eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ 🔶قسمت سی وپنجم 🔶 اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربال از خوزستان به بابل منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم. سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازی چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند. بنا به توصيه فرمانده تيپ، من و سيد مجتبی و آقايان سعيدی و كارگر انتخاب شديم. كارها و هماهنگيها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره در دانشكده علوم و فنون خاتم النبياء، كنار دانشگاه امام حسين علیه السلام بود. به محض ورود ما گفتند: شما بايد امتحان آمادگی جسمانی بدهيد. تمام نيروها قبلًا اين امتحان را داده بودند. برخی هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند. سيد گفت: اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان. در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت: ماشاءالله پيرمرد، ماشاءالله.البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد! و آسايشگاه ما جوانی بود كه تازه پاسدار شده بود. موهای بلند، ارشد دوره عينك دودی و آستين های بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.عصرها همه برای فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شماليها كه بازی بلد نيستيد! روز سوم سيد رفت توی زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازی ميكنيم.چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازی بلد نبوديم. اما ميدانستم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توی زمين آسفالت! چند دقيقه بيشتر بازی نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم برای نماز. اما در همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به دروازه تيم مدعی وارد شد! سيد توپ را از جلوی دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو ميرفت. به قدری سيد مسلط بازی ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.حضور سيد رنگ و بوی ديگری به دوره آموزشی، به خصوص به نماز جماعت و زيارت عاشورای دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد.ميگفت: ما اينجا آمده ايم كه با ياری خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روی هم بايستيم و ...از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلی تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه های دوره عاشق سيد شده بودسید حتی روی مربیهای دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آنها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جوانانی بود كه از شهرستانهای مختلف آمده بودند. دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق ميکرد. این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي ـ130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكی داشتيم. حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خودبه خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ايستادن در جلوی درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفری كه ميپريد ميتوانست به ديگران روحيه بدهد. برای همين سيد مجتبی جلوی در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صدای بلند فرياد زد: يازهرا سلام الله و بقيه نيروها تكرار كردند.بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوی در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا سلام الله پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد. به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما می آمد. بنابراين اگر كسی فرياد بزند، صدايش كاملًا به گوش ميرسد. يك دفعه فريادهای پياپی يازهرا سلام الله توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمی چرخيدن محل صدا را پيدا كردم. رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود ...چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به سمت رايزرهای پايين م آمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند. واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم. فريادهای غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنمی آمد به جز خدا.همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد. درحاليكه فاصله كمی تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم. بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: من در آن لحظات آماده ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا سلام الله عنایت كردند. 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
‌◾️ شهید مدافع حرم از شهدای و مدافع حرم است. وی برای دفاع از ارزش‌های دینی‌اش به صورت داوطلبانه به مبارزه با گروهک‌های تکفیری در پرداخت. ساعت ٢ بعد از ظهر، اول آبان‌ماه ٩۴ مصادف با ، در شهرک «کفر حمره» شهر حلب، در نبردی چند ساعته با تروریست‌های تکفیری‌ جبهة النصره محاصره می‌شوند؛ سپس عقب‌­نشینی می­‌کنند. در حالی­که یکی از هم‌رزمانش در گودالی محاصره می‌شود؛ محمد برای نجات و پشتیبانی از هم‌رزمش به مقاومت ادامه می دهد، که توسط تک تیرانداز این گروهک تروریستی سر وی مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و به درجه رفیع شهادت نائل می‌آید. 🗓شهادت اول آبان ۹۴ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم