هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت چهاردهم 🔷بعضي از دوستان حتي برخي از بچه هاي مذهبي را مي شناسيم كه اخلاق
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پانزدهم
✳بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام مي داد كه كسي سراغ آن كارها نمي رفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و...
♦من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتی وپشت ميز نشيني بودند و مي گفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار ديگري نمي رويم.
🔷آنها شخصيت هاي كاذب براي خودشان درست كرده بودندومی گفتند
خيلي از كارها در شأن ما نيست‼
✴اما هادي اين گونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نمي ساخت. او براي
رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد.
💈مدتها با موتور، كار پيك انجام مي داد. در بازار آهن مشغول بود و...
💟مي گفت: در روايات اسلامي بيكاري بدترين حالت يك جوان به حساب مي آيد. بيكاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد.
٭٭٭
❇هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد مي شد كار را به بهترين نحو به پايان مي رساند.
💡خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالای مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
🔶هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار آمد.
🔗او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاري ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد.
◽مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد.
🔷تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
@seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌷 شهید حجه الاسلام مصطفی ردانی پور🌷
❣️ ماشین آمده بود دم در دنبالش. پوتین هایش راواکس زده بودم.
ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود.
تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم. مادرش آمد.
گریه می کرد – مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.
علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود.
دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت:
« دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط . گفت «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشتم برسون.
وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میوفته گردن تو.»
پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود،
تقسیم کرده بود . هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.❣️
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
#سالگرد_شهادت
#پانزده_مرداد
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
♥️🍃|
فقط ادعای دوستی کردن با #شهدا افتخار نیست، باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان بوی #شهدا را بدهد.
🎈| شهیدانه زندگی کنیم...
@seedaamar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💐🕊🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸
🌸
وصیت نامه📝
شهید احمد کشوری 🌹
#پرواز
و وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان كه تا الآن صبر كرده اید از خدا میخواهم صبر بیشتری به شما عطا كند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر كنید.
در عزایم ننشینید. نمی گویم گریه نكنید ولی اگر خواستید گریه كنید به یاد امام حسین (ع)و كربلا و پدر و مادرانی كه پنج فرزندشان شهید شده گریه كنید. كه اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اكنون یادی از اسلام نبود.
پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید.
در مراسم عزاداری بیشتر شركت كنید كه این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است كه مردم را منقلب میكند.
امام را تنها نگذارید.
فراموش نكنید كه شهیدان نظاره گر كارهای شمایند.
ما زنده به آنیم كه آرام نگیریم موجیم كه آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب الله احمد كشوری
"برگرفته از کتاب پنجاه سال عبادت"
⚡قسمت آخر
🌹شهید🌹احمد🌹کشوری🌹
🌷تاریخ ولادت: ۱۳۳۲
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۵۹
🌺شادی روح شهید صلوات
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
14صلوات امشب هدیه میکنیم به 😊👇
#شهید_حسن_قاسمی_دنا🌹
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل
#فرجهم
شبتون پر از یاد خدا
#التماس_دعا
🍃🌸
@seedammar
📖 رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ
💠 پس مرا در میان قوم ستمکار وامگذار.
#سوره_مومنون_آیه_۹۴
#تفسیر_صفحه_۳۴۸
🔑 حضور در میان ظالمان، خطر گرفتاری به عذابهای الهی را در پی دارد.
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
Ahd.mp3
2.07M
دعای عهد
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
◎﷽◎
| #آیهای_کوچکـ_اما_با_قُدرتــ
| کلید حل بسیاری از مشکلات ما
»الله متعال می فرماید:
{فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ}
«پس مرا یاد کنید، تا من نیز شما را یاد کنم»
#بقره_152
آری(👌)
عمل نمودن به همین آیه کوچک می تواند،
زندگی ما را دگرگون کند . . . پس به یاد الله
متعال باشیم، تا الله متعال نیز ما را یاد کند . . .
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
🌹 شهــید ابراهــیم هــادۍ :
مشـڪل ڪارهاۍ ما اینه ڪه
براۍ #رضــــــــاۍ همــه ڪار
میڪنیم جــز خــــــــــدا!!
ابراهیم هادی هادی دلها
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
@seedammar
25e00b5ed3d19899d4987f2f82fbfe992c15bb90.mp3
9.17M
#شهیدی_ڪه_واسطه_ی_ازدواج_دونفر_شد... 💞
✍ یہ جوون طلبہ ای رفت خواستگاری جوابش ڪردن دلش می گیره ؛ از طریق یڪی از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ...
🎤راوی: #روایتگر_شهدا
🔶 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
با تمام معرفت میگویم اینک یا حسین عاقبت این جان ناقابل فدای زینب است کرده دلهای شما را فاطمه امیدو
#خاطره ای از شهید سید حمید تقی فر از زبان سید شهاب الدین واجدی، یکی از عکاسان
دوسال پیش، همین روزها بود که برای عکاسی و مستندسازی عملیات آزادسازی سامرا و بلد به عراق دعوت شدم؛ روزهای حضورم در شهر بلد و سامرا و نفس کشیدن در بین مجاهدان خدا و ثبت لحظه های نبرد و شهادت و دیدن جلسه مشترک فرماندهان ارتش، سپاه بدر و تیپ و لشکرهای مردمی عراق با شخص سردار حاج قاسم سلیمانی، همه برایم فراموش ناشدنی شد ...
اما از همه شیرین تر شایدم تلخ تر، آشنایی کوتاهم با ابومریم بود، مرد سپید موی متواضع و افتاده حالی که می گفتند بنیانگذار و فرمانده عملیات سرایا الخراسانی است، شخصیتی کم ادعا و پرکار که مبارز و مجاهدی بود شیفته شهادت
یکی از شب ها از شیفتگی آشنایی با ایشان، به واسطه برادر عزیز مستندسازم مصطفی سیفی، قرار گذاشتیم تا همراه ابومریم صبح سحر بعد از اذان و نماز راهی عملیاتی در منطقه عزیزبلد شویم، صبح اما باران شدیدی گرفته بود و با طی مسیری در زیر باران راهی محل استقرارش شدیم؛
ابومریم که همان حاج سیدحمید تقوی فر خوزستانی خودمان بود از سرداران کم ادعای سپاه بود که مدتی بود از بازنشستگیش می گذشت، اما شور و عشق جهاد و شهادت او را خانه نشین نکرده بود و از سر دغدغه و به دعوت دوستان مجاهد عراقیش که سال های دفاع مقدس در لوای لشکر و سپاهیان بدر باهم لباس رزم در برابر رژیم بعثی صهیونیستی صدام پوشیده بودند، فرماندهی و راهبری سرایا خراسانی را پذیرفته بود.
وقتی به اتاقش رسیدیم دیدم سر سجاده نماز با خدا خلوت جانانه ای کرده و اشک می ریزد، نخواستیم راز و نیازش را بهم بزنیم و منتظر شدیم... تا اینکه سر از سجده برداشت و گفت بچه ها سلام، بارون میاد، فعلا رفتن به منطقه کنسله و برید استراحت کنید؛ ما کلی ناراحت شدیم و پریشان به مقر خود برگشتیم؛ پس از ساعتی من همراه با تعدادی از نیروهای سپاه بدر و کتائب حزب الله عراق راهی مناطق نزدیک به روستاهای عزیزبلد و ذهبیه شدم. اما رفیقم مصطفی ماند تا شاید با ابومریم همراه شود. که در راه متوجه شدیم ابومریم با رزمندگانش راهی عزیزبلد شدند و مصطفی هم رفته و من جا ماندم.
عملیات سامرا به خوبی پیش رفت؛ دیگر غروب شده بود و بچه ها خوشحال از آزادسازی و پاکاسازی کامل منطقه بودند و در راه بازگشت بودیم که تلفن یکی از همراهان زنگ خورد، وقتی گفت "ابومریم؟ الله اکبر! عزیزبلد؟ انالله و اناالیه راجعون!" مو به تنم سیخ شد...
آنجا بود که فهمیدیم شهید حاج سید حمید تقوی فر که بخاطر نداشتن پسر به نام دختر بزرگش ابومریم خطابش می کردند با تیر قناسه تکفیری های ملعون در قریه عزیزبلد شربت شهادت را نوشیده...
عکس راست را از سردار سامرا در یکی از شب های پیش از عملیات و عکس چپ را در آمبولانس حاملش در جاده بلد سامرا با تلفن همراهم ثبت کردم. (دی 1393)
هنیئا_لکم_ابومریم
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها