ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔴همزمان با بازی فوتبال ایران و پرتغال، ۳ مرزبانان شهید شدند https://eitaa.com/setaregan_velayat313
دیشب همزمان با بازی فوتبال ایران و پرتغال که هممون در کمال آرامش نشسته بودیم و فوتبال میدیدیم
و غیرت بازیکنامون رو تشویق میکردیم و از بازی کیف کردیم
#تروریستها به پاسگاه مرزی ایران در #میرجاوه حمله کردند.
در این درگیری ۳ نفر به نام های
#ملاشاهی،
#گمشاد زهی و
#نوتی به شهادت رسیدند....
#غیرت
#دفاع
#تعصب
ایرانی جماعت فقط تویزمین فوتبال نیست☝️
فقط اونی نیست که از طریق رسانه ها دیده میشه👉
از این نوع #غیرتها... زیادن و چه بسا که دیده نمیشن!
#شادی روح این سه شهید#صلوات❤️
پ.ن:
مےبینید؟
دشمن از موقعیت هایی که مردم سرشون گرم یه چیزه ، حمله میکنه
حالا چه از نوع فیزیکی که با دلاور مردای ما مهار میشن،
و چه از #نظرروانی (که کم هم نیست)و مهارش به یه چیزی به اسم #بصیرت نیاز داره ...
#بصیرت
#بصیرت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
😇شهید مجتبی واعظی سال ۱۳۷۲در مشهدبه دنیا اومدن و سرانجام دلاور مرد فاطمیون حومه دمشق(زمانیه) اسیر ک
✍راوی #خواهر شهید مجتبی واعظی
«مجتبی »ازبچگی #عاشق هیئت ،مسجد،دسته،روضه بود و همیشه حضوری فعال داشت
« #مجتبی» اخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود، که من باید برم #سوریه
اون اوایل بود که خیلی ها خبر نداشتن و نمیرفتن ما هم زیاد اطلاعی نداشتیم
خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و التماس میکرد تا پدر و مادرم راضی بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد
چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه #محرم و صفر اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم #مداحی میکرد😔
شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت:مادرجان من باید برم #حرم حضرت زینب(س)من باید برم #دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت😭
مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم #قم همه رفتیم،جز پدرم
در این مدت که ما نبودیم کار «مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد یه هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم
#مادرمم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه رو انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یه جای دور میفرستاد😔
ولی ته دلش ارام بود چون «مجتبی» روبه خداوحضرت زینب س سپرده بود
«مجتبی» روز جمعه بود که میرفت سمت تهران و تمام دوستاش رفته بودن برای خداحافظی و من خیلی ناراحت بودم چون حتی موقع رفتن داداشمو ندیده بودم😭
بهم زنگ زد و گفت: آبجی جان حلالم کن گفتم: داداش برو و زود برگرد مواظب خودتم باش،ولی« مجتبی» گفت: این راهی که من میرم برگشتنش باخداست؛«مجتبی»آرزوش شهادت بود.
بعد از شهادت«مجتبی» دوستاش و همرزمانش میگفتن: که« مجتبی »یکی از بچه های فعال ما بود که در هر معرکه جنگ شرکت میکرد و میگفت: تنها آرزوش شهادت هستش.
« #مجتبی »و « #رضااسماعیلی» با هم به دست دشمن افتادن و به #شهادت رسیدن.
«مجتبی» رفته بوده جلو و «رضا »هم به دنبالش رفته تا برش گردونه چون منطقه دست دشمن بوده.
ولی «مجتبی »روی موتور جلوتر که رفته؛ تکفیری ها با میل گردی میزنن تو سر «مجتبی» و از روی موتور میفته میشه #اسیر کفار داعشی 😭😭
«رضا »هم تا اخرین تیر مبارزه میکنه و بعد «مجتبی» اسیرکفار میشه😔کفار داعشی رضارو جلو «مجتبی» #شکنجه اش میکردن و در نهایت سرشو بریدن تا« مجتبی »هرچی میدونه رو لو بده یا حسین😔
تکفیریها، خیلی اذیتشون کردن و در آخر به #شهادت رسوندنشون،ان شالله با حضرت زهرا(س) محشور بشن.
از همه ی کسانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم دعا کنید تا پیکر برادر عزیزم پیدا بشه.
🌷خواهرم دعاها مستجاب شد و مجتبی در ماه عزای اقا امام حسین برگشت و مهمان دلهای گنه کارمان شد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماههای که طی میکرد، ب
راوی : #پدر شهید بیاضی زاده
#سعید به خاطر اینکه درجاهای مختلف دوره دیده بود،بسیار لاغر و سیاه به نظر می رسید. در زیر آفتاب کاملا پوستش سوخته و سیاه شده بود.
بیش از یک سال دوره #آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماهه ای که طی می کرد، به وی می گفتند به مهارت لازم نرسیده ای اما نا امید نمی شد و در دوره دیگری شرکت می کرد.
چون سنش کم بود، به #سوریه اعزامش نمی کردند ولی کوتاه نمی آمد و مرتب اصرار می کرد و از هر دری وارد می شد.
دوباره در دوره #آموزش نظامی شرکت و آموزش می دید، پیش هر مسئول نظامی می رفت. تا در نهایت توانست به سوریه #اعزام شود. خودش مرتب می گفت: فکر می کنند من خسته شده ام کوتاه نمی آیم، این قدر می روم تا بالاخره با رفتنم موافقت کنند.
#فرزندم از همان ابتدا که به من گفت می خواهم به سوریه بروم هیچ مشکلی در رابطه با رفتنش به سوریه نداشتم. ما خانوادگی اهل #ایثار و #شهادت هستیم. خانواده ما از دوران #انقلاب بافضای شهادت، ایثار و مقاومت آشناست از #زندان سیاسی زمان انقلاب گرفته، تا جانباز دوران دفاع مقدس و شهید داریم.
اگر #رهبر دستور بدهد نه تنها خودم بلکه همه #خانواده ام را فدای چهارده معصوم می کنم.
به من گفت:مادرم راضی نیست. گفتم #مادرت را راضی می کنم نگران نباش.
در #اولین مرحله اعزامش به سوریه 2 ماه از او بی خبر بودیم.
اخباری که از #سوریه می شنیدیم ما را خیلی نگران و مضطرب کرده بود ولی دفعات بعد کمتر نگران شدیم. برای #باردوم که آمد، باهم به پابوس امام رضا (ع) رفتیم. در جوار امام رضا(ع) فرزندم از من خواست #مادرش را راضی کنم. با صحبت هایی که کردم و گفتم #وظیفه ما و فرزندانمان در شرایط حاضر #دفاع از حریم ولایت و حرم ائمه (ع) است و این اصل مهمی برای همه انسان های آزاده و مسلمان به شمار می رود و من همه داراییم را فدای حضرت می کنم؛ #مادرشان هم پذیرفتند.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#ارسالی از
#پدر شهیدسعیدبیاضےزاده
سلام خدمت شما بزرگواران یک خاطره از فرزندم #حجت_الاسلام_سعیدبیاضی_زاده
از سوریه آمده بود ما خیلی خوشحال بودیم چون عزیزمان از سفر آمده سه روز گذشت دوستان و همکلاسیهایش #مشهد بودند او در این سه روز مرتب با همرزمانش در سوریه در تماس بود یکبار که #مادرش گفت سعید چه می کنی همه ی فکرت #سوریه شد گفت من حقیقت خودم اینجا هستم #دلم وفکرم فقط سوریه است. به من گفت بابا بیا چند روز برویم #مشهد من هم که عاشق مسافرت بودم در جواب گفتم از نظر من مشکلی نیست ببین مادرت چه می گوید به مادرش که گفت در جواب، مادرش گفته بود فکر کنم پدرت برنامه اش جورنیست شیخ سعید می گوید پدرم راضی کردنش بامن شما راضی هستی برویم مشهد زنگ زد به حاج آقای اسحاقیان که یک سویت برای ما گرفتند ما با ماشین خودمان با سجاد و سارا حرکت کردیم به طرف #مشهد شیخ سعید از همان زمان کودکی بسیار #احترام به من و مادرش میگذاشت ظهر که ما از #نماز می آمدیم چای آماده بود سفره هم آما ده نهار را همراه ما می خوردند بلافاصله پیش دوستانش می رفت از آنجا می رفت پیش چند نفر از رفقایش که از نجف اشرف به مشهد آمده بودند از اذان صبح که بلند می شدند تا آخرشب همش در حرکت بودند انگار خسته نمی شد به مادرش می گفت شما حتی چای نمی خواهد درست کنی فقط به #زیارت و #دعا توجه کن غذا هم برایمان می آورد پیش از اذان ما هر کجای حرم بودیم می آمد نماز کنار هم بودیم یک قرآن از حرم برایش هدیه داده بودند آن قرآن را هدیه به مادرش یک روز هنوز منتظر نماز ظهر بودیم حرف #جنگ و #سوریه را پیش کشید گفت ببینید امروز در #کربلا جنگ است و #امام_حسین (ع) به ما می گوید کسی هست از من و اهل بیت من #دفاع کند آیا کسی هست #جانش را برای #خدا و فرستاده خدا فدا کند ما باید چه جوابی بدهیم #مادرش گفت ما همه ی خانواده حاضریم برای آقا امام حسین #جان بدهیم #شیخ_سعید گفت امروز همان روز است ببین مادر این دنیا حالا زود یا دور می گذرد اما در نظر بگیر #روزقیامت حضرت فاطمه (س) به شما نگاه نکند شما پسر داشتی جوان داشتی چرا از #دخترم_زینب (س) و سه ساله ام #رقیه (س) دفاع نکردی یا سرت را بالا بگیری و فاطمه (س) به شما بگوید آفرین برتو #مادر و از مرگ و #شهادت صحبت می کرد برای ما قرآن می خواند و معنی میکرد او خودش به مشهدرفته بود که #شهادتش را امام رضا (ع) امضا کنند و ما را به مشهد برده بود که مادرش را برای رفتن به سوریه راضی کند او اینقدر به ما محبت می کردند خدا می داند ما خجالتمان می شد شهادت حق #شیخ_سعید بود خیلی در این راه تلاش کرد و زحمت کشید خدا روح شهدا را شاد کند و ان شاءالله از دست ما راضی باشند.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💠 #عشق به فرزند یا #شهادت؟
خیلی #مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟ »
خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی #عشقش به حضرت زینب(س)بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول #صبر میکرد بچه اش به دنیا می آمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد و برای #دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفت سوریه...
حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه #زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره #بارداری_ام بود و روزهای سختی را میگذراندم.
به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه » گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)و از خانم خواسته ام به شما سر بزند...
«میثم نجفی» مدافع حرم حضرت زینب(س)که در شهر حلب سوریه مجروح شده بود، پس از چند روز #کما در 13 آذر 93 به آرزویش که #شهادت بود رسید.
#شهید_میثم_نجفی
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
بیش از حد به #نماز_اول_وقت و #حجاب تاکید میکرد☝️ و خانه دوم و یا بهتر بگویم سنگرش مسجد بود.
از همان دوران کودکی خوش خلق و خوی و با معرفت بود. گفتار و کردارش در بین همسایگان خوب و صمیمی بود به طوری که هیچ وقت کسی از او گلایه و شکایتی نداشت.👌
متواضع بود و در #سلام_کردن پیشدستی میکرد و در کمک کردن به فقرا پیشقدم بود.
انسانی وارسته و فداکار بود🍃او برای #دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه سفر کرد و گفت: ما مدیون هستیم و باید از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم.🌺
#شهید مدافع حرم #محسن_الهی
#سالروزشهادت🕊
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#همسران_زینبی👌
❣همسرم عزیزم، با اینکه تازه از #ماموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از 4 شب ساعت 10 شب مطلع شدم باید به #سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما #لحظه ای درنگ نکردی
❣و فرزند در راهمان هم #مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای #دفاع از حرم حضرت زینب (س) استقبال کردی. این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما #سربلند ازآن بیرون آمدی.
❣همسر عزیزم مطالبی که عرض کردم گوشه ای از #دریای خوبیها و عشق و محبت شما بود.
❣الان که دارم این #وصیتنامه را می نویسم خیلی #دلتنگ شدم و گریه امانم نمیدهد، بنده لایق شهادت نیستم اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مارا #شهادت در راهش رقم بزند آنرا #مدیون تو هستم. وعده ما ان شاءالله در محضر بی بی زینب (س) .
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313