1_37356373.mp3
8.45M
#مــداحـےتایمــ{🎤}
#شـور←💛
•|علامه در بحار مبنویسه 📿📚
•|با قلمی بسیار مینویسه 🖋
•|صفحه دویست و هفتاد و پنج 📖
•|از فضل عزای یار مینویسه💟
[امیر برومند]
🌷 @setaregan_velayat313
🍃🌸
#خاطرات_شهدا
جعبه شیرینی رو که گرفتم جلوش ، گفت :
" میشه دو تا بردارم .. ؟ "
بهش گفتم :
" البته سید جان .. ! این چه حرفیه .. ؟ "
برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد .. کار همیشگی اش بود
هر جا غذای خوشمزه یا شیرینی تعارف میکردند ، برمیداشت اما نمی خورد
میگفت :
" میرم با خانواده ام میخورم ، شما هم اینکارو بکنین ، اینکه آدم شیرینی های زندگی اش رو با خانواده اش تقسیم کنه توی زندگی اش خیلی تاثیر میذاره .. "💫
#شهیدسیدمرتضےآوینے
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌹 #معجزات_شهدا
💐 شهیدی ڪہ هنگام دیدار مادر قطره اشڪ از چشمش جاری شد . . .
🌸 برادرم احترام و علاقہ زیادى براى مادرم قائل بود . براى نمونہ هيچ وقت دیده نشد در جلوى مادرم پایش را دراز ڪند . در حضور او دو زانو و مؤدب مى نشست و صحبت مى ڪرد .
🌸در غسّالخانہ ، مادرم را آوردند ڪہ با فرزندش وداع ڪند . وقتى چشم مادرم بہ سيد مهدى ڪہ در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلى شڪستہ و بیانی بغض آلود بہ او گفت : سيّد على (در خانه او را سيّد على صدا میزدیم ) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمى ڪردى و تا من نمى نشستم ، نمى نشستى . حالا چہ شده من بہ پيش تو آمده ام و تو حال دیگرى دارى !؟
🌸تا این جملات از زبان مادرم بيان شد ، اقوام و آشنایانی ڪہ دور برادرم بودند از شدت تأثر نگاهی بہ چهره گریان مادرم و نگاه دیگرى هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند ، ناگهان همہ مشاهده ڪردند چشمان سيد مهدى براى چند لحظہ باز شد و یك قطره اشك از آنها بر گونہ هایش سرازیر شد .
✍ راوی : برادر شهید ، حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه ( منبع : سلام سربدار )
#شهید_سید_مهدی_اسلامی_خواه 🕊
#سالروز_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313