eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
10.4هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💢می گفت مهم نیست چه داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارش دل می سوزاند.حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. 💢هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بود. 💢دو شب قبل از زنگ زد. بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است. گفت برگردم ، کربلا همه مشکلات برطرف میشه. 💢شب بود همه جمع نشسته بودیم، داشتیم شوخی می کردیم، گفت: بچه ها امشب کمتر کنید. تعجب کردم، گفتم جواد نکنه داری می شوی گفت: آره نزدیکه. 💢هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه در لحظاتی در سکوت رفتند. یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم. گفت: باشه. نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فردایش . 💢شهید همیشه بودن وخیلی به وضو داشتن حساس بود.یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب میخوام گفت: من میدم برات درست کنن، اما داره.شرطش اینه که همیشه با باشی و بهم قول بدی با وضو باشی.روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز وضـــــو میگرفت. روی انگشتر نوشته بود  و روی دیگش  
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت ششم 🔸 #والیبال 🌷بازوان قوی💪 #ابراهیم از همان اوایل نشان داد که او در
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هفتم 🔸 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند کیه؟ بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم برد شب با مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان ببندند اما گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط بعد کلی مسخره بازی کردند چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد با اینکه به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔰روایت همسر شهید از رویای صادقه یدالله: 🔸روزی که به همراه مادرش برای آمدند. گفت می خواهد با من به تنهایی👤 صحبت کند. چند مورد از خودش و از کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. 🔹برام عجیب بود که چطور هیچ و ملاکی مطرح نکرد❌ بعد ازدواج گفت: چند سال پیش، تو رو توی دیدم که "لباس سبز" تنت بود وبهم گفتن همسر آیندت این خانم هست. 🔸اون روزی که من رفته بودم مسجد جامع و برای "اولین بار" ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادر تنم بود. قبل رفتن به سوریه هم برام لباس سبز خرید🛍 🌹🍃صلوات @seedammar
. تنها براے نیست می‌تونے باشی و حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشے اما ‌یه داره باید فقط براے ڪار ڪنے نه ریا