eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃 چقدر اسم زیبای تو، برازنده‌ی توست.. ابراهیم بودی و نفست را در آتش سوزاندی و برای دل درمانده از گناه من هدایت کننده شدی... به راستی که پیامبر دل من تویی... ابراهیم..❤ ✴#سلام_علی_ابراهیم
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد 🔸 #اسارت از خبر
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت هیچکدام از رفقای ابراهیم حال روز خوبی نداشتند هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم واشک😢 میریختیم برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم رضا گودینی هم آنجا بود وقتی رضا را دیدم انگار داغ دلش تازه شده بود بلند بلند گریه😭 می کرد . بعد گفت بچه ها دنیا بدونه ابراهیم برای من جای زندگی نیست مطمئن باشید در اولین عملیات شهید میشم یکی دیگر از بچه ها گفت ما نفهمیدیم ابراهیم که بود او بنده خالص خدا بود بین ما مدتی زندگی کرد تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست دیگری گفت ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان عارف بود پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت هرچه مادر از ما می پرسید ابراهیم چرا مرخصی نمی آید با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم یا اینکه می گفتیم فعلا عملیاته نمیتونه بیاد تا اینکه یک بار آمده بود داخل اتاق روبه روی عکس ابراهیم نشست واشک می ریخت😭 جلو آمدم وگفتم مادر چی شده گفت من بوی ابراهیم را حس میکنم ابراهیم الان توی این اتاقه همینجاست😔 و.... وقتی که گریه اش تمام شد گفت من مطمئنم که ابراهیم شهید شده وادامه داد دفعه آخر خیلی فرق کرده بود هرچه گفتم بیا بریم خاستگاری می خوام دامادت کنم اما او می گفت مطمئنم که بر نمی گردم نمی خواهم چشم گریانی گوشه اتاق منتظر من باشه چند روز بعد هم دوباره جلوی عکس ابراهیم گریه😭 کرد بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم وبه مادر حقیقت را بگوید آن روز حال مادر بهم خورد ناراحتی قلبی او شدید تر شد ودر سی سی یو بیمارستان بستری شد سالها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا میبردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود به یاد کنار قبر شهدای گمنام می نشست هر چند گریه برای او بد بود اما عقده دلش😭 را آنجا باز میگرد وحرف دلش را باشهدای گمنام میگفت 😔 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 #فراق یک
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد ودوم 🔸 سال ۱۳۶۹ آزادگان به میهن باز گشتند وبچه ها هنوز امید خود را از دست نداده بودند . سال بعد تعدادی از رفقای برای بازدید به مناطق عملیاتی وراهی فکه شدند در این سفر به تعدادی از پیکر شهدا برخورد کردند وآنها را به تهران منتقل کردند . چند روز بعد به دیدار مادر شهید رفتیم به من گفت شما میدانید پسر من کجا شهید شد؟ گفتم بله ما باهم بودیم پرسید حالا که جنگ تمام شده نمیتونید پیکرش رو پیدا کنید وبرگردانید؟😔 با این حرف مادر شهید با چند تن از فرماندهان ودلسوختگان جنگ صحبت کردیم 🤔وباهم قرار گذاشتیم که به دنبال پیکر رفقای خود باشیم پس از جستجو مجدد پیکر سیصد شهید از جمله فرزند همان مادر شهید پیدا شد پس از آن گروهی به نام تفحص شهدا شکل گرفت ودر مناطق مختلف مرزی مشغول جستجو شدند از بچه های تفحص که ابراهیم را میشناختند میگفتند بنیانگذار گروه تفحص ابراهیم_هادی بوده اوبعد عملیات به دنبال پیکر شهدا می گشت پنج سال پس از پایان جنگ شهدای کمیل یکی پس از دیگری پیدا می شد اما خبری از ابراهیم نبود علی محمودوند مسئول گروه تفحص که پنج روز در کانال در محاصره دشمن بود خود را مدیون ابراهیم میدانست ومیگفت خاک فکه بوی غربت_کربلا میدهد یک روز در حین جستجو به پیکر شهیدی بر خوردند که دفترچه یادداشتی📖 در جیبش قرار داشت وبعد چند سال قابل خواندن بود در صفحه آخرش نوشته بود 🌷🌿☘امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم آب وغذا را جیره بندی کرده ایم شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند دیگر شهدا تشنه نیستند فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...😔 بچه ها با خواندن این دفترچه خیلی منقلب شدند😢 وباز هم به جستجو ادامه دادند اما باوجود پیدا شدن اکثر شهدا خبری از ابراهیم نبود. چرا که خود میخواست گمنام باشد او در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد... 🔸خواهرشهید ابراهیم_هادی اواخر دهه هفتاد جستجو در منطقه فکه آغاز شد باز هم پیکر شهدا از کانال پیدا شد اما اکثر آنها گمنام بودند پیکر شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت وقرار شد در ایام فاطمیه وپس از تشیع هر پنج شهید در یک نقطه از ایران به خاک بسپارند شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشیع شود ابراهیم را در خواب دیدم با موتور🏍 جلوی درب خانه ایستاد وبا شور حال خاصی گفت ما برگشتیم وشروع کرد به دست تکان دادن بار دیگر در خواب مراسم تشیع شهدا را دیدم تابوت یکی از شهدا تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد باهمان چهره جذاب همیشگی به ما لبخند😊 می زد من فکر میکنم ابراهیم در روز شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیه بازگشت تا غبار غفلت از چهره مان را پاک کند به همین خاطر بر سر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم وابراهیم هادی های این ملت فاتحه ای میخوانم 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد ودوم 🔸 #تفحص سا
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وسوم 🔸 از مهمترین کارهایی که در محل انجام شد ترسیم چهره درسال ۷۶زیر پل شهید محلاتی بود سراغ آقا سید رفتم وگفتم تصویر شهید هادی را شما ترسیم کردید؟ سید گفت بله چطور مگه ؟ گفتم هیچی فقط خواستم تشکر کنم چون با این عکس هنوز آقا در محل حضور دارد سید گفت من این شهید رو نمیشناختم برای کشیدن چهره او هم چیزی نخواستم اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمیتوانم حساب کنم.... ادامه داد خیلی چیزها از این تصویر دیدم باتعجب😳 پرسیدم مثلا چی ؟🤔گفت زمانی که این عکس را کشیدم نمایشگاه وجلوه گاه شهدا راه افتاد خانمی پیش من آمد وجعبه شیرینی به من داد وگفت برای این شهید تهیه شده وهمینجا پخش کنید . پرسیدم شما را میشناسید؟ . گفت نه منزل ما اطراف این عکسه من مشکلی تو زندگی داشتم چند وقت پیش که شما عکس شهید رو ترسیم میکردی از اینجا رد شدم با خودم گفتم خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکلم را حل کن بعد هم قول دادم نمازم را اول وقت بخوانم وبرای شهیدی که اسمش را نمیدانستم فاتحه ای خواندم باور کنید خیلی سریع مشکلم حل شد 🔸سید ادامه داد پارسال اوضاع کاری من بهم خورد از جلوی عکس شهید رد میشدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شد من هم داربست تهیه کردم ورنگها را برداشتم شروع کردم به درست کردن تصویر شهید باور کردنی نبود درست زمانی که کار تصویر تمام شد پروژه بزرگی به من پیشنهاد شد کا تمام مشکلاتم حل شد🤗 🔸آمده بود مسجد از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت پرسیدم کار شما چیه شاید بتوانم مشکلتان را حل کنم گفت هیچی ، میخواهم بدانم این شهید هادی کی بوده قبرش کجاست ؟ بعد چند لحظه سکوت گفتم ابراهیم شهید گمنام است اما ؟ منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویرش به طرف مدرسه میرویم یکبار از من پرسیر بابا این کیه؟ من گفتم اینها رفتند با دشمن جنگیدند ونگذاشتند دشمن به ما حمله کنه وبعد هم شهید شدند. دخترم هروقت از جلوی عکس شهید رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه . چند شب قبل دخترم در خواب این شهید رامی بینه شهید هادی به دخترم میگوید :دختر خانم تو هروقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! 😘برای توهم دعا میکنم که با این سن کم حجابت رو اینقدر رعایت میکنی حالا دخترم از من میپرسه این شهید هادی کیه ؟😔 قبرش کجاست؟ بغض گلویم را گرفت 😢وگفتم به دخترت بگو اگر میخوای شهید ازت راضی باشه مواظب حجاب ونمازت باش وبعد چند خاطره از شهید برایش تعریف کردم 🔸یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود رفاقت وارتباط با شهدا دو طرفه هست اگر تو با آنها باشی آنها هم با تو خواهند بود . نوروز ۸۸بود برای تکمیل اطلاعات کتاب راهی گیلان غرب شدم در راه به شهر ایوان رسیدم موقع غروب بود وخیلی خسته بودم هیچ هتل ومهمانپذیر ی در شهر پیدا نکردم در دلم گفتم آقا ابراهیم ما دنبال کار شما آمدیم خودت ردیفش کن که همان موقع صدای اذان آمد با خودم گفتم اگر آقا ابراهیم اینجا بود به مسجد میرفت من هم راهی مسجد شدم نماز جماعت را خواندیم یه آقایی حدودا ۵۰سال جلو آمد وبا ادب سلام کرد ایشان پرسید شما از تهران آمدید؟ گفتم بله چطور مگه؟گفت از پلاک ماشینتان متوجه شدم بعد ادامه داد منزل ما نزدیک است همه چیز هم آماده است تشریف می آورید؟ گفتم ممنون من باید بروم . گفت امشب را استراحت کنید فردا حرکت کنید نمیخواستم قبول کنم خادم مسجد جلو آمد وگفت ایشان از مسئولین شهرداری اینجا هستند حرفشان را قبول کن .آنقدر خسته بودم که قبول کردم شام مفصل ، بهترین پذیرایی😋 انجام شد . صبح بعد از صبحانه مشغول خدا حافظی شدیم آقای محمدی گفت میتوانم علت حضورتان را در این شهر بپرسم؟ گفتم برای تکمیل خاطره یک شهید راهی گیلان غرب هستم سوال کرد کدام شهید؟ گفتم نمی شناسید از تهران آمده بود بعد عکسی از داخل کیف در آوردم ونشانش دادم با تعجب😳 نگاه کرد وگفت :این که آقا ابراهیم هست ؟من وپدرم نیروی شهید ابراهیم بودیم توی عملیاتها تو شناسایی ها......مات مبهوت😳 ایشان را نگاه کردم.نمیدانستم چه بگویم بغض گلویم را گرفت😥 . دیشب تا حالا به بهترین نحو از من پذیرایی شد میزبان ماهم که از دوستان اوست آقا ابراهیم ما به یاد تو نمازمان را اول وقت خواندیم شما هم🙄 ..... 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وسوم 🔸 #حضور از
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وچهارم 🔸 وقتی تصمیم گرفتیم کاری برای آقا ابراهیم انجام دهیم تمام تلاش خودمان را انجام دادیم تا با کمک خدا بهترین کار انجام گیرد . هرچند میدانیم این مجموعه قطره ای💧 از دریای🌊 کمالات وبزرگواری های آقا ابراهیم نیز ترسیم نکرده اما در ابتدا از خدا تشکر کردم 🙏چون مرا با بنده پاک وخالص خودش آشنا نمود . همچنین خدا را شکر کردم که برای این کار انتخابم نمود. من در این مدت تغییرات_عجیبی در زندگی خودم حس کردم☺️ . نزدیک به دو سال شصت مصاحبه وچندین سفر کاری وچندین بار تنظیم متن و....انجام شد . دوست داشتم نام مناسبی که با روحیات ابراهیم هماهنگ باشد برای کتاب پیدا کنم . حاج حسین را دیدم. پرسیدم :چه نامی برای این کتاب پیشنهاد میکنید؟ ایشان گفتند: 🌷اذان ، چون بسیاری از بچه های جنگ ابراهیم را به اذان هایش میشناختند ، به آن اذان های عجیبش یکی دیگر از بچه ها جمله شهید ابراهیم حسامی راگفت : 🌷عارف پهلوان اما در ذهن خودم نام مجموعه را اذان انتخاب کردم شب بود که به این موضوعات فکر میکردم . قرآنی کنار میز بود توجهم به آن جلب شد🤔 قرآن را برداشتم. در دلم گفتم خدایا 🙄این کار برای بنده صالح وگمنام تو بوده میخواهم نام این مجموعه نظر قرآن را جویا شوم! بعد به خدای خودم گفتم تا اینجای کار همه اش لطف شما بوده من نه ابراهیم را دیده بودم نه سن وسالم می خورد که به جبهه بروم اما همه گونه محبت خود را شامل حال ما کردی تا این مجموعه تهیه شد خدایا من نه استخاره بلد هستم نه میتوانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم بعد بسم الله گفتم . سوره حمد را خواندم وقرآن را باز کردم آن را روی میز گذاشتم 📖. صفحه ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم😳 با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهره ام😨 پرید! سرم داغ شده بود بی اختیار اشک😢 در چشمانم حلقه زد . در بالای صفحه آیات ۱۰۹ به بعد سوره جلوه گری می کرد که میفرماید: 🌷سلام بر ابراهیم 👈اینگونه نیکو کاران را جزا میدهیم به درستی که او از بندگان مومن ما بود 🍃🍂
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وچهارم 🔸 #سلام_ب
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وپنجم 🔸 این حرف ما نیست قرآن میگوید شهدا شاهدان این عالم اند وبهتر از زمان ظاهری خود از پس پرده خبر دارند ! در دوران جمع آوری خاطرات برای این کتاب بارها دست عنایت خدا وحمایتهای آقا ابراهیم را مشاهده کردیم بارها خودش آمد وگفت برای مصاحبه🎤 سراغ چه کسی بروید ؟ اما بیشترین حضور آقا ابراهیم ودیگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بودیم . این حضور در حوادث وفتنه هایی که در سالهای پس از جنگ پیش آمد به خوبی حس می شد در تیرماه سال ۱۳۷۸فتنه ای رخ داد که دشمنان نظام بسیار به آن دلخوش کردند😏 اما خدا خواست که سر انجامی شوم نصیب فتنه گران👹 شود در شب اولی که این فتنه به راه افتاد وهنوز زمانی که کسی از شروع درگیری ها خبر نداشت در عالم رویا سردار شهید محمد بروجردی را دیدم! ایشان همه بچه های مسجد را جمع کرده بود وآنها را سر یکی از چهار راه های تهران برد درست مثل زمانی که حضرت امام وارد ایران شد در روز ۱۲بهمن هم مسئولیت انتظامات با ایشان بود من هم با برادر بروجردی حضور داشتم یکدفعه دیدم ابراهیم هادی وجواد افراسیابی ورضا وبقیه دوستان شهید ما به کنار برادر بروجردی آمدند ! خیلی خوشحال شدم میخواستم به سمت آنها بروم اما دیدم که برادر بروجردی برگه ای 🗒در دست دارد و مثل زمان عملیات مشغول تقسیم نیرو ها در مناطق مختلف تهران است او همه نیرو هایش از جمله ابراهیم را در مناطق مختلف دانشگاه پخش کرد صبح روز بعد خیلی به این رویا فکر کردم یعنی چه تعبیری داشت ؟ تا اینکه رفقای ما تماس گرفتند وخبر درگیری اطراف دانشگاه تهران وحادثه کوی دانشگاه را اعلام کردند تا این خبر را شنیدم بلا فاصله به یاد رویای شب قبل خودم افتادم فتنه ۷۸ خیلی سریع به پایان رسید مردم بایک تجمع مردمی در۲۳تیرماه خط بطلانی بر همه فتنه گر ها 👹کشیدند در آن روز بود که علی نصرالله را دیدم با آن حال خراب آمده بود در راهپیمایی شرکت کند گفتم حاج علی تمام این فتنه ها را شهدا جمع کرده اند . حاج علی برگشت وگفت مگر غیر از اینه؟😊 👌مطمئن باش کار خود شهدا بود 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وپنجم 🔸 #شهیدان_
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وششم 🔸 در دوران دفاع مقدس با همسرم راهی جبهه شدیم شوهرم در گروه شهید اندرزگو ومن امدادگر بیمارستان 🏥گیلان غرب بودم را برای اولین بار در آنجا دیدم یکبار که پیکر چند شهید را به بیمارستان آوردند برادر هادی آمد وگفت :شما خانمها جلو نیاید پیکر شهدا متلاشی شده وباید آنها را شناسایی کنم بعد ها چند بار نوای ملکوتی ایشان را شنیدم صدای بسیار زیبایی داشت .وقتی مشغول دعا می شد حال وهوای همه تغییر میکرد😢 . من دیده بودم که بسیجی هاعاشق😍 بودند وهمیشه اطراف او پر از رزمنده بود تا اینکه اواخرسال ۱۳۶۰ آنها به جنوب رفتند ومن به تهران برگشتم چند سال بعد داشتیم از خیابان ۱۷شهریور عبور میکردیم که یکباره تصویر آقا را روی دیوار دیدم من نمیدانستم ایشان شهید یا مجروح شده از آن زمان هر شب جمعه به نیت ایشان ودیگر شهدا دو رکعت نماز می خوانم تا اینکه در سال۱۳۸۸ در ایام ماجرای فتنه یک شب در عالم رویا دیدم آقا با چهره ای بسیار نورانی وزیبا روی یک تپه سرسبز ایستاده پشت سر او هم درختانی 🌳زیبا قرار داشت بعد متوجه شدم دو نفر از دوستان ایشان که آنها را هم میشناختم در پایین تپه در باتلاق مشغول دست وپا زدن هستند آنها میخواستند به جایی بروند اما هر چه دست وپا میزدند بیشتر فرو میرفتند . رو به آنها کرد وگفت 🌷 این تذهبون... به کجا می روید؟😏 اما آنها اعتنایی نکردند روز بعد خیلی به این ماجرا فکر کردم این خواب چه تعبیری داشت ؟ پسرم از دانشگاه به خانه آمد با خوشحالی به سمت من آمد وگفت مادر یک هدیه🎁 برایت گرفتم! بعد هم کتابی📘 را در دست گرفت وگفت : کتاب شهید هادی چاپ شده . به محض اینکه عکس روی جلد کتاب را دیدم رنگ از صورتم پرید😨 پسرم گفت چی شده من فکر کردم خوشحال میشی؟ من دقیقا همین صحنه روی جلد کتاب را دیشب دیده بودم را درست در همین حالت دیدم بعد مشغول مطالعه کتاب شدم که فهمیدم خواب من رویای صادقه بوده از طریق همسرم بهیکی از بسیجیان آن سالها زنگ زدیم . از او پرسیدم آن دو نفری را که من در خواب دیدم خبر داری؟ خلاصه بعد تحقیق فهمیدم آن دو نفر با آن همه سابقه جبهه ومجاهدت از حامیان سران فتنه در مقابل رهبر انقلاب موضع گیری دارند هرچند خواب دیدن حجت شرعی نیست اما وظیفه داشتم با آنها تماس بگیرم وماجرای آن خواب را تعریف کنم خدا را شکر همین رویا اثر بخش بود وبار دیگر هادی دوستانش شد... 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وششم 🔸 #این_تذهبون در دوران دفاع مقدس با همسرم را
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتادوهفتم 🔸 بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه زندگی من بود خیلی به اودلبسته بودیم. اونه تنها یک برادر، که مربی مانیز بود بارها بامن در مورد حجاب صحبت میکرد چادر یک یادگار حضرت زهرا علیه السلام است ایمان یک زن وقتی کامل میشود که حجاب را کامل رعایت کند و... وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم را صحبت میکرد اما هیچگاه امر ونهی نمیکرد موقع نماز صبح هم ما را با شوخی وخنده بیدار میکرد همیشه به دوستان خود در مورد اذان گفتن نصیحت میکرد هرجا هستید حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید وموقع اذان پروردگار را صدا کنید واذان بگویید زمانی که ابراهیم مجروح🤕 بود به خانه آمد خوب به یاد دارم که دوستانش برای دیدار او می آمدند شروع به خواندن این اشعار میکرد اگرعالم همه باماستیزند🌷اگرباتیغ خونم رابریزند اگرشویندباخون پیکرم را🌷اگرگیرندازپیکرسرم را اگربا آتش وخون خوبگیرم🌷زخط سرخ رهبری برنگردم بارها شنیده بودم که از این حرف میگفتند فقط میرویم به جبهه برای شهید شدن و.... اصلا خوشش نمی آمد به دوستانش می گفت همیشه بگوییدما تا جایی که نفس داریم برای و اسلام خدمت میکنیم اگر خدا خواست نمره ما بیست شد آنوقت شهید شویم آنقدر باید با این بدن کار وفعالیت در راه خدا کنیم که وقتی خودش صلاح دید پای کارنامه ما را امضاء کند وشهید شویم 🔸سالها از شهادت ابراهیم میگذشت تا اینکه سال ۱۳۹۰ شنیدم که قرار است نگ یادبودی برای روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیه السلام ساخته شود. ابراهیم عاشق گمنامی بود در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد این گذشت تا اینکه به مزار یادبود او رفتم و زمانی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم بدنم لرزید ورنگم پرید😨 وبا تعجب 😳به اطراف نگاه میکردم به یاد 🤔بعد از عملیات آزادی خرمشر افتادم که پسر عموی مادرم حسن سراجیان به شهادت رسید . آن زمان ابراهیم مجروح🤕 بود وبا عصا راه می رفت اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیه السلام آمد . وقتی حسن را دفن کردند ابراهیم جلو آمد وگفت خوش به حالت حسن چه جای خوبی هستی قطعه۲۶وکنار خیابان اصلی هرکی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات میخونه وتو رو یاد می کنه بعد ادامه داد من هم باید بیام پیش تو دعا کن من هم بیام اینجا وهمینطور با عصای خود چند قبر آنطرفتر از قبر حسن را نشان داد چند سال بعد شهدای گمنام آن قسمت دفن کردند وبعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌻دل انگیز است صبحی که خورشیدش نگاه توست.. 🌻و اما من چگونه سلام ندهم وقتی که خدا تو را سلام داده! ╔═ ೋღ @seedammar
#سَلامٌ_عَلی_ابراهیم 🌻برایم دعا ڪن چشمان تو گل آفتابگردانند بہ هـر ڪجا ڪہ نگاہ ڪنی خدا آنجاست🌻 #روزتــــون_شهــــــدایــی #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•💚🌸•° در میان این همہ هیاهو “ٺو” آن آرامشے باش کہ یڪباره نازل مے شود…! 🌱
وقتی ابراهیم وارد محله جدیدشان می شود همه او را به خطار ریش بلند مسخره می کنند. ابراهیم با برخور و اخلاق خوبی که داشت یک یک آن ها را جذب کرد و بعد جذب آن ها را راهی جبهه کرد.‌ الان آن هایی که مسخره اش می کردند از بزرگان جنگ ما هستند ... وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا به، بندگانم بگو: «سخنى بگویند که بهترین (سخن) باشد.» چرا که شیطان (به وسیله سخنان ناروا) میان آنها فتنه و فساد مى کند. زیرا (همیشه) شیطان دشمن آشکارى براى انسان بوده است. (اسراء/53) شادی روح شهدا صلوات ❤️❤️