eitaa logo
ستاره شو7💫
844 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت52 ‌عقل‌تو‌کله‌شما‌دوتا‌نی
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت53 سرانجام‌به‌مقر‌رسیدند.‌ چند‌قاطر‌در‌حصار‌بودند‌ و‌هیچ‌خبری‌از‌علی‌و‌اکبر‌و‌حسین‌نبود.‌ یوسف‌با‌نگرانی‌گفت:‌ «پس‌حسین‌کجاست مگه‌قرار‌نبود‌مراقب‌قاطرها‌باشه؟»‌ هرچه‌حسین‌را‌صدا‌زدند،‌خبری‌از‌او‌نشد.‌ کربلایی‌گفت:‌ «تا‌این‌زبون‌بسته‌ها‌سرما‌نخوردن‌ببرین‌ تو‌اصطبل»‌ قاطر‌های‌تازه‌را‌به‌طرف‌اصطبل‌بردند.‌ مش‌برزو‌فریاد‌زد:‌😳 «اِ،‌حسین‌این‌جا‌افتاده!»‌😱 دویدند‌طرف‌حسین‌که‌وسط‌اصطبل‌ روی‌زمین‌کنجله‌شده‌بود.‌ حسین‌‌دستهایش‌را‌ زیر‌شکمش‌جمع‌کرده‌و‌بیهوش‌بود.‌ یوسف‌با‌نگرانی‌گفت: «نکنه‌مار‌نیشش‌زده!؟»‌ کربلایی‌گفت:‌اینجا‌مار‌و‌عقرب‌نداره.‌ بلندش‌کنید‌ببریمش‌تو‌اتاق‌خودمون».‌ به‌صورت‌حسین‌آب‌زدند.‌ شانه‌هایش‌را‌مالیدند‌تا‌کم‌کم‌به‌هوش‌آمد.‌چند‌بار‌پلک‌زد.‌ دست‌هایش‌را‌دوباره‌زیر‌شکم‌جمع‌کرد‌ و‌ناله‌کنان‌گفت:‌ «من‌از‌قاطرها‌متنفرم!»‌ یوسف‌پرسید:‌«چی‌شده‌حسین ‌جان؟‌چرا‌وسط‌اصطبل‌افتاده‌بودی؟»‌ حسین‌آه‌و‌ناله‌کنان‌گفت:‌ «رفتم‌به‌اون‌قاطر‌دیوونه،‌همون‌جفتک‌ آتشین‌غذا‌ بدم،‌ نه‌گذاشت‌و‌نه‌برداشت،‌ یک‌جفتک‌زد‌به‌شکمم.‌ نفسم‌رفت‌و‌نیامد.‌ چشمام‌سیاهی‌رفت‌و‌دیگه‌نفهمیدم‌چی‌شد!»‌ یوسف‌و‌کربلایی‌و‌مش‌برزو‌ به‌زحمت‌جلوی‌خند‌ه‌شان‌را‌گرفتند.‌🤭 اما‌سیاوش‌و‌دانیال‌از‌خنده‌ریسه‌رفتند.‌ 🤣🤣 حسین‌با‌بغض‌و‌ناراحتی‌گفت:‌ «نخندید‌بیمز‌هها.‌😒 اگه‌به‌شکم‌خودتون‌هم‌جفتک‌میخورد،‌ اینطوری‌میخندیدید!؟»‌😩 □ □□ شب سردی‌بود.‌ بیرون‌از‌ساختمان‌باد‌شدیدی‌ می‌وزید‌و‌درختان‌بیبرگ‌ را‌تکان‌میداد.‌ اما‌داخل‌ساختمان‌سه‌اتاقه،‌ جایی‌که‌یوسف‌و‌همراهانش‌زندگی‌میکردند،‌به‌لطف‌بخاری‌گرم‌گرم‌بود.‌ علی‌که‌رفته‌بود‌سری‌به‌قاطرها‌بزند،‌به‌سرعت‌در‌را‌باز‌کرد‌و‌لرز‌لرزان‌توي‌اتاق‌پرید‌و‌در‌را‌پشت‌سرش‌بست.‌ همان‌چند‌لحظه‌ي‌کوتاه‌موجی‌از‌سرمای‌ برنده‌به‌داخل‌اتاق‌هجوم‌آورد.‌ سیاوش‌نزدیک‌بخاری‌نشسته‌و‌چایی‌داغش‌را‌مزمزه‌میکرد‌به‌علی‌غُر‌زد:‌ «درو‌ببند‌یخ‌کردیم!»‌ علی‌اوُرکتش‌را‌درآورد،‌شال‌گردن‌را‌هم‌از‌دور‌گردن‌و‌صورتش‌باز‌کرد‌و‌کلاه‌کشی‌از‌سر‌برداشت.‌صورتش‌از‌سوز‌سرما،‌گل‌انداخته‌و‌سرخ‌شده‌‌ بود.‌ لرز‌لرزان‌خودش‌را‌کنار‌بخاری‌رساند‌و‌وسط‌ حسین‌و‌اکبر‌نشست‌و‌کف‌دست‌هایش‌را‌به طرف‌بخاری‌گرفت.‌ یوسف‌پرسید:‌«چه‌خبر؟» علی‌لیوان‌چایی‌را‌از‌مش‌برزو‌گرفت‌و‌گفت:‌ «همه‌شون‌خوب‌خوبن.‌شکمشون‌سیر‌ و‌جاشون‌خشک‌و‌درها‌و‌درزها‌هم‌بسته.‌ وای‌که‌چه‌سرمای‌ناجوریه!»‌ اکبر‌با‌شور‌و‌هیجان‌در‌حال‌تعریف‌کردن‌ فیلم‌پر‌زد‌و‌خوردی‌بود‌که‌همان‌روز‌ در‌سینما‌دیده‌بود،‌به‌حسین‌گفت:‌ «بعدش‌لی‌چانگ‌مثل‌گربه‌مرنو‌کشید‌و‌پرید‌هوا‌و‌یک‌لگد‌کار‌درست‌گذاشت‌تخته‌سینه‌ي‌ رئیس‌آدم‌بدا.‌ طرف‌مثل‌هندونه‌شوت‌شد‌و‌شترق،‌خورد‌به‌دیوار‌و‌دیگه‌از‌جاش‌بلند‌نشد. والله‌اگه‌من‌هم‌اون‌لگدرو‌میخوردم‌دیگه‌بلند‌شدنم‌با‌خدا‌بود».‌ دانیال‌زیرچشمی‌به‌حسین‌نگاهی‌انداخت‌و‌موذیانه‌گفت:‌ «یک‌نفر‌هم‌امروز‌مثل‌همون‌آدم‌بده‌جفتک‌ نوش‌جان‌کرده‌و‌چند‌ساعتی‌بیهوش‌بوده». حسین‌به‌دانیال‌براق‌شد:‌ «‌آهای‌بچه‌سربه‌سر‌من‌نذار.‌ من‌جنی‌ام.‌کار‌دستت‌میدم‌ها!» یوسف‌به‌علی‌که‌داشت‌گرم‌می‌شد‌گفت:‌ «خب‌علی‌جان‌امروز‌چي‌کار‌کردی؟‌کتابی‌که‌ میخواستی‌پیدا‌کردی؟»‌ ادامه دارد.... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
اینم رمان جذاب کانالمون 😇 خداوکیلی مردونگی کن چندتا عضو پاکار و مشتی بیار کانال انرژیم افتاد اومدم دیدم بعضی ها لف دادن 😥
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جعبه فانتزی •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
یکی از مامان های گل کانالمون مطلبی فرستادن جالب بود به مناسبت فصل امتحانات و... میفرستم شاید مامان های دیگه هم خاطراتشون زنده بشه 😇
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاء عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم … کلاسی که در داشتن خودکار استدلر بود در سوار شدن بی ام دبلیو نبود!! میز و نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه ؟ زیر میز ۳تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت … تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم ! یکی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود ، خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر ! لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند ! چه کنیم تفریح نداشتیم که … یادش بخیر ، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانی مون بود ! گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون یا کتابمون نقاشی می کشیدیم بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن … زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون !  یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم ، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد ؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه … یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم ! اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت ! به فنا دهنده یعنی این جمله : بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!! یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته..!! و.... چقدر زود میگذره ...🌱 آنچه امروز تجربه میکنید فردا میشه خاطره 😊 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▹ هیچ چیزی همیشگی نیست ▸ حتی کرونا🦠هم نبود ▹ شاید ١٠سال دیگه ▸ شایدم ٢٠سال دیگه ▹ به الان فکرمیکنی🧠 ▸ با خودت میگی ▹ چه دوره بدی بود⚒ ▸ پراز استرس و دلهره ▹ همه رو درگیر خودش کرده بود🔬 ▸ ولی بعدش یه نفس عمیق میکشی ▹ و میگی گذشت... 🛺 ▸ با همه خوبی ها وبدی هاش اینم گذشت⏱ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰✨ ●🧨•يكي از مهارتهاي مهم زندگي مهارت مقابله با استرس است . خیلی شنیدیم که میگن برای امتحانات استرس دارم 😥 می خواهیم ببینیم راه های مقابله با استرس چیه ؟🙄 مشاهده در آپارات 👇 https://www.aparat.com/v/ZAV23 😎 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
🥳میگویند که 😄نماز دو رکعتی هر جور شکی در تعداد رکعت هاش داشته باشی نماز باطله(هر نماز دورکعتی )⛔️ 😵‍💫نماز سه رکعتی هم وقتی شک کنی در هر حالت نماز باطله چرا 🚫 ❗️چون یه طرفه شک عدد یک هست یعنی چی؟⁉️ شک بین اینکه 💢یک رکعت خواندم یا سه رکعت 💢دو رکعت خواندم یا سه رکعت این شک ها یعنی 🛑 یا یه رکعت خوندی و دو رکعتش رو خبر نداری 🛑یا دو رکعت خوندی و یک رکعتش رو خبر نداری 🟢این مدل شک که یه طرف معادله یک هست کلا نماز رو باطل میکنه •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
من خطاب به مغزم موقع امتحانات: 🤣 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا