هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید سید مجتبی علمدار)🥀
💢 #میخوام_غسل_شهادت_کنم
#یادی_از_مداح_شهید_سید_مجتبی_علمدار
#خاطره// رفتم بالای سر سید، بدنش کبود شده بود. اصلا حال خوبی نداشت.گفت:«حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن.»خودش میخواست آنها را جدا کند که نگذاشتم. به سید گفتم: «مگه چی شده، براچی میخوای سرم و دستگاهها رو در بیاری؟»گفت: «میخوام برم #غسل کنم.»
با تعجب گفتم: «#غسل؟!»
نگاهی به صورتم انداخت و گفت: « آمدهاند مرا ببرند.»از این حرف، بدنم لرزید. ترسیده بودم. سید مجتبی هیچ وقت حرف بیربط نمیزد. با چشمانش به گوشهای از سقف خیره شد. فقط به آنجا نگاه میکرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمیدانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت: «آمدهاند من را ببرند. پیامبر(ص) حضرت علی(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) اینجا هستند. من که نمیتونم بدون غسل شهادت برم! ( 🎙#راوی : حمید فض الله نژاد)
🔖سید مجتبی علمدار دی ماه 1345 به دنیا آمده و 11 دیماه 1375 دقیقا در 30 سالگی به شهادت رسید. شهید سید مجتبی علمدار از فرماندهان گروهان در گردان مسلم بن عقیل بود.بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود. چندین سال پس از جنگ یعنی در سال 1375 بر اثر جراحتهای شیمیایی به یاران شهیدش پیوست.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید حسن فلاحتی)🥀
▫️ #شهید حسن فلاحتی ( #بهشهر) #شهادت : سال ۱۳۶۴ #هورالعظیم ...
🔖 #خاطره /چهارده سالگی رفت جبهه.وقتی اولین بار از جبهه به خانه برگشت، به او گفتم پسرم در جبهه چه کار می کنی؟ همسایه ها می گویند پسرت چون بچه است و به جبهه رفته آنجا آبدارچی می شود و آب به رزمنده ها می دهد. شهید گفت: مادر از این حرف مردم ناراحت نشو. من نمی خواهم بگویم پشت خاکریز با رزمنده ها و هم رزمان چه کار می کنم. عیبی ندارد، بگذار بگویند که آب می دهم.
#مظلومیت
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید سیف اله بابکی )🥀
🏷 #خاطره ...
▪️هفت تپه بودیم قبل از عملیات کربلای 4 یک روز من و شهید بلباسی با هم داشتیم صحبت می کردیم که چه کار کنیم و نیروها را حرکت دهیم یا نه شهید سیف الله حمام بود و یک دفعه دیدم شهید بلباسی وسط صحبت هایش صلوات می فرستند من چون پشتم به شهید بود سرم را برگرداندم دیدم شهید است که از حمام امده است و صورتش گل انداخته است و خیلی زیبا شده است . شهید بلباسی آمد سمتم و گفت:« برو به خانواده ات زنگ بزن و بگو آماده باشند که دومین شهید هم در راه است» که همین هم شد .
💢 #شهید سیف اله بابکی دومین #شهید #خانواده بابکی بود که در #سال ۱۳۶۵ در #بمباران_هوایی #هفت_تپه بشهادت رسید.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(طلبه شهید علی شاکری )🥀
💢 طلبه #شهید علی شاکری سیدآبادی (#ساری) ۱۶ ساله_#شهادت : ۲۱ #بهمن ۱۳۶۴ والفجر هشت :
🔖 #خاطره / برادر شهید : در تمامی نامه هایی که برایش پست می کردم یادآور می شدم که تسویه حساب بگیرد و به منزل بیاید و به دروس حوزوی خود ادامه دهید. همیشه در جواب می نوشت که پدر و مادرم از جبهه رفتن راضی باشند بقیه امور ان شاالله حل می شود .
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#شادی_روحش_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید مهدی فرجی)🥀
💢 #شهید مهدی فرجی کله بستی(بابلسر)_#شهادت ۱۱ آذر ۱۳۶۲_#مریوان _ #سن ۱۹ سال :
🏷 #خاطره / خواهر شهید : وقتی برادرم برای آخرین بار داشت اعزام می شد، به من گفت: این 36 تا عکس را بگیر، من شهید می شوم ولی سر ندارم تو به مادر چیزی نگو، خودت برای شناسایی من بیا و از زخمی که روی بازویم است مرا شناسایی کن و بعد به خانواده بگو که من شهید شدم. انگار به او الهام شده بود که این بار به شهادت می رسد.( شادی روحش صلوات)
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(پاسدارشهید سیدغلامرضاعمادی)🥀
💢 #دلاور_مرد_سوادکوهی
#پاسدار_شهید_سید_غلامرضا_عمادی
🔖 #خاطره // #خواهر_شهید:
«او برای رفتن به جبهه روزشماری میکرد. حتی به فرمانده سپاه سوادکوه، شهید حسینعلی مهرزادی گفته بود که اگر اجازه رفتن به منطقه را به من ندهید، از سپاه استعفا میدهم. وقتی پدرم به غلامرضا گفت که تو تازه نامزد کردی، نرو! او گفت: اسلام در خطر است و الان جنگ به حضور ما نیاز دارد. »عاقبت، غلامرضا در آذر 1362، طي عمليات پاكسازي در سَقّز، شربت شهادت را نوشيد؛ و سپس با بدرقه همسرش «رقيه رضايي» و ديگر اهالي قهرمانپرور پلسفيد، در گلستان شهداي اين شهر به خاك آرميد.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید سید یحیی ساداتی )🥀
🏷 #شهید سیدیحیی ساداتی _#متولد ۱۳۴۷ روستای بالاده #بهشهر_#شهادت :۱۳ #اسفند ۱۳۶۵ #شلمچه (( تاریخ #تدفین ۱۳۷۴))
#خاطره
▪️خواهر شهید : زمانی که کاروان سپاهیان محمد(ص) می خواستند عازم جبهه شودند سیدیحیی دلش می خواست با آن ها برود از آن جا که پدرم به همراه آن کاروان عازم جبهه بود و مادرم کسالت داشت به او گفتند باید تا برگشتن پدرت صبر کنی او نیز برای جلب رضایت والدین صبر کرد هنگامی که کاروان حضرت مهدی (عج) عازم جبهه بود با والدینش رفتنش را مطرح کرد پدرم گفت : من تازه از جبهه آمدم شما برای چه می خواهی به جبهه بروی ؟ ایشان ناراحت شد و به رختخواب رفتند و از چشمانش اشک سرازیر شد تا این که پدر با اشاره مادر به طرفش رفت به او گفت بلند شو پسرم ما باید دشمن را ذلیل و خار کنیم امروز جبهه به شما جوانان نیاز دارد ایشان با شنیدم این حرف از رختخواب بلند شدند و پیشانی و صورت پدر را بوسید و به این طریق رضایت پدرو مادر را برای رفتن جلب کرد .
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
📌 ما را دنبال کنید:
📡 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید رضا شاکری)🥀
#شهید_بی_سر_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🏷اهل روستای المشیر بود و عضو گردان حمزه لشکر ویژه ۲۵ کربلا.قبل از عمليات والفجر8 برای چندمین بار به جبهه اعزام شد و در همین عملیات براثر اصابت گلوله مستقيم توپ در تاريخ 25/11/64 در جاده فاو-بصره به همراه شهیدان سادات نیا و خانلری، همچون مولايش امام حسين(ع) سرش از بدن جداگرديد و به شهادت رسيد.
🛑 #خاطره ای #بروایت #مادر #شهید :
من تو طویله مشغول دوشیدن گاو بودم. یهو دیدم بلندگوی مسجد خبر شهادت، شهیدی رو اعلام می کند با ظرف شیر اومدم بیرون، خوب گوش دادم دیدم میگه: رضا شاکری...سست و بی حال شدم؛ شیر از دستم افتاد و و بچه ها مرا گرفتند…آخرین باری که داشت به جبهه می رفت، آمد منزل ما، پدرش نبود مرا از حوض حیاط دوش گرفت و تا ایوان خانه برد و گفت: مادر جان زحمت شیر دادن تو فراموشم نمی شود.
▪️شادی روح همه ی مادران شهدا صلوات
#شهید_رضا_شاکری
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🆔 @setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(سردارشهید سیدقاسم احمدی آزاد)🥀
#بیاد_شهید_سید_قاسم 🇮🇷
▫️سید قاسم متولد ۱۳۴۰ زیراب سوادکوه بود. در درگیریهای گنبدکاووس و بندرترکمن نیز، حضور چشم گیر داشت. مادر میگفت : یکی از روزهای سرد که به منزل آمده بود، احساس کردم که دست و پایش از سرما بیحس شده است. ظرف آبی را گرم کردم و هنگام وضو، روی دستانش ریختم. اما دیدم به شدت ناراحت شد و دستش را عقب کشید. گفتم:چرا دستتو عقب میکشی پسرم؟ گفت برادران رزمندهام سرمای جبهه را تحمّل میکنند. مگر خون من رنگینتر از خون آنهاست!؟»
#خاطره
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💠@setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید محمدمهدی گرجی)🥀
💢 شهید محمدمهدی گرجی ( از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) شهادت ۴ خرداد ۱۳۶۷ شلمچه ؛ سن ۱۶ سال ؛ تاریخ تشییع پیکر : ۱۳۷۵ قائمشهر :
#خاطره
▪️مادر شهید - خانم صدیقه کلامی :
قبل انقلاب محمد مهدی آمادگی بود یک روز از مدرسه اومد و گفت : «مامان ! مگه ترانه حرام نیست . امروز تو مدرسه ترانه گذاشتند و به ما گفتند دست بزنید و من دست نزدم و انگشتم و تو گوشم کردم که نشونم . تو فردا بیا مدرسه بهشون بگو که ترانه گوش کردن حرام است» من رفتم مدرسه و به مدیر گفتم و معلم ها با این که خیلی اهل حجاب نبودند خیلی خوش شون آمد . یک روز دیگر به خانه آمد و گفت:« مامان من دیگه مدرسه نمیرم »گفتم چرا ؟ گفت«امروز ترانه گذاشتند و بچه ها دست می زدند . معلم کلاس دیگر آمد و دست من و از گوشم در آورد و گفت چرا دست نمی زنی ؟ گفتم من دست نمیزنم ترانه حرامه . گفت باید بیایی جلو و برقصی . من گریه کردم و معلم اومد و جلوی او را گرفت و نگذاشت . اگر بچه ها آمدند دنبال من بگو مهدی اوریون گرفته» و از فردا دیگر به مدرسه نرفت .
💠@setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(شهید سید باقر قادری )🥀
ولادت : ۱۴ خرداد ۱۳۵۰_روستای ارا _کیاسر
شهادت : ۱۹ فروردین ۱۳۶۷_فاو
🔖 #خاطره : شهید تعریف می کرد که بعد از مجروح شدن من را داخل آمبولانس قرار دادند تا به پشت جبهه اعزام نمایند در داخل آمبولانس به خاطر شدت جراحات امدادگر بسیار ترسیده بود و نمی توانست دست به کاری بزند و مدام می گفت او که زنده نمی ماند ، شهید می شود و بی فایده است و من در آن حال هم خنده می کردم که بیچاره امدادگر چه جوری دست و پایش را گم کرده است و حال و هوای عجیبی داشتم که الان به دیدار شهدا می روم و مهمان آقا امام حسین می شوم تا این که بی هوش شدم و در بیمارستان کرمانشاه بهوش آمدم و دیدم زنده ام .
▪️برادر شهید : شهید در مجروحیت اول که در بیمارستان کاشانی همدان ملاقاتش رفتم و بر اثر شدت جراحات به شکم و بخشی از روده هایش مچاله شد و بسیار ضعیف و لاغر شده بود و شلنگی درون شکمش قرار دادند تا عفونت های بدنش شسته شود من نزد دکترش رفتم و ایشان گفتند این پسر با سن کمش بسیار مقاوم و صبور است و دردی که او دارد 10 مرد قوی را از پای در می آورد .
#سید_باقر_قادری
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🏴@setadabmmzn
هر روز یک صلوات برای یک شهید
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🥀(سردارشهید موسی علیزاده )🥀
#هنوز_لیاقت_پوشیدن_این_لباس_را_ندارم
#بیاد_سردار_شهید_موسی_علیزاده 🇮🇷
▪️موسی علیزاده ؛ اهل روستای زین العابدین جویبار، عضو گردان صاحب الزمان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و معروف بود به شکارچی تانک.مرحله آخر جبهه به عنوان پاسدار نام نویسی کرد ولی بعد از یک هفته مجدداً به گزینش لشکر مراجعه کرد وقتی علتش را پرسیدم گفت:« هنوز لیاقت پوشیدن لباس سبز سپاه را پیدا نکردم و خود را در آن حد و اندازه نمی بینم.( راوی : برادر جعفر یزدانی)
#خاطره
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
🏴@setadabmmzn