⭕️خواسته دانشجوی برانداز: سلف مختلط دانشگاه
خواسته دانشجوی آمریکایی: دفاع از مظلومان فلسطین
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
⭕️این زن فلسطینی با این وضعیت از زیر آوار در میارن
از شدت خونریزی و ورم اصلا چیزی از سر و صورتش مشخص نیس
بازم نایلون مشکی کشیده سرش تا موهاش دیده نشه
اهالی غزه عجیب باخدا هستند ...
حالا توی مملکت ما بی حجاب ها توی امنیت هار شدن و تمام هم و غمشون
شده تتو، کاشت ناخن ...
#حجاب
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️همونا که با غول رسانهایشون به بچه مسلمونا مشق آزادی ِجنسی رو دیکته میکنن؛ برای خودشون "تلفن همراه حلال" ساختن!
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه های وحید شمسایی وسط پخش،زنده و... پوشش همسر و دختران ایشان ،سرازیر شدن اشک آنها و...😭 درود بر مردانگی ،انسانیت، شرافت و دلدادگی شما به ائمه اطهار سلام الله علیها.😭این دیگه یک روحانی یا پاسدار یا بسیجی نیست یک سلبریتی مومن و با ایمان و با اصالت است.
🌹در ثواب نشر سهیم باشیم🌹
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
🔑کلید افزایش رزق و برکت
🔸یکی از کلیدهای گشایش رزق و برکت، اخلاق نیکوست، اما بداخلاقی موجب تنگدستی و فقر میشود.
اذیت نکردن دیگران از نشانه های اخلاق نیکو است.
از نبی اکرم ص دربارهی حسن خلق نقل است که: «حُسنُ الخُلُقِ وكَفُّ الأَذى یَزیدانِ فِی الرِّزقِ= خوش اخلاقی و آزار ندادن دیگران، روزی را میافزاید».
🔸اذیت نکردن دیگران، در سطوح مختلف مطرح است: گاهی در مسائل اقتصادی، گاهی در مسائل گیاهی، گاهی در مسائل حیوانی، گاهی در مسائل علمی و گاهی هم در معنوی. اصل ارتباط بر عدم آزار دیگران است.
تحت هیچ شرایطی حق نداریم دیگران را اذیت کنیم یا مزاحم کسی باشیم. مثلاً مرد میتواند به خانواده وسعت اقتصادی بدهد، ولی خساست به خرج میدهد. این مردم آزاری است.
🔸حتی اگر بیداری در شب باعث اذیت پدر و مادرمان میشود، حق نداریم بلند شویم. پس معنویت و کار عبادی هم نباید موجب آزار دیگران شود. در مطالعات علمی هم نباید مزاحم کسی باشیم. مثلا پدر و مادرها بچهها را بخاطر کنکور چقدر در فشار می گذارند که باید امسال قبول شود و در کنار آن، چقدر بیماریها بر اثر همین فشار والدین به بچه ها وارد می شود. اینها همه موجب از دست رفتن رزق و برکت میشود. پس آزار به هر شکلش حرام است. چون موجبات فشار قبر را برای انسان فراهم میکند.
✍استاد محمد شجاعی
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #رمـــان #جــان_شیـعه_اهــل_سنــت #پارت_چهارصد
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جــان_شیـــعه_اهـــل_سنــــت
#پـــارت_چـــهارصد_و_چـــــهارم
و خدا میخواست شاهد از غیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد:
همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین !
کی غیر از امام حسینهمچین دل و جرأتی به اینا میده؟
که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقیاش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بیاراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله میترسید و با
چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده
بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام
زیبای امام حسین در این جاده چه میکند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک
ِ و پیر و جوان را مجنون دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردنهای داعش،
این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است
و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی از موکبها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینبسادات برایم تعریف میکرد سال گذشته اسقفهای مسیحی در شب اربعین در کربلا حاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین شده بودند!
حالا پس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء علیه السلام به عنوان الگوی تمام حرکتهای انقلابي در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری میکند که شیعه و سنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمیدانستم، به احترام فداکاریاش به پا میخیزند و جذب کربلایش میشوند، هر چند شرح عشقبازی و پا کبازی شیعه، حدیث دیگری بود!
چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاههای هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینبسادات به همراه مادرش به هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکن بگیرند
به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد:
اینا چادرهایی هستن که برای آوارههای عراقی نصب کردن!
و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد:
از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بندههای خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی میکنن.
خیلیهاشون هم همه سال رو تو همین موکبها زندگی میکنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلیهاشون پناه گرفتن.
همهشون هم مسلمون نیستن، خیلیهاشون
مسیحی و ایزدی هستن.
نگاهم به چادرها و ساختمانهای سیمانی موکبها بود و از تصور اینکه خانوادههایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم
به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با
تنهایی و غربت این صحرا سر میکردند تا تروریستهای تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ِ ها سپری کردم.
َ
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جـــان_شیــعه_اهـــل_سنــــت
#پارت_چهارصد_و_پنجم
موکبی که در آخرین شب مسیر پیاده روی به میهمانیاش رفته بودیم، در اختیار خانوادهای از اهالی موصل بود که بود که حالا بیش ازشش ماه بود که از شهر و خانه خود آواره شده و در این ساختمان کوچک زندگی میکردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسینبودند که در همین وضعیت سخت و دشوار هم از ما پذیرایی میکردند.
دختران جوان خانواده کنار ما نشسته و میخواستند سهم اینهمه تنهایی و بیکسی را با من و زینبسادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی میکردند با ما ارتباط برقرار کنند.
دخترک عکس خانهای زیبا و ویلایی را در منطقهای سرسبز نشانمان میداد و سعی میکرد به ما بفهماند که این تصویر خانهشان پیش از اشغال موصل توسط تروریستهای
ُ داعش است و طوری چشمانش از اشک پر شد که جگرم آتش گرفت.
غربت و تنهایی طوری به این مردم مظلوم فشار آورده بود که دلشان نمیآمد از کنار و تا پاسی از شب با ما درد دل میکردند و هر چند میدانستند چیز زیادی از حرفهایشان متوجه نمیشویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، میخواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل عزیزترین خواهرانشان
در آغوش فشرده و با وداعی شیرین ما را به خدا سپردند.
حالا به وضوح میدیدم که تفکر تکفیر، تکلیفی جز آواره کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم میزند تا کشورهای اسلامی را از دورن متالشی کند و این دقیقا همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردند که به شیعه و سنی رحم نکرده و هر یک را به چوبی از خانه اخراج کردند،
ولی باز هم از روی این مردم خجالت میکشیدم که نزدیکترین افراد خانوادهام نه از روی عقیده که پدرم به هوای هوس دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند
تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریستهای تکفیری هم کاسه شوند.
اندیشه تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا سحر، تنها به تاریکی فضا خیره بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و ابراهیم خون میخوردم که آتش شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند بر آسیاب دشمن!
حالا در این بد خواب و خیالی این ِ شب طولاني، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آ کنده از مهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر لشگر مصیبتهایم پیش چشمانم رژه میرفتند تا لحظهای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جاَ کند.
نماز صبح را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینبسادات را هم نداشتم که هوای گرفته اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفشهایم، به حیاط موکب رفتم.
جایی دور از جمع مردانی که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف
پاهایم تاول زده و حالا که دوباره کفشهایم را پوشیده بودم، سوزش تاولها سر باز کرده بود، ولی حال من ناخوشتر از آنی بود که به این جراحتها خم به ابرو بیاورم و غرق دریای طوفانزده غمهایم، خیره به سیاهی شب بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم.
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جان_شیــعه_اهــل_سنــت
#پارت_چـهارصــد_و_ششـــم
کولهپشتیاش را بسته و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و با نگاه مهربانش نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و فهمید حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد:
چیزی شده الهه جان؟
میدیدم چشمانش از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز پیش میدرخشد و دلم نمیآمد این حال خوشش را خراب کنم که برای دل خوشیاش بهانه آوردم:
نه، چیزی نشده.
که دلش خوش نشد و باز پرسید:
خستهای؟
و اگر یک لحظه دیگر اینطور با محبت نگاهم میکرد، نمیتوانستم دردهای مانده بر دلم را پنهانُ کنم که آسید احمد رسید و خلوتمان را پر کرد.
به احترامش از جا بلند شدم و جواب سلامش را دادم که مامان خدیجه و زینبسادات هم آمدند و به راه افتادیم.
میدیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من قدم بردارد، بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمیخواستم از بار رنجهایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان خدیجه و زینبسادات جدا نمیشدم تا دوباره در حصار مهربانیاش گرفتار نشوم.
حالا درد و سوزش تاولهای پایم هم بیشتر شده و به وضوح میلنگیدم که مامان خدیجه متوجه شد و پرسید:
چی شده مادرجون؟ پات درد میکنه؟
لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینبسادات هم سؤال کرد:
کفشت اذیتت میکنه؟ و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با لحنی ساده پاسخ
دادم:
نه، خوبم!
و سرم را پایین انداختم تا دیگر چیزی نپرسند و سعی میکردم قدمهایم را محکم و مستقیم بردارم تا خیالشان راحت شود.
هر لحظه بر انبوه جمعیت در جاده افزوده میشد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به گندی انجام میشد و همین قدم زدنهای آهسته، لنگیدن پایم را پنهان میکرد.
هر چه به کربلا نزدیکتر میشدیم، شور و نوای نوحههای عزاداری که با صدای بلند از سمت موکبها پخش میشد، بیشتر شده و فضای پخش نذری گرمتر میشد و نه فقط عراقیها که هیئتهایی از ایران، افغانستان، لبنان و کویت هم موکبی بر پا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی میکردند.
کار به جایی رسیده بود که موکبداران میهماننواز عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را میبستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان حسین شوند و به هر زبانی التماسمان میکردند تا از طعام نذریشان نوش جان کنیم.
چه همهمهای در فضا افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچمهای دو طرف جاده را به شدت تکان میداد.
غرش غلطیدن پرچمها در دل باد، در نغمه
نوحههای حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی میشد و در آسمان بالا میرفت تا نشانمان دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد.
در بسیاری از موکبها، نماز به جماعت اقامه میشد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمیشناختند که بیآنکه در خنکای خیمهای معطل شوند، باز به راه میافتادند که بنا بود امشب سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم.
حالا من هم همپای اینهمه شیعه شیدا، هوایی کربلا شده و برای دیدارش بیقراری میکردم که هرچند همچون شیعیان از جام عشق سید الشهدا سیراب نشده و تنها لبی تَر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده پرپر میزدم
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جـــان_شیـــعه_اهــــل_سنـــت
#پارت_چهارصد_و_هفتم
حالا رمز زمزمههای عاشقانه مجید، قفل قلعه مقاومت شیعیانهاش و هر آنچه من از زبانش
میشنیدم و در نگاهش از حرارت نفسهایش احساس میکردم، در انتهای این مسیر، به اشتیاق وصالش، رخ در پرده کشیده و به ناز نشسته بود.
هر چند دل من سنگینتر از همیشه، زیر خرواری از خاطرات تلخ خزیده و نفسش هم بالا نمیآمد، چه رسد به اینکه همچون این
چشمان عاشق خاصه خرجی کرده و بیدریغ ببارد که از روزی که از عاقبت وحشتنا ک پدر و برادرم با خبر شده بودم، اشک چشمانم هم خشک شده و جز حس حسرت چیزی در نگاهم نبود.
حالا میفهمیدم روزهایی که با همه مصیبتهایم بیپروا ضجه میزدم، روز خوشیام بود که این روزها از خشکی چشمانم، صحرای دلم تَرک خورده و سخت میسوخت.
همه جا در فضا، میان پرچمها و روی لب مردم، نام زیبای حسین میتپید و دل تنگم را با خودش میبُرد و به حال خودم نبودم که تمام انگشتان پایم میسوزد و به شدت میلنگم
که مجید به سمتم آمد و با لحنی مضطرب سؤال کرد:
الهه! چرا اینجوری راه میری؟
و دیگر منتظر پاسخم نشد، دستم را گرفت و از میان سیل جمعیت عبورم تا به کناری رسیدیم.
خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس.
و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرفها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم. آسید احمد عقبتر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینبسادات بالای سرم ایستاده بودند.
هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده،
ِتوجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سر هر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانهاش کرد:
پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!
مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه
میکرد که زیر لب پاسخ دادم:
فکر نمیکردم اینجوری شده باشه.
و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینبسادات نشنوند، توبیخم کرد:
با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟
و دیگر صبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد:
اون پایین ماشین هالل احمر وایساده...
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد. زینبسادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه
بود تا دعوایم کند:
آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!
از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازهای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم.
جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور میکردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را
هم معطل خودم کردهام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت.
ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که اینچنین نفس نفس میزد و پیشانیاش خیس عرق بود. چند قدم آنطرفتر، به دیوار سیمانی
یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی
گذاشت تا بنشینم.
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#نماز_شب
💠آیتالله ناصری :
🔸در میان شب دو رکعت
نماز بخوان
توبه کن...
🔸نه تنها تمام گناهان تو را خدا
نابود میکند،بلکه
گناه هایت را تبدیل به حسنه میکند...
[خدا به این مهربانی دوست خوبی است ...]
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
💠 لبخند پیامبر صلی الله علیه و آله
🔹روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طرف آسمان نگاه میکردند، تبسمی نمودند.
شخصی به حضرت گفت:
«یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردید و لبخندی بر لبانتان نقش بست، علت آن چه بود؟»
🔹رسول خدا فرمودند:
آری! به آسمان نگاه میکردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول میشد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود.
🔹فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:
«ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود.»
🔹خداوند به آن فرشتگان فرمود:
«تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، مینوشتید، بنویسید.
بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم. »
📚 بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۸۳
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
💠#اعمال_قبل_از_خواب رو که یادتون نرفته؟؟🤔
به نظرتون حیف نیست که ما هرشب خیلی ساده از کنار همچین فضلیت هایی رد بشیم و ازچنین خیر و برکتی محروم بمونیم ؟؟
خوابی که اون دنیا به عنوان یه کار مباح برای ما ثبت شده با چند دقیقه وقت گذاشتن میتونیم تبدیل به عبادت کنیم😍
✅ برای دیدن اعمال قبل از خواب
وانجام آن بر روی متن کلیک کنید✅
شبتون مهدوی
التماس دعای فرج💚🤲
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313