eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
141 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتم 🔸 #شرط_بندی 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه م
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هشتم 🔸 مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود همه حریفان را شکست داد وبه نیمه نهایی رسید واگر این مسابقه را میزد حتما در فینال قهرمان🏆 می شد اما در نیمه نهایی خیلی بد بازی کرد وامتیاز را واگذار کرد آن سال خیلی بد بازی کرد ومقام سوم را کسب کرد سالها بعد همان پسری که بود را دیدم که خواست به سر بزند ودر جمعی که نشسته بودیم اون آقا از خاطراتش با سخن میگفت وما گوش میکردیم. تا اینکه ماجرای آشنایی خودش با را خواست تعریف کند اما هرچه خواست تعریف کند بحث را عوض میکرد وآخر هم نذاشت که ماجرا تعریف شود روز بعد همان آقا را دیدم واز قضیه آشنایی او با را سوال کردم گفت آن سال حریف در نیمه نهایی شدم اما یکی از پاهایم به شدت آسیب دید به که تا اون موقع نمیشناختمش گفتم رفیق این پای من آسیب دیده هوای ما رو داشته باش هم گفت باشه داداش بازیش فوقالاده بود با اینکه فن هایی که میزد روی پا بود اما به پایم نزدیک نشد ومن در کمال نامردی یک خاک ازش گرفتم وبا اینکه میتوانست من رو شکست بده اما این کار را نکرد البته او خودش کاری کرد که من برنده شوم ومن به فینال راه پیدا کردم وفکر کردم همه مثل هستند وبه حریفم که از دوستانم بود گفتم این پای من آسیب دیده وبازی را شروع کردیم وحریفم روی همان پایی که آسیب دیده بود فشار آورد و من رو شکست داد آن سال دوم شده بودم اما شک نداشتم 🏆 بود صحبتش تمام شد وخدا حافظی کرد یاد مقر سپاه گیلان غرب بر روی دیوار برای هر چیزی نوشته بود برای نوشته بود ⭕️ 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
#بلند_شو_پدر #پروندۀ_ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس #تازه‌ترین_مطلب_ستون_شعر_سایت_شهرستان_ادب تو می توانستی در آصلاندوز یا ترکمنچای اسبت را زین کرده با کلاهی پشمی پشت عباس میرزا باشی شکست هم خورده بودی اگر نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد... یا می توانستی چوپانی باشی عشقت را به رود می سپردی اگر پیغمبر قبیله ات می شدی... امّا تو #سربازی_خاکی بودی با لهجه ی سرد آذری و داغ دیده از آفتاب جنوب و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند چون تو #سیمرغ‌شان بودی... خنده دار است که این روزها قرص ها حرف های زیر زبانت را می کِشند و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود... امان از چرخ های #ویلچر که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست... بلند شو #پدر خاک لباست را بتکان دستی به موهایت بکش و راحت بمیر تو #گمنام شدی تا بزرگی نامت، کمر سنگ مزار را نشکند... #شهریار_شفیعی #جانباز #جانبازان_اعصاب_و_روان
🕊✨🕊✨🕊✨ ✨🕊✨ 🕊✨ ایستاده بود ڪنارِ در حـرم و به وضوخانه اشاره می‌ڪرد ! تازه رسیده بودیم دمشـق و دلـمـان می‌خواست یڪ زیــارت با حــال بڪنیم ولـی وقـت اذان بود . - گفت بـرادرا ... زیـارت مستـحبه ، نمــاز واجـب ... 📚 یادگاران جلد ۹ ڪتاب جاویدالاثر متوسلیان ص۹۳
🍃💕🍃💕🍃💕 💞نگاه‌ هاے تو، چیزے از جنس نجات است چشمت ڪه به گوشه ے این شهر مےخورد ... #یادت_باشد سخت محتاج یڪ نگاه از گوشه ے چشمت هستم ڪمے نور مهمانم ڪن رفیق✨ #روزتون_شهدایے🌷 🍃💕🍃💕🍃💕
ای کاش مسیر نگاهم با  مسیر نگاهت یکی باشد...  #دلنوشته_شهدا
و تاریخ تکرار میشود.‌‌.. . روزگاری که پدر جای پسر می‌ایستاد رفت و اکنون بچه‌ها جای پدر می‌ایستند عاشقان ،پا پس کشیدن نیست در قاموس‌شان مرد میدان‌اند و حتی بی‌سپر می‌ایستند. . عکس نوشت: تصویر بالا، مراسم تشییع شهید عباس ورامینی در اوایل آذر ۱۳۶۲ در بهشت زهرا ی تهران. میثم فرزند حاج عباس در آغوش حاج همت . تصویر پایین، محمّد علی فرزند شهید صدرزاده در آغوش شهید مرتضی عطایی بر سر مزار شهید حسن قاسمی دانا
وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا 📚 آل عمران آیه ۱۰۳ و همگی به ریسمان خدا [ قرآن صامت و قرآن ناطق در کنار هم ]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید!
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
لبخند که میزنی، دلم میلرزد! دَر پنجره سقف منزلم میلرزد! 😔😔 توبامن بینواچه کردی ای دوست!؟ تا میشنوم ، دلم میلرزد! 😪😪 ✍هر ۱۰ دقیقه یک‌ کودک در یمن جان‌ میدهد و این است حقوق بشر آمریکایی و غربی، و جنایتهای آل سعود...😣 ... http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶 قسمت هشتم 🔶 #کردستان روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعد
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت نهم 🔶 سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود. شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیدبودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عمو سید ، سیدآقا مصطفی بود. دیدم چهره اش درهم و پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی ناراحت است! بعد از احوال پرسی گفت: ”زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟“گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بی خود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فراگرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم.چهره نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: ”مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!“ پسرم را در آغوش گرفتم. بعد درحالیکه می خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: ”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می آمدند. دبه آب را پر ميکردند و می رفتند. یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سید گفت: برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟ بنده خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ببخشید، حواسم نبود. بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت! زمانی که در منطقة فاو دوره آموزش غواصی را می گذراندیم، یکی از کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، می رفتیم وآنجا مستقر می شدیم.سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی می شد. به محض ورود طناب کشتی را باز می کرد!هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزهای به درون آب پرتاب می شد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها می شد. شوخ طبعی های سید باعث می شد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود. http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
🌹🌹شهید : به هوش باشید که این سرمایه های الهی اسلام که به خاطر وجود مقدس امام زمان(عج) و رهبری امام امت و تلاش مسئولان و خون شهدا و مقاومت دیگر برادران و خواهران به دست ما و شما رسیده، به آسانی از دست ندهیم و این دشمنان از خدا بی خبر از دست ما نربایند. شما ای برادران! برای دنیا و آخرت خود بکوشید تا ذخیره هایی برای لشکر امام زمان(عج) و برای استقرار حکومت اسلامی در سراسر هستی باشید. 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed