السلام علیک یا بقیه الله الاعظم
آرزوی وصـل
دوست دارم در رکاب یوسف زهـرا بمیرم
شمع سا در بزم وصلش انجمن آرا بمیرم
آرزو دارم که روزی سر نهم در کوی وصلش سرخوش از صهبای وصل دلبـر شهـلا بمیرم
کاش گردد خـاک پـایش توتیـای چشم زارم
تا شود صحـن سـرای دیده ام زیبـا بمیرم
دوست دارم با سرشک دیده شویم گرد راهش
تا ز گرمـای حضـور آن سهی بالا بمیرم
آرزو دارم به قـاف عشـق او ققنـوس باشم
بال و پر سـوزان کنار مامن عنقا بمیرم
کاش در صبح طلـوع مهـر رویش ژاله باشم
پوشم از جنس اقـاقی جامه ای دیبـا بمیرم
دوست دارم زنده باشم تا طلوع فجـرمهـدی
وز تمـاشـای مثـال آن ملک سیمــا بمیرم
آرزو دارم ببازم نرد جان با گوی عشقش باده نوش از جام وصل آن بت عـذرا بمیرم
کاش چون فرهاد باشم زنده با سود ای شیرین
یا چو مجنـون در جوار منـزل لیـلا بمیرم
دوست دارم در طواف شمع او پروانه باشم سینه سوزان ز اشتیـاق وصـل بی پـروا بمیرم
آرزو دارم که روزی موسم هجران سرآید
و ز شمیـم جـانفـزای عنبـر سـارا بمیرم
کاش در فصل حضورش بلبلی شوریده باشم مست مینـای وصــال لاله حمــرا بمیرم
دوست دارم در زلال زمزم عشق مسیحـا
روح و جانم را بشویم پاک چون دریا بمیرم
آرزو دارم بنوشم جرعه ای از جـام کوثـر
واله از حجب و حیای عصمت کبــرا بمیرم
کاش اسماعیل باشم در منای عشق مهـدی سرخوش از سعی صفـا و مـروه مولا بمیرم
دوست دارم مست باشم چون خمارچشم نرگس
وز فـروغ لاله های گلشـن طـاهـا بمیرم
آرزو دارم که روزی رخصت دیـدا ریـابم
ز آن ید بیضـا ستانم تـاج کرّمنــا بمیرم
کاش در عهـد ظهورش سـاقی میخـانه باشم
در صف دُردی کشـان سـاغـر مینـا بمیرم
دوست دارم مثل دعبـل شعرهای آتشینم ،
سازد اسـرار نهـان عشق را افشـا بمیرم
آرزو دارم که روزی عـدل دنیـا را بگیـرد
فارغ از بیـداد کین و فتنـه اعـدا بمیرم
کاش روزی از شـراب معرفت سیـراب گردم
با دلی سرشار عشـق و دیده ای بینـا بمیرم
کاش روزی پر گشـایم بر فـراز کهکشـانهـا آشیـان در عـرش سازم ، بی غم دنیـا بمیرم
جان به لب باشد حمید از هجرجانان جان زهرا
رخ نما جانا به راهت جان دهم رعنـا بمیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تونل هایی که به کابوس
نظامیان اسرائیل تبدیل شده
🔷 انتشار برای اولین بار، عمق تونل های چند طبقه موجود در غزه را ببینیم!👇
🍃شهید آوینی:🍃
«تسلیحات نظامی ما عمدتاً از سادهترین تجهیزاتی است كه در ارتشهای دنیا موجود است،
حال آنكه موازنه قدرت در دنیای امروز بر سلاحهای اتمی استوار شده است.
♦️آنها مثل گرگهایی متخاصم رو در روی یكدیگر ایستادهاند و چشم به دندانهای هم دوختهاند.
آنچه كه این گرگها را از تهاجم باز داشته است،
رحم و عطوفت و بشردوستی و جوانمردی و عدالت نیست؛
آنها از دندانهای یكدیگر می ترسند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یهود 👆از زبان خداوند
🍃خداوند در سوره بقره درباره یهودی جماعت چه میگوید....!؟⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃برادران بشتابید روایت آزادی قدس از زبان
سیّد شهیدان اهل قلم
آسیّد مرتضی
امروزها را مشاهده میکرد
🥀 شهید آوینی:
«برادران بشتابید، قدس عزیز در انتظار است.»🍃🍃🍃💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درکمین تان هستیم
خدا با ماست
ما باخدائیم
خیابان صلاح الدین
غزه
کلا نابود شد .....
#رفاقت_شهدایی
شهــید حســـــݩ باقـــــرۍ:
اگر از دستِ ڪسی ناراحت شدید
#دو رڪعت نماز بخوانید بگوئید:
خــ♡ ــدایا این بنده تو حواسش
نبود مݩ از او #گذشتـــم تو هـــم
بگـــذر...!
می خواهید خدا عاشق شما شود ؟
🍃🍃🍃🍃💦💧
قلم می زنید برای #خدا باشد
گام برمیدارید برای #خدا باشد
سخن میگوئید برای #خدا باشد
هرچیز و همه چیز برای #خدا باشد
#شهید_حاج_همت🥀🍁🍂💦💧
📌 شهرداری که هیچ وقت حقوق نگرفت! 🥀🍁🍂💦💧
🔹آقا مهدی باکری زمانی که شهردار ارومیه بود هیچ وقت حقوق دریافت نکرد.
◇ او با من که مسئول اعتبارات شهردای بودم، طی کرده بود که به هرکس که امضای او زیر نامه اش بود مبلغ مذکور را از حقوقش کسر کرده و به او بدهند.
◇ همه کسانی که نیازمند بودند و او مراجعه میکردند با این کار نیازشان بر طرف می شد.
◇ بعد از اینکه شهرداری را ترک کرد، نه تنها طلب کار نبود بلکه به شهرداری بدهکار بود. علت آن هم این بود که هر کس تقاضایی می کرد آقا مهدی زیر نامه اش مرقوم میکرد: امور مالی لطفا مبلغ فوق از حقوق اینجانب به ایشان پرداخت شود.
#شهیدمهدی_باکری🥀🍁🍂💦💧
هنوز لباس پرواز تنم بود 🦋🍃🦋🍃🦋🦋🦋
#نان_کپکزدهای_که_اشتهایم_را_باز_کرد!!
....خیلی ضعیف شده بودم هنوز لباس پرواز تنم بود. ۷۲ ساعت به ما هیچی ندادند، تا به زندان استخبارات رسیدیم. هر کدام از ما را داخل یک اتاق کوچک انداختند، در را بستند و رفتند. چشمانم سیاهی میرفت. متوجه شدم که نگهبان هم دم در هست. هیچی تو اتاق نبود. اتاقی که خاک گرفته بود و معلوم بود غیرقابل استفاده هست. به زحمت متوجه شیء سیاهی شدم که در گوشهای از اتاق افتاده بود. به سمتش رفتم و آن را برداشتم. پاکش کردم. نان کپک زدهای بود که سیاه شده بود. نان کپک زدهای که اشتهایم را باز کرد!! دیدن آن هم به من قوت داد. تا اینجا که آمدیم آب هم به ما نداده بودند!
آب روی سرمان میریختند، اما به ما نمیدادند! در زدم، سرباز با آن لهجهی تند عربی چیزی گفت. دوباره در زدم با حال عصبانی در را باز کرد. گفتم به من آب بده، اعتنا نکرد دوباره در زدم بالأخره آنقدر زدم تا در را باز کرد. شاید هم دلش سوخته بود. دیدم یک لیوان آهنی در دستش هست. درحالیکه اطرافش را میپایید لیوان را به من داد و دوباره در را بست. آب را گرفتم. حالا هم تشنه بودم و هم گرسنه. نان کپک زده را انداختم داخل آب. اول آت و آشغالهاش آمد بالای آب و یواش یواش خیس شد. هنوز خوب خیس نشده بود که نگهبان در زد. باز کردم، میخواست سریع بخورم و لیوان را بهش بدهم. نمیدانست من یک تکه نان گیر آوردم.
یکجوری بهش حالی کردم که باشد. و بعد آت و آشغالهای روی آب را با انگشت گرفتم و ریختم بیرون. دیدم نان پف کرد. درآوردم و تیکه تیکه با انگشت انداختم داخل دهانم. شاید باور نکنید هنوز مزه آن غذا داخل دهان من هست. لذتی که آن تکه نان داشت شاید هیچ غذایی برای من نداشت. این لذت شاید هیچوقت از بهترین غذایی که خورده بودم به من حاصل نشد. نان کپک زده به من نیرو داد. آنجا به یاد یکی از فیلمهای خارجی افتادم که یک زندانی در داخل زندان سوسک را برمیداشت و میخورد. من هم اگر آن روز سوسک گیر میآوردم، میخوردم...
#راوی: جانباز و آزاده سرافراز سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانى