650786e3494be7d78e86f674b47265ae4cb0bf8a.mp3
10.32M
سید رضا نریمانی
- واحد - عمریه دلم میخواد شهید بشم😢
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
〰〰🌼🌼🌼〰〰
🔆 تابستان سال ۱۳۶۱ بود و ابراهیم در تهران
حضور داشت هر روز با هم، این طرف و آن
طرف می رفتیم. بیشترین کاری که ابراهیم
در آن زمان انجام می داد، گره گشایی از
کار بندگان خدا بود.
🌃 یک شب با هم هیئت رفتیم.
بعد هم در کنار بچه های بسیج حضور داشتیم.
آخر شب هم برای چند نفر از جوانان محل
شروع به صحبت کرد خیلی غیر مستقیم
آن ها را نصیحت نمود.
🌛ساعت حدود دو نیمه شب بود.
من هم مثل ابراهیم خسته بودم.
از صبح مشغول بودیم گفتم: من می خواهم
بروم خانه و بخوابم. شما چه می کنی؟
📛 ابراهیم گفت: منزل نمی روم
من می ترسم خوابم برود و نماز صبح من
قضا شود شما می خواهی برو.
📦 بعد نگاهی به اطراف کرد یک کارتن
خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود.
ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت
سمت مسجد محمدی ورودی مسجد روی
زمین انداخت و همان جا دراز کشید.
⌚ بعد گفت: دو ساعت دیگه اذان صبح
است مردمی که برای نماز جماعت به مسجد
می آیند، مجبور هستند برای عبور،
من را بیدار کنند.
🍃 بعد با خوشحالی گفت: " این طوری هم
نمازم قضا نمی شه، هم نماز صبح رو به
جماعت می خوانم ابراهیم به راحتی
همانجا خوابید.
📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
«وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فهدى»
«و تو را گمشده یافت و هدایت کرد»
✱ تـو گمنامـے
و مـن خـودم را گم ڪردم!
دستـے بالا ببر . . .
شاید با دعاے تو پیـدا شدم
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
d2e243f773c2006eb859d4def223f360a85abf68.mp3
6.16M
🎵آهنگ زیبای علمدار کمیل
🎤با صدای حامد زمانی
🗿برای شهید#محمد_ابراهیم_همت و شهید #ابراهیم_هادی
لذت ببرید و فوروارد یادتون نره.😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📽توصیه جالب شهيد مدافع حرم حجةالاسلام #مصطفی_خلیلی به طلاب و روحانیون
💥 ببینید و انتشار دهید
شهدای مدافع حرم خوزستان
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت چهل وسوم 🔶 #پاکت سید اعتقاد عجیبی به ائمه: داشت. به این
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت چهل وچهارم
🔶 #اخلاص
روزهایی که ميخواست به جبهه برود حتمًا غسل شهادت ميکرد. خانواده هم آینه و قرآن و آب می آوردند تا از زیر آن رد شود. در همان حیاط از ما ميخواست که دیگر جلوی در خانه نرویم. ميگفت: روبه روی خانه نانوایی است. نميخواهم مردم متوجه شوند که جبهه ميروم و اجر ما از بین برود.مادر او را ميبوسید. در همان حیاط خانه از زیر قرآن رد ميشد و خداحافظی ميکرد.
مادر، قسم ميداد که خدايا به جوانی حضرت علی اکبر علیه السلام پسرم را به تو سپردم. هرچه خودت ميدانی. سرنوشت فرزندم هرچه هست، من راضی ام به رضای خودت.
سید دوست داشت اگر کاری را انجام ميدهیم با خلوص نیت و فقط برای خداوند انجام شود، نه برای دلایل دیگر. سید، چه در هیئت و چه در کارهای دیگر، هرگز به دنبال مقام های دنیایی نبود.در لباس سپاه آخرین درجه ای که داشت، سروان بود. روزی به سید گفتم:
همه هم دورهه ای شما سرگرد و سرهنگ هستند. چه جوریه که شما بعد از این همه سال، این همه خدمت و جنگ و ... هنوز سروانی!؟
گفت: ولش کن! زیاد مهم نیست. آدم باید اون دنیا درجه بالایی داشته باشه.پس از شهادتش به خوابم آمد. گفت: برو به فلانی بگو اینقدر دنبال دنیا نباش. من هم فراموش کردم. به سراغ آن بنده خدا نرفتم.دوباره به خوابم آمد و همان را تکرار کرد. وقتی آن شخص را دیدم سفارش سید را به او گفتم. آن آقا سخت ناراحت شد و همان جا روی زمین نشست! نميدانستم چرا.بعد از مدتی شنیدم که خیلی به دنبال پست و مقام بوده. بعد از کلی تلاش توانسته بود به مقام مدیرکلی برسد.برای عرض تبریک با دوستان هیئتی به محل کارش رفتیم. موقع خداحافظی وقتی اتاق خالی شد، دوباره سفارش سید مجتبی را تکرارکردم تا فراموش نکند. با اینکه خیلی تأکید کرده بودیم که اطلاع بدهد تا مراسم بگیریم اما بدون آنکه اطلاع دهد از مکه برگشت. وقتی به شهرستان قائمشهر رسید تازه به خانه زنگ زد که من ازحج برگشته ام!
ما هم چون از قبل آمادگی نداشتیم فقط به اندازه یک ماشین به استقبال او رفتیم. وقتی به او اعتراض کردیم که چرا به ما نگفتی و ...گفت: ميخواستم ریا نشود. معنویتش به همین است که کسی نفهمد.صبح روز تاسوعا بود. جهت برگزاری مراسم زیارت عاشورا همراه سید مجتبی و بچه های هیئت، به نیروی دریايی ارتش واقع در شهرستان نوشهر رفتیم. مراسم عجیبی بود. در آن روز من کنار سید نشسته بودم. سید هم طبق معمول شال سبزی را روی سرش انداخته بود. با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود.
بعد از پايان مراسم، شال سبز خودش را گردن من انداخت! با تعجب پرسیدم: این چه کاریه!؟ گفت: بگذار گردن شما باشه!هنوز صحبتم تمام نشده بود که دیدم جمعیت حاضر که بيشترشان نظامی بودند به سمت من آمدند و شروع کردند به دست دادن و التماس دعا گفتن!هرچه ميگفتم اشتباه گرفته اید، مداح من نیستم و ... کسی به حرفم گوش نميداد. نگاهم به سید افتاد. تنها در گوشه ای ایستاده بود. کسی هم در اطرافش
نبود. اصلًا عالقه ای به مشهور شدن و ... نداشت. با این کار ميخواست اخلاص خود را حفظ کند. مراسم نوشهر فوق العاده بود؛ آنقدر تاثیرگذار بود که مسئول یگان چندین بار دیگر از سید دعوت کرد تا در آنجا حضور یابد.سال 1369 در خوزستان که بودیم مسئول طرح و عملیات بود. يك روز اعلام شد كه باید نقشه دقیق و رنگی از منطقه تهیه كند. روز بعد قرار بود مسئولان جهت بازدید به مقر ما بیایند.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
🌹🌹 شهید #یعقوب_آرامش :
ما ملت ایران باید ! (هل من ناصرینصرنى ) #حسین (ع ) لبیك گوئیم وادامه دهنده راه حسین و شهداى اسلام باشیم .
#وصیت_شهدا