eitaa logo
ستاره شو7💫
845 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
😜اگه تونستید از اینجا باز کنید!!! •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
4.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎒 نشانه گر کتاب(بوک مارک)↙️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ᘜ•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی ظهریبانکمک‌به‌مردم‌ابراهیم.mp3
زمان: حجم: 10.86M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ماجرای کباب🍗 خوردن های ابراهیم و رفقاش😋 🔸ابراهیم بهش گفت: چرا آخه دزدی میکنی؟! دزد که سوال ابراهیم رو شنید شروع به گریه😭 کرد و گفت... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
@bornamontazer4_5841201130817723324.mp3
زمان: حجم: 2.28M
-اُمید بیا یه مردهٔ آویزوون پیدا کردم!!😱 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
ستاره شو7💫
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت 51 قفس‌ها‌واژگون‌شده‌بودن
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت52 ‌عقل‌تو‌کله‌شما‌دوتا‌نیست؟‌😡 آخه‌من‌چه‌گناهی کردم‌گیر‌شماهاافتادم😤؟‌ یوسف‌دهانش‌کف‌کرده‌بود‌ و‌یک‌نفس‌فریاد‌می‌زد. ‌سیاوش‌و‌دانیال‌سرشان‌را‌پایین‌انداخته‌ بودند‌و‌خود‌را‌به‌موشمردگی‌ زده‌بودند‌و‌جیک‌نمی‌زدند.‌ ‌اون‌چه‌آشوبی‌بود‌که‌ ‌به پا‌کردید؟‌ قسم‌میخورم‌ اون‌آتش‌سوزی‌ و‌به‌هم‌ریختن‌میدون‌کار‌شما‌دو‌تا‌بود.‌🤬 دانیال‌که‌بلد‌بود‌چه طور‌خودش‌را‌به‌موش‌مردگی‌بزند،‌ با‌صدایي‌لرزان‌و‌بغض‌کرده‌گفت: ‌«تو‌هم‌هي‌نق‌به‌جیگر‌ما‌بزن. خودت‌دیدی‌که‌ما‌کاری‌بکنیم؟‌براي‌چی‌تهمت‌میزنی؟‌من‌و‌سیاوش‌روحمون‌از‌ ‌آتشسوزی‌و‌فرار‌‌خرسها‌بیخبر».... سیاوش‌سریع‌به‌پهلوی‌ دانیال‌سیخونک‌زد‌که‌بند‌را‌آب‌ندهد؛‌اما‌یوسف‌به‌سرعت‌حرف‌دانیال‌را‌قاپید. ‌با‌صورت‌کج‌و‌کوله‌شده‌از‌خشم‌و‌عصبانیت‌ به‌آن‌دو‌براق‌شد:😡 ‌آفرین،‌پس‌اون‌خرسه‌و‌توله‌‌هاش رو‌شما‌دوتا‌آتیش‌پاره‌فراری‌دادید؟‌می‌بینی‌کربلایی،‌پس‌الکي‌صاحب‌ خرس‌ها‌جلز‌و‌ولز‌نمیکرد‌که‌کار‌این‌دو‌تا‌بوده.😏 سیاوش‌مظلومانه‌به‌کربلایی‌نگاه‌کرد‌و‌چند‌ بار‌پلک‌زد. ‌کربلایی‌ته‌دلش‌سیاوش‌را‌دوست‌داشت،‌ با‌دیدن‌چشم‌هاي‌خیس‌سیاوش‌و‌بغض‌ دانیال‌قلبش‌به‌درد‌آمد‌و‌گفت: ‌«حالا‌که‌به‌خیر‌گذشته‌یوسف‌جان. ‌این‌دو‌تا‌هم‌به‌اندازه‌کافی‌حرف‌شنیدن. ‌دیگه‌بسه‌شونه».‌ ‌کربلایی‌تو‌هم؟‌شما‌دیگه‌چرا؟ اگه‌دژبانی‌سپاه‌می‌آمد‌چی؟‌ اون‌وقت‌خلاصی‌ما‌از‌دست‌او‌نها‌کار‌ حضرت‌فیل‌بود».‌ دانیال‌گفت:‌ «آقایوسف‌آخه‌تو‌که‌نمیدونی،‌اون‌یارو‌ می‌خواست‌توله‌خرس‌ها‌رو‌از‌مادرشون‌ جدا‌کنه. ‌توقع‌داشتی‌دست‌روی‌دست‌بذاریم‌اون‌ هر‌کاري‌میخواد‌بکنه؟» یوسف‌خند‌ه‌ای‌کرد‌که‌ترجمه‌ي‌نوعی‌گریه‌بود‌و‌گفت: «خدا‌شما‌دو‌تا‌ جوونمرد رو‌حفظ‌کنه! ‌حالا‌وکیل‌وصی‌جک‌و‌جونورها‌هم‌شدید؟‌دست‌خوش. ‌دِ‌برو‌ حیوون‌ واسه‌ چی بد‌قِلقِی‌می‌کنی؟»‌ یوسف‌به‌قاطر‌بی‌بخار‌و‌گند‌ه‌ای‌که‌بدل‌ قاطر‌دیگرش‌رئیس‌بزرگ‌بود،‌سیخونک‌زد‌ تا‌تند‌تر‌ راه‌برود.‌ از‌بس‌در‌راه‌آمدن‌ملت‌هرهر و‌کرکر‌کرده‌بودند،‌ خونش‌به جوش‌آمده‌بود. ‌خاطره‌ي‌سفر‌تلخ‌دوکوهه‌به‌ایستگاه‌قطار‌ اندیمشک‌دوباره‌برایش‌زنده‌شد. ‌مجبور‌بودند‌سوار‌بر‌قاطرها،‌آن‌همه‌راه‌ از‌میدان‌مال‌فروش‌ها‌تا‌اردوگاه‌را‌گِز‌کنند. ‌مردم‌هم‌حق‌داشتند.‌ دیدن‌پنج‌نظامی‌پیر‌ و‌نوجوان‌سوار‌بر‌‌قاطرهای‌چموش‌خودبه خود‌دیدنی‌و‌خنده‌دار‌بود.‌ مش‌برزو‌گفت: ‌«پس‌این‌علی‌و‌اکبر‌خراسانی‌کجا‌موندن؟» ‌کربلایی‌گفت: ‌«حتم‌دارم‌برگشتن‌مقر». ‌سیاوش‌باتأسف‌به‌دانیال‌گفت: ‌«ما‌هم‌داشتیم‌برمی‌گشتیم‌که‌گرفتار‌یوسف‌شدیم. ‌والا‌ این‌قدر‌سرمون‌سر‌کوفت‌نمی‌زد».‌ رسیدند‌به‌ورودی‌اردوگاه. ‌دژبان‌ها‌خنده‌کنان‌راه‌شان‌را‌باز‌کردند. ‌نیرو‌های‌رزمنده‌که‌در‌محوطه‌ي‌اردوگاه‌ بودند،‌برای‌آن‌ها‌سوت‌بلبلی‌می‌زدند‌ و‌هیاهو‌میکردند. ‌سیاوش‌و‌دانیال‌برعکس‌یوسف‌که‌حسابی‌ برزخ‌بود‌و‌محلی‌به‌پرت‌و‌پلای‌ آن‌ها‌نمیگذاشت،‌شادمانه‌و‌سوار‌بر‌قاطر‌ برای‌آن‌ها‌دست‌تکان‌مي‌دادند‌ و‌به‌خوشمزگی‌آن‌ها‌می‌خندیدند. ‌چند‌نفر‌جست‌زدند‌و‌ روی‌قاطر‌های‌بی‌مسافر‌پریدند. ‌یکی‌از‌آن‌ها‌آن‌قدر‌هول‌کرده‌بود‌که‌پایش‌را‌ بیش‌از‌حد‌باز‌کرد‌و‌خشتک‌شلوارش‌ با‌صدای‌خشکی‌پاره‌شد. ‌سیاوش‌و‌دانیال‌از‌خنده‌ریسه‌رفتند.‌ یکی دیگر‌هم‌که‌مي‌خواست‌از‌عقب‌روی‌قاطر‌آخری‌بپرد،‌ بین‌زمین‌و‌هوا‌مورد‌اصابت‌جفتک‌ رعد‌آسای‌قاطر‌قرار‌گرفت‌ و‌روی‌زمین‌پخش‌شد. ‌حتی‌یوسف‌هم‌به‌خنده‌افتاد. ‌دوستانش‌دست‌و‌پای‌رزمنده‌ي‌ جفتک‌خورده‌را‌گرفتند‌ و‌بالای‌سر‌بردند‌و‌شروع‌کردند‌ به‌شعار‌دادن.‌ جوان‌جفتک‌خورده‌نیمه‌بیهوش‌ روی‌دست‌ها‌بود‌ و‌تشییع‌کنندگان‌یک‌نفس‌شعار‌میدادند‌ و‌ هیاهو‌میکردند.‌ ادامه دارد... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونی دلخوشی ما ، بعد از امتحانات چیه ؟ | | •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
-آقاےاباعبداللـہ چشم‌من‌خیره‌بہ‌عڪس‌حرمت‌بندشده..🔐 `باچھ‌حالۍبنویسم‌کہ‌دلم‌تنگ‌شده💔🕊!"
تنهایی علی(ع) ارث مهدی شد. •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
شکل موجود در تصویر چند وجه ( پهلو ) دارد ؟ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
همکلاسی خواهرم فامیلش میر هست. زنگ زده بود خونمون، بابام گوشی را برداشت، پرسید: شما؟ گفت: میرم بابام گفت: خب برو، قطع کرد 😂😂🤣😅 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
جهت قشنگی 😍😍 هفته تون زیبا و دوست داشتنی •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖