسنامه و چندتا مداد و پاکن
برداشتم و گذاشتم رو میز
پسته وکشمش رو از تو کشوم برداشتم
چندتاشو که خوردم
خوابیدم رو تختم
هرچقدر پهلو عوض کردم و آیت الکرسی و حمد و توحید خوندم فایده ای نداشت .
بدترین شب زندگیم بود
انگار یکی داشت مچالم میکرد.
سرم و با دستام فشردم
دلم میخواست از شدت کلافگی جیغ بزنم
هرکاری کردم بخوابم نتونستم .
انقدر تو همون حالت موندم که صدای اذان به گوشم خورد
پاشدم رفتم سمت دستشویی
و بعد از اینکه وضو گرفتم نماز خوندم و دعا کردم
لباسام رو از تو کمد برداشتم
طول و عرض اتاقم رو با قدم هام شمردم تا هوا روشن شه .
رفتم سمت آشپزخونه و کامل ترین صبحانه ی زندگیم رو خوردم.
مامان واسم عدسی درست کرده بود
حس کردم انرژی گرفتم .
مامان و بابا هم حاضر شدن و با توکل بر خدا حرکت کردیم سمت سالن آزمون.
با نگاه مضطربم نوشته های تو خیابونو دونه دونه رد میکردم.
حس میکردم نفسام منظم نیست.
واقعا هم نبود .
ترس و اضطراب و بغض وجودمو گرفته بود.
پشت هم نفسای عمیق میکشیدم تا جریان خونم عادی بشه.
بالاخره این خیابون هولناک به پایان رسید.
بابا نزدیک دانشگاه نگه داشت
پیاده شدم.
برام آرزوی موفقیت کردن و رفتم داخل
جو واقعا استرس زا بود
مادر و پدرایی که به بچه هاشون انرژی میدادن به چشم میخوردن.
کارت ورود به جلسه و کارت ملی ام رو گرفتم تو دستام.
شماره صندلیم و با هر زوری که شد پیدا کردم و نشستم
کارت ورود به جلسه رو متصل کردم به مقنعه ام.
نفهمیدم چقدر گذشت که
دفترچه سوالای عمومی وپخش کردن
یه خورده گذشت
یه چیزایی پشت میکروفون گفتن که با دقت گوش دادم
بعد چند دقیقه گفتن که میتونیم شروع کنیم
خم شدم و دفترچه رو از رو زمین برداشتم
نگاه به ساعت انداختم و وقتم رو کنترل کردم
یه آیت الکرسی خوندم و شروع کردم
اضطرابم کمتر شده بود
خداروشکر سوالای عمومی رو خیلی خوب زدم و ۶ دقیقه وقت اضافه هم آوردم براش
یه بار دیگه چک کردم سوالایی رو که شک داشتم.
دفترچه رو از ما گرفتن و دفترچه ی تخصصی رو پخش کردن.
یه زمان کوچولو دادن برای تنفس.
دوباره تنظیم وقت کردم .
تا گفتن شروع کنید دفترچه رو برداشتم .
خیلی از سوالا رو شک داشتم
استرسم دوباره برگشت و دستام میلرزید
به هزار زحمتی که بود سوالا رو زدم.
داشتم سکته میکردم از ترس و اضطراب
در گیر سوال هایی بودم که بی جواب مونده بودن
نفهمیدم اصلا چیشد که گفتن تمام .
با بهت سرمو آوردم بالا .
آقایی که پاسخ نامه رو جمع میکرد هر لحظه بهم نزدیک تر میشد.
گفتم تا به من برسه شاید بتونم یه سوال دیگه رو جواب بدم
مشغولش شدم که
چهره جدی و اخمالودش رو دیدم که با صدای مردونه ی بمی گفت :
وقت تمومه
به ذهنم هم خطور نمیکرد که انقدر زود وقتمون تموم شه .
سرگیجه گرفته بودم .
دستم رو روی صندلی ها گرفتم و رفتم بیرون
مامان و بابا که منتظر ایستاده بودن با دیدنم اومدن سمتم
بدوناینکه چیزی بپرسن راجع به آزمون تا ماشین با لبخند همراهیم کردن.
نشستیم تو ماشین
بی اراده گریم گرفت
نمیدونستم دلیلشو
خوشحال بودم یا ناراحت ...!
فقط تا جایی که میتونستم اشک ریختم
احساس کردم بدنم میلرزه
همینجور بی صدا اشکمیریختم.
رسیدیم خونه
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاقم. پتومو پیچیدم دور خودم
دندونام بهم میخورد
حس میکردم دارم میسوزم
ولی نمیدونستم چرا سردمه.
چشام سیاهی رفت و دیگه متوجه چیزی نشدم.
با صداهای اطرافم چشمامو باز کردم
تار میدید
یه تصویر محوی از مامانم رو دیدم
چند بار پلک زدم که شاید بهتر ببینم ولی فایده ای نداشت
دوباره پلکای داغ و سنگینم رو روهم فشردم و باز کردم.
به سقف سفید بالای سرم خیره شدم
سرم و چرخوندم
دیگه چشمام تار نمیدید
یه سرم بالای سرم دیدم
وقتی با دقت بیشتری به اطراف نگاه کردم متوجه شدم که تو بیمارستانم
یه پرستاری اومد تواتاقم و با سرنگ یه مایعی و تو سرمم خالی کرد.
چشمای بازم رو که دید گفت :
چه عجب بیدارشدی؟ شوهرت دق کرد که دختر جون.
نفهمیدم چی میگه!شوهرم کیه ؟اصلا اینجا چیکار میکنم.*
* _ #ن
📌#تلنگر
✅ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ📱 ﻭ #ﭘﺎﮎ_ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ، ﺗﻘﻮﺍﯼ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ
می خواهد ...
👈ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ..
👈ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ 📱ﻫﻢ
#ﻣﺤﻀﺮ_ﺧﺪﺍﺳﺖ ...
🔷ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ، ﮔﻮﺍﻫﯽ می دهند ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ... 😔
📌ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻏﻔﻠﺖ ﮐﻪ #ﻓﻘﻂ_خدا ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ !...
👈 ﮔﺎﻫﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ 💻 ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ :
#ﻭﺭﻭﺩ_شیطان_ﻣﻤﻨﻮﻉ 🚫
👌ﻣﺮﺍﻗﺐ #ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ می کند ،
#ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ می بیند،
ﻭ #ﮔﻮﺷﯽ ﮐﻪ می شنود ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
👌ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ
#ﺧﺪﺍ_ﻫﻤﯿﺸﻪ_ﺁﻧﻼﻳﻦ_ﺍﺳﺖ!!
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨خدایا
مرا نمونه و پيشواي آن هايي قرار ده که
با گذشتت وي را از جايگاه و محل سقوط خطا کاران بپا داشته اي ،
و به برکت توفيق و عنايتت او را از باتلاق و مهلکه خلافکاران رهائي
داده اي ،
پس او آزاد شده ي گذشتت از اسيري خشمت گرديده ،
و از بند و گرو عدالتت به سبب
نيکي هايت رهايي يافته است .
✨خداوندا تو اگر اين کار را بکني ،
و مرا نمونه ي محبت هاي خود سازي
در حق کسي چنين مهرباني کرده اي که هرگز سزاوار بودن
خود را به مجازاتت انکار نمي کند و خودش را از شايستگي نکوهش
و کيفرهايت بَري و پاک نمي داند .
🆔@sardarr_soleimani
30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ امام رضائی🕌
ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم
تاقیامت ای رضاجان سر ز کویَت بر ندارم
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
✅ فقط گنهکاران بخوانند!
💦سید بن طاووس می فرماید:
سحرگاهی در سرداب مقدس سامراء بودم، ناگاه صدای ملایم امام زمان را شنیدم که برای #شیعیان_خود دعا
می کردند و می فرمودند:
✨ "خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده گِلِ ما خلق کرده ای،
آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛
اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت اصلاح کن...
و آنها را از آتش جهنم نجات بده،
و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما"
📚 کتاب برکات حضرت ولیعصر ص۳۹۹
👌 کجایند گنهکارانی که به #بهانه_گناه و معصیت، از امام رئوفشان می ترسند و ظهورش را به ضرر خود !!!
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼السلام علیک یا اباصالح مهدی
جمعـه آخـر سـال است بیا مهدی جان
موسم اَحسن الحال است بیا مهدی جان
باز یک سـال دیگـر پیـر شدیم در خـانه
عمـر ما رو به زوال اسـت بیـا مهدی جان
🤲 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج 🤲
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
✅هفتسین قرآنی
💦امیرالمؤمنینعلی علیه السلام فرمود:
✨من به شما #هفت_سینی یاد می دهم که هرکس در آغاز برج حمل آنها را با گلاب و زعفران بنویسد و خود و
خانواده اش از آن بخورد، من ضامنم تا اخر سال با سلامت و تندرستی زندگی کنند: 👇👇
1⃣ سلامُ علی آلِ یاسین
2⃣ سلامٌ علی اِبراهیم
3⃣ سلامُ عـَلی موُسی و هارون
4⃣ سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر
5⃣ سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین
6⃣ سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین
7⃣ سلامٌ قولاً مِن رَبِّ رحیم
👈 همان هفت آیه قرانی است که با #سین شروع می شود.
📘المخازن،ص۳۲۶
📙کنزُالعَوالم،ص۳۲
📗مجمع الکنوز،ص۱۵۴
💦مرحوم حضرت آیت الله سید عباس کاشانی رحمة الله علیه می فرمودند:
هرکس نتواند بنویسد بخواند که همان اثر را دارد.
🌸 امید است سال جدید و هرلحظه ما مزّین و منّور با آیات قرانی باشد.
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
✅ #شهادت🥀🕊
داســــتان ماندگارےِ آن هایے
است ڪه دانســتند #دنــــیا جایے
براے #مانــــدن نیست ...
#مناجات_شعبانیه
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani