هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت چهاردهم 🔶 #سال1366 عملیات کربلای۸ به پایان رسید. در پای
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت پانزدهم
🔶 #گروهان_سلمان
اغلب نیروهای گروهان از بچه های ساری بودند. سعه صدر و بزرگواری و صمیمیت سید با بچه ها موجب شد که برخی از دوستان فضای تشکیلاتی سازمان نظامی را فراموش کنند! اغلب نیروها درصبحگاه و یا کلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند! ُ این مسئله باعث نگرانی سید مجتبی شد. چند بار به طرق گوناگون به بچه ها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود! تا اینکه یک شب همه بچه های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد.
نگاهی به همه کرد و با این دو بیت صحبتهای خودش را آغاز کرد: هرکس به طریقی دل ما ميشکند بیگانه جدا، دوست جدا ميشکند بیگانه اگر ميشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا ميشکند بعد مکثی کرد و درباره نیت و هدف ما از حضور در جبهه صحبت کرد. در ادامه به این نکته که شهدا بر گردن ما حق دارند، اشاره کرد و مطالب مفصلی در این زمینه گفت. بعد هم از اهمیت نظم و ...حرفهای سید خیلی روی بچه ها اثر گذاشت؛ همان بچه هایی که نظم و
انضباط را جدی نميگرفتند منقلب شده بودند.
از اینکه اعمالی انجام داده بودند که باعث ناراحتی سید شده بود سخت پشیمان شدند.
یادم است وقتی سید صحبت ميکرد صدای گریه نیروها فضا را پرکرده بود. یکی از بچه ها، که سید را خیلی ناراحت کرده بود، جلو آمد و در حالی که به شدت اشک ميریخت، او را در آغوش گرفت.آن شب در زمین بازی گردان مجلس عجيبی شده بود. بعد از رفتن سید، هرکدام از نیروها به یک طرف رفتند و تا ساعتها گریه و ناله ميکردند. با کمک یکی از بچه ها به سراغ آنها رفتیم و تک تک آنها را آرام کردیم و به چادرها برگرداندیم.
آن شب به نفوذ کلام سید به عنوان شخصی که با حال درونی حرف ميزد پی بردم. این هم نتیجه ایمان درونی او بود. سید بر قلب بچه ها فرماندهی ميکرد. با تدبیر او گروهان سلمان دوباره متحد و هماهنگ شد
@seedammar
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴