ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت52 عقلتوکلهشمادوتانی
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══
•¦[📙💠⃟❅]¦•
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت53
سرانجامبهمقررسیدند. چندقاطردرحصاربودند وهیچخبریازعلیواکبروحسیننبود. یوسفبانگرانیگفت: «پسحسینکجاست مگهقرارنبودمراقبقاطرهاباشه؟» هرچهحسینراصدازدند،خبریازاونشد. کربلاییگفت: «تااینزبونبستههاسرمانخوردنببرین تواصطبل»
قاطرهایتازهرابهطرفاصطبلبردند. مشبرزوفریادزد:😳 «اِ،حسیناینجاافتاده!»😱
دویدندطرفحسینکهوسطاصطبل رویزمینکنجلهشدهبود. حسیندستهایشرا زیرشکمشجمعکردهوبیهوشبود. یوسفبانگرانیگفت:
«نکنهمارنیششزده!؟»
کربلاییگفت:اینجاماروعقربنداره. بلندشکنیدببریمشتواتاقخودمون».
بهصورتحسینآبزدند. شانههایشرامالیدندتاکمکمبههوشآمد.چندبارپلکزد. دستهایشرادوبارهزیرشکمجمعکرد ونالهکنانگفت: «منازقاطرهامتنفرم!»
یوسفپرسید:«چیشدهحسین جان؟چراوسطاصطبلافتادهبودی؟» حسینآهونالهکنانگفت: «رفتمبهاونقاطردیوونه،همونجفتک آتشینغذا بدم، نهگذاشتونهبرداشت، یکجفتکزدبهشکمم. نفسمرفتونیامد. چشمامسیاهیرفتودیگهنفهمیدمچیشد!»
یوسفوکربلاییومشبرزو بهزحمتجلویخندهشانراگرفتند.🤭 اماسیاوشودانیالازخندهریسهرفتند. 🤣🤣
حسینبابغضوناراحتیگفت: «نخندیدبیمزهها.😒 اگهبهشکمخودتونهمجفتکمیخورد، اینطوریمیخندیدید!؟»😩
□ □□
شب سردیبود. بیرونازساختمانبادشدیدی میوزیدودرختانبیبرگ راتکانمیداد. اماداخلساختمانسهاتاقه، جاییکهیوسفوهمراهانشزندگیمیکردند،بهلطفبخاریگرمگرمبود. علیکهرفتهبودسریبهقاطرهابزند،بهسرعتدررابازکردولرزلرزانتوياتاقپریدودرراپشتسرشبست. همانچندلحظهيکوتاهموجیازسرمای برندهبهداخلاتاقهجومآورد. سیاوشنزدیکبخارینشستهوچاییداغشرامزمزهمیکردبهعلیغُرزد: «دروببندیخکردیم!»
علیاوُرکتشرادرآورد،شالگردنراهمازدورگردنوصورتشبازکردوکلاهکشیازسربرداشت.صورتشازسوزسرما،گلانداختهوسرخشده بود. لرزلرزانخودشراکناربخاریرساندووسط حسینواکبرنشستوکفدستهایشرابه طرفبخاریگرفت. یوسفپرسید:«چهخبر؟»
علیلیوانچاییراازمشبرزوگرفتوگفت: «همهشونخوبخوبن.شکمشونسیر وجاشونخشکودرهاودرزهاهمبسته. وایکهچهسرمایناجوریه!»
اکبرباشوروهیجاندرحالتعریفکردن فیلمپرزدوخوردیبودکههمانروز درسینمادیدهبود،بهحسینگفت: «بعدشلیچانگمثلگربهمرنوکشیدوپریدهواویکلگدکاردرستگذاشتتختهسینهي رئیسآدمبدا. طرفمثلهندونهشوتشدوشترق،خوردبهدیوارودیگهازجاشبلندنشد. واللهاگهمنهماونلگدرومیخوردمدیگهبلندشدنمباخدابود». دانیالزیرچشمیبهحسیننگاهیانداختوموذیانهگفت: «یکنفرهمامروزمثلهمونآدمبدهجفتک نوشجانکردهوچندساعتیبیهوشبوده».
حسینبهدانیالبراقشد: «آهایبچهسربهسرمننذار. منجنیام.کاردستتمیدمها!»
یوسفبهعلیکهداشتگرممیشدگفت: «خبعلیجانامروزچيکارکردی؟کتابیکه میخواستیپیداکردی؟»
ادامه دارد....
#رمان
#داستان
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
اینم رمان جذاب کانالمون 😇
خداوکیلی مردونگی کن چندتا عضو پاکار و مشتی بیار کانال
انرژیم افتاد اومدم دیدم بعضی ها لف دادن 😥
یکی از مامان های گل کانالمون مطلبی فرستادن جالب بود به مناسبت فصل امتحانات و... میفرستم شاید مامان های دیگه هم خاطراتشون زنده بشه
😇
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاء عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم …
کلاسی که در داشتن خودکار استدلر بود در سوار شدن بی ام دبلیو نبود!!
میز و نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه ؟
زیر میز ۳تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت …
تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم !
یکی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود ، خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر !
لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند ! چه کنیم تفریح نداشتیم که …
یادش بخیر ، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانی مون بود !
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون یا کتابمون نقاشی
می کشیدیم بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن …
زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون ! یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم ، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد ؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه …
یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم !
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت !
#نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله : بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!!
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته..!!
و....
چقدر زود میگذره ...🌱
آنچه امروز تجربه میکنید فردا میشه خاطره 😊
#خاطره_بازی
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
ستاره شو7💫
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى
عزیزم راضی نبودیم اشک مامانی دربیاد 😢
اللهم صل علی محمد و ال محمد🙏🏻
#انگیزشی
#استوری
▹ هیچ چیزی همیشگی نیست
▸ حتی کرونا🦠هم نبود
▹ شاید ١٠سال دیگه
▸ شایدم ٢٠سال دیگه
▹ به الان فکرمیکنی🧠
▸ با خودت میگی
▹ چه دوره بدی بود⚒
▸ پراز استرس و دلهره
▹ همه رو درگیر خودش کرده بود🔬
▸ ولی بعدش یه نفس عمیق میکشی
▹ و میگی گذشت... 🛺
▸ با همه خوبی ها وبدی هاش اینم گذشت⏱
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روانشناسی_تایم⏰✨
●🧨•يكي از مهارتهاي مهم زندگي مهارت
مقابله با استرس است .
خیلی شنیدیم که میگن برای امتحانات استرس دارم 😥
می خواهیم ببینیم
راه های مقابله با استرس چیه ؟🙄
مشاهده در آپارات 👇
https://www.aparat.com/v/ZAV23
#تولید_گروه_رسانه
#استرس1
#نوجوان😎
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖
🥳میگویند که
😄نماز دو رکعتی هر جور شکی در تعداد رکعت هاش داشته باشی نماز باطله(هر نماز دورکعتی )⛔️
😵💫نماز سه رکعتی هم وقتی شک کنی در هر حالت نماز باطله چرا 🚫
❗️چون یه طرفه شک عدد یک هست
یعنی چی؟⁉️
شک بین اینکه
💢یک رکعت خواندم یا سه رکعت
💢دو رکعت خواندم یا سه رکعت
این شک ها یعنی
🛑 یا یه رکعت خوندی و دو رکعتش رو خبر نداری
🛑یا دو رکعت خوندی و یک رکعتش رو خبر نداری
🟢این مدل شک که یه طرف معادله یک هست کلا نماز رو باطل میکنه
#احکام
•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾•
💖@setaresho7💖