🌸بـِسـم ِ ربــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقین🌸
محـاصـره ایــم سیـــّد !
اینجـا نـه #سنگــر داریــم نـه بی سیــم و نـه ســِلاحی !!
بعـد از شمـا روزهـایمـان ، ڪمتر #رنگِ خـدا مـی گیـرد !
اینجا دیگر #عشـق معنایی نـدارد !
تشنه ایم سیّد !
#تشنـهء صداقت ! عـدالت ! یڪرنگـی ! خلـوص و صفـا و صمیمیـّت...
اینجـا بـه مـا خـوش نمـیگذرد...دلمــان #تنـگِ شمـاست..
در این #غـربتـڪدهء دنیـا ،
دلـم از بی شمـا بـودن پـوسیـد ..
سـر بستـه مـانـد #بغـضِ گـره خـورده در دلــم..
آن گـریـه هـای عقـده گشـا در #گلـو شڪست...
#شهیدجانبازسیدمجتےعلمدار 🌷
اَللهُمَ اَسئَلُڪَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها
اللهم الرزقنا...⚘
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
@seedammar
🍃کپی مطلب با ذکر صلوات آزاد 🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شصت وهفت 🔶 #شهید_زنده نميدانم چطور سر از ساری درآوردم!
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت وهشتم
🔶 #رنگ
قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر
بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام ميدادم کشیدن تصاویر شهدا
بود.
با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج، یکی از
فرماندهان بی نظیر لشکر، سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم.
یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولًا چند دقیقه ای سکوت ميکرد و با خدا خلوت ميکرد. بعد هم سر
به سجده می گذاشت.
من مقابل سید ایستادم. فکر و ذهن او در نماز بود. اصلًا سرش را بالا نیاورد.
او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد!
از طرف لشکر گفتند: برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.
من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده
کردم. قلم و رنگها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم.
همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص
در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد.
قبل از خواب همسرم به من گفت: اگه ميشه این تابلو رو ببر بیرون، ميترسم
رنگ روی فرش بریزه.
گفتم: خانم، هوا سرده. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که
رنگ نریزه.
سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک ميریختم و قلم را روی بوم ميکشیدم.
تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته.
گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سر خورد و افتاد روی فرش!
نميدانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم. نميدانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون
اما ...
بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و ... آورد و
مشغول شد. اما بی فایده بود!
خانم من همین طور که با دستمال به روی فرش ميکشید گفت: خدایا، فقط
براي اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا سلام الله بوده سکوت ميکنم.
بعد هم گفت: ميگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت
زهرا سلام الله به زیر ميگیرند.
بعد نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو
که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت
کنند.
صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم.
در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم
من را صدا کرد.
خانواده ایشان را ميشناختم؛ خانم رحمانپور همسر یکی از جانبازان جنگی
و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی مقدمه
گفت: شما شهید علمدار ميشناسید؟!
یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: بله،
چطور مگه؟!
خانم رحمانپور ادامه داد: من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهرهای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.
بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به
پیمانی که بستیم عمل ميکنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا سلام الله
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
#حتما_بخوانید👇👇
🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ
پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
🌸دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد.
🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم...
#من_پنجشنبه_ها_نامه_خیلیا_رو_مهرمیزنم😍
📚کتاب سرو قمحانه، ص 132
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم