13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرازی از مناجات شعبانیه 📿
#شعبان
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🔆 میگفت توی وسط شهر به یادشون بودن هنره، وگرنه تو جمکران همه به یادشونن!!
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
اصلح نسخه خواندنی.pdf
1.41M
همایش "یک صندوق شبهه"
بخش اول
معیارهای نماینده اصلح از نگاه امام خمینی و مقام معظم رهبری
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺نسل جـــوان
🎊را به جهان رهبــری
💗جلوه ی توحيد، علی اکبـــری
🌺هــر که هوای رخ احمــد کند
🎊در تو تماشای پيمبـر کنـد
🌺ولادت
🎊با سعادت ســرو باغ احمدی
💗آينه ی محمــدی
🌺حضـرت علی اکبــر(علیه السلام)
و روز جـــوان مبـارک🎉🎊
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
همایش "یک صندوق شبهه" بخش اول معیارهای نماینده اصلح از نگاه امام خمینی و مقام معظم رهبری 🌸نشرِ معار
حجت الاسلام راجی.mp3
15.94M
فایل کامل صوتی همایش "یک صندوق شبهه"
بخش دوم
حجت الاسلام راجی
پاسخ به شبهات
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درسته که رسانه های دشمن فعالن ولی ما هنوز ننه هامونو داریم 🤣
ایول😂
سلامتی این مادر عزیز و همه مادران 👏👏👏
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
۶۱ اقتصاددان خرداد ۱۴۰۱ گفتند تورم ایران سه رقمی میشود.
یک سال و نیم گذشت.
حالا صندوق بینالمللی پول پیشبینی کرده تورم ایران از ۴۷ درصد در ۲۰۲۳ به ۳۲ درصد در ۲۰۲۴ میرسد.
تورم کشور هم از ۶۰ درصد در شهریور ۱۴۰۰ به ۴۱ درصد در خرداد ۱۴۰۱ رسید.
اینها نتیجه رای دادن درست من و شماست
🗣 دانیال معمار (حساب جدید)
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
C᭄اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجC᭄
✨ ⃟ٖٖٜٖٜاللهمصلعلیمُحَمَّدٍوالمُحَمَّد ⃟ٖٖٜٖٜ✨
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
فایل کامل صوتی همایش "یک صندوق شبهه" بخش دوم حجت الاسلام راجی پاسخ به شبهات 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه
دکتر علیرضا زادبر(1).mp3
9.7M
فایل کامل صوتی همایش "یک صندوق شبهه"
بخش سوم
دکتر زادبر
انتخابات، حق یا تکلیف؟
(رویکرد تاریخی به انتخابات در جمهوری اسلامی)
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
#رمــان #جــان_شیعه_اهل_سنت #پارت_صد_و_سی_و_پنجم غیبتش چندان به درازا نکشید که با رویی خندان و یک پ
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـ_ سـنـت
#پارت_صد_و_سی_و_ششم
بی آنکه جوابی به سخنان شماتت بارم بدهد، سراسیمه بلند شد و شانه هایم را گرفت و عاشقانه التماسم میکرد:
الهه جان! تو رو خدا بس کن! حالت خوب نیس، تو رو خدا آروم باش!
از شدت حالت تهوع، آشوب عجیبی در دلم به پا شده و باز تمام بدنم به ورطه بیقراری افتاده بود. به یاد مصیبت مادرم بیصبرانه گریه میکردم و به بهانه شبهایی که پا به پای مجید برای شفایش دعای توسل خوانده و به امیدی واهی دل خوش کرده بودم، او را به تازیانه سرزنش مجازات میکردم که دیگر آرامش کالمش و نوازش نگاهش آرامم نمیکرد و هر چه عذر میخواست و به پای گریه هایم، اشک میریخت، طوفان غمهایم آرام نمیگرفت که سرانجام صدای ناله هایم، پزشک
اورژانس را بالای سرم کشاند:
چه خبره؟ درد داری؟
مجید با سرانگشتش، قطرات اشکش را پنهان کرد و خواست پاسخی سر هم کند که پزشک، پرستار را احضار کرد و پرسید:
جواب آزمایشش نیومده؟
و پرستار همانطور که به لیستش نگاه میکرد، پاسخ داد:
زنگ زدیم آزمایشگاه، گفتن تا چند دقیقه دیگه آماده میشه.که مجید رو پزشک کرد و با صدایی که هنوز طعمی از غم داشت، توضیح داد:
آقای دکتر! هنوز تهوع داره، نمیتونه چیزی بخوره!
و دکتر مثل اینکه گوشش از این حرف ها پر باشد، همانطور که به سمت اتاقش میرفت، با خونسردی پاسخ داد:
حالا جواب آزمایشش رو میبینم.
من که از ملاحظه حضور پزشک و پرستاران گریه ام را فرو خورده بودم،ِ دیگر با مجید هم دوست نداشتم هم کلام شوم، ولی دل عاشق او بیِ مهری ام را تاب نمیآورد که دوباره زیر گوشم زمزمه
کرد:
الهه جان...« و نمیدانم چرا اینهمه بیحوصله و بدخلق شده بودم که حتی تحمل شنیدن صدایش را هم نداشتم که چشمانم را بستم و با سکوت سردم نشان دادم که دیگر تمایلی به سخن گفتن ندارم و چه حال بدی بود که ساعتی آفتاب عشقش از مشرق جانم طلوع میکرد و هنوز گرمای محبتش را نچشیده، باز در مغرب وجودم فرو میرفت و با همه زیبایی نگاه و شیرینی کالمش، چه زود از خسته میشدم.
دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت سالخورده ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند.
مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت:
ِ پاشو برو، انقدر از سرشب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!
که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت:
الحمد همه آزمایش ها سالم اومده!
سپس رو به مجید کرد و حرف ِ آخر را زد:
خانمت بارداره !!!
همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه. پیش از آنکه باور کنم چه شنیده ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شبهای
ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است.
گویی غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید
و از هیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده که از پروای هیاهویدست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد:
الهه...و دیگر چیزی نگفت ....
َ
ادامه دارد..
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_صد_و_سی_و_هفتم
سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه خیالمانِ بیرون کشید:
و سپس ادامه داد فقط آهن خونت پایینه!
حالا من برات قرص آهن مینویسم، ولی حتماً باید تحت نظر یه متخصص باشی که برات رژیم غذایی و مکمل تجویز کنه!
و با گفتن شما دیگه مرخصید!
از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش را شکست و با صدایی که تارهای صوتیاش زیر سر انگشت شور و هیجان به لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید:
پس چرا انقدر حالش بده؟
پرستار همچنانکه پرونده را تکمیل میکرد، پاسخ داد :خیلی ضعیف شده!
همه سردرد و کمردرد و سرگیجهاش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!
سپس نگاهی گذرا به مجید ِ انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد:
باید حسابی هواشو داشته باشی. زنت خیلی ضعیفه، هم خیلی بد ویار!
و با اخمی کمرنگ ادامه داد:
یه کاری هم نکن که حرصش بدی! حرص و جوش َبراش عین سم میمونه!
« سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد:
مادر جون اگه میخوای بچهات سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی!
بیخودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!
و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت:
شما برید حسابداری، تصفیه کنید.
و به سراغ بیمار دیگری رفت.
مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی میدرخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید:
الهه! باورت میشه؟
و من که هنوز در بُهت بهجت انگیزِ خبر مادر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به چیزی جز موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد:
الهه جان...« نگاهم را همچون پرنده ای رها در
آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را پوشانده بود، بی اختیار پاسخ دادم:
جانم؟« و چه ساده دلخوری دقایقی پیش
از یادمان رفت که حالا با این حضور معصومانه در زندگیمان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیهِ رقص تن آب روی شنهای نرم ساحل بود، زیر گوشم زمزمه میکرد:
الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی،
خدا بهمون چه هدیه ای داده؟!!!
بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم
و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی که بر سرمان آغاز شده بود:
الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو شاد کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟
و حالا این اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ
نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلبهایمان تابیده بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه عنایت پروردگار مهربانم بود.
*
ادامه دارد...
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛