eitaa logo
ستاره شو7💫
841 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کدومشو خیلی میکشیدی؟ •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━━══ •¦[🤍🌿]¦• ⏰✨ تا حالا شده استرس بگیری؟😵‍💫 استرس در اثر چی ایجاد شده و چطوری اون رو برطرف کنیم؟🤔🤗 مشاهده در آپارات👇 https://www.aparat.com/v/b96r383 😎 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
576.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت من وقتی مراقب برگه امتحانی رو پخش میکنه🤣😂 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
🔴اولین سالگرد شهادت و سایر شهدای خدمت را تسلیت عرض میکنیم.🥀 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
🌱🪴 حواست هست چی میکاری؟ مراقب هستی؟ {🌸☘️🌸} ᘜ•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با یک ســـــلام تا حرمت ميرود دلم السلام علیک یا امام رئوف 💚 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚🏻‍♂️ آموزش ساخت کاردستی تیر و کمان با کاغذ و کش •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
علی ظهریبانپیروزی‌انقلاب و ابراهیم.mp3
زمان: حجم: 9.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ابراهیم هادی میگفت: اگه داداش خودتون زخمی🤕 روی زمین افتاده بود، بازهم نمیومدین کمکش؟! 🔸ماجرای شنیدنی بازگشت امام خمینی(ره)👳🏼‍♂️ به ایران و کاری که ابراهیم کرد. •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
ستاره شو7💫
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت53 سرانجام‌به‌مقر‌رسیدند.‌
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت54 علی‌از‌جایی‌که‌نشسته‌بود،‌ دست‌دراز‌کرد‌و‌یک‌کیسه‌پلاستیکی‌ که‌داخلش چند‌کتاب‌بود‌ با‌نوک‌انگشتانش‌بلند‌کرد‌‌و‌طرف‌خود‌کشید.‌کتاب‌ها‌را‌درآورد‌و‌گفت:‌ «همه‌کتاب‌فروشیهای‌شهررو‌گشتم.‌ به‌زور‌و‌زحمت‌همین‌دو‌سه‌تا‌کتاب رو‌پیدا‌کردم».‌ سیاوش‌بدون‌اجازه‌یک‌کتاب‌را‌برداشت.‌ عنوانش‌را‌خواند‌و‌پوزخندزنان‌گفت:‌ «اصول‌اولیه‌تربیت‌اسب‌های‌جوان!؟‌مگه‌قراره‌اسب‌مسابقه‌پرورش‌بدیم‌این‌کتا ‌ب رو‌خریدی؟»‌ علی‌اخم‌کرد‌و‌ کتاب‌را‌از‌دست‌ سیاوش‌بیرون‌کشید‌و‌گفت:‌ «کاچی‌بهِ‌از‌هیچی.‌ مادر‌همین‌قاطرها‌هم‌اسب‌ماده‌اس‌دیگه».‌ کربلایی‌خندید‌و‌گفت:‌ «به‌قاطره‌گفتن‌بابات‌کیه؟‌روش‌نشد‌بگه‌الاغه.‌گفت،‌دایی‌ام‌اسبه!»‌ علی‌گفت:‌ «کلی‌گشتم.‌فقط‌چند‌تا‌مطلب‌کوچیک‌ تونستم‌ درباره‌قاطرها‌پیدا‌کنم.‌ صاحب‌کتابفروشی‌آخری‌گفت‌: برم‌مطب‌دامپزشکي.‌ نمیدونم‌چرا‌به‌عقل‌خودم‌نرسیده‌بود.‌ خرجش‌پول‌ویزیت‌بود.‌ دامپزشکی‌کلی‌اطلاعات‌بهم‌داد.‌ اینو‌گوش‌کنید».‌ علی‌سینه‌صاف‌کرد‌و‌از‌روی‌یک‌کاغذ‌شروع‌به‌خواندن‌کرد:‌ «محل‌پرورش‌قاطر‌را‌باید‌در‌آسیای‌میانه‌ جستجو‌کرد.‌ قاطر‌از‌نظر‌هیکل‌و‌قد‌و‌شباهت،‌ به‌اسب‌رفته‌است؛‌اما‌سر‌و‌گوشی‌نسبتاً‌دراز،‌شبیه‌الاغ‌دارد.‌ ران‌باریکش‌هم‌مثل‌الاغ‌است‌ و‌همچنین‌سُم‌پا‌هایش.‌ صدایش‌هم‌به‌پدرش‌یعنی‌آقای‌ الاغ‌رفته‌است!» سیاوش‌خندید‌و‌گفت:‌ «پس‌بگو‌این‌چهچه‌گوش‌نواز‌ از‌کی‌به‌این‌ها‌ارث‌رسیده.‌ از‌همون‌الاغی‌که‌پدر‌محترمش‌حساب‌می‌شه».‌ علی‌خنده‌کنان‌گفت:‌ «این‌مطلب‌رو‌از‌یک‌کتاب‌ تعبیر‌خواب‌پیدا‌کردم.‌ خوب‌گوش‌کنید،‌اگر‌خواب‌ببینید‌ سوار‌قاطر‌شده‌اید،‌تعبیرش‌این‌است‌که‌ به‌کار‌هایی‌مشغول‌می‌شوید‌که‌نگرانی‌ و‌اضطراب‌برایتان‌می‌آورد.‌ اگر‌خواب‌ببینید‌سوار‌قاطر‌به‌مقصد‌ رسیده‌اید،‌نشانه‌ي‌آن‌است‌که‌پول‌زیادی‌ پاداش‌خواهید‌گرفت.‌ جالبش‌این‌جاست.‌ اگر‌دختری‌در‌خواب‌قاطر‌سفیدی‌ببیند‌ تعبیرش‌این‌است‌که‌با‌فردی‌خارجی‌ و‌ثروتمند‌ازدواج‌میکند،‌ اما‌سلیقه‌مشترکی‌با‌آن‌شخص‌نخواهید‌ داشت».‌ اکبر‌پرسید:‌ «حالا‌اگر‌یه‌مرد‌خواب‌قاطر‌سفید‌ببیند،‌ زن‌خارجی‌ثروتمند‌گیرش‌می‌آد‌یا‌نه؟»‌ حسین‌خنده‌اش‌گرفت‌و‌گفت:‌ «شتر‌در‌خواب‌بیند‌پنبه‌دانه‌گهی‌لپُ‌لپُ‌خورد،‌گه‌دانه‌دانه».‌ اکبر‌اخم‌کرد‌و‌گفت:‌ «من‌باهات‌شوخی‌دارم؟‌حالا‌چون‌بابابزرگم‌ساربان‌بوده‌ حرف‌شترو‌می‌زنی؟»‌ این‌رو‌گوش‌کنید.‌اگر‌خواب‌ببینید‌که‌ قاطری‌به‌شما‌لگد‌و‌جفتک‌زده،‌ نشانه‌ي‌آن‌است‌که‌از‌ازدواج‌و‌عاشق‌شدن‌ به‌کلی‌باید‌ناامید‌و‌مأیوس‌شوید.‌ چون‌وصال‌نخواهد‌داد».‌ همه‌به‌حسین‌خیره‌شدند.‌ حسین‌پرخاش‌کرد:‌ «براي‌چی‌به‌من‌نگاه‌می‌کنید؟»‌ دانیال‌پس‌پسکی‌خودش‌را‌پشت‌ یوسف‌کشاند‌و‌گفت:‌ «اگه‌تو‌بیداری‌طرف‌جفتک‌نوش‌جان‌کنه‌چی؟» حسین‌عربده‌کشید:‌ «بازم‌به‌من‌گیر‌دادی؟‌حسابت‌رو‌می‌رسم!»‌‌ به‌دادم‌برس‌آقایوسف!‌ حسین‌به‌دانیال‌حمله‌کرد‌ و‌او‌را‌زیر‌مشت‌و‌لگد‌گرفت.‌ دیگران‌از‌خنده‌ریسه‌رفته‌بودند.‌ مش‌برزو‌غش‌غش‌می‌خندید.‌ متوجه‌سیاوش‌و‌دانیال‌شد‌که‌با‌هم‌ شوخی‌می‌کنند‌ و‌میخندند.‌ دم‌گوش‌یوسف‌زمزمه‌کرد:‌ «آقایوسف‌حواست‌به‌این‌دوتا‌بچه‌هست؟خیلی‌رفیق‌و‌صمیمی‌شدن» یوسف‌که‌خنده‌روی‌صورتش‌به‌ترس‌ و‌دلهره‌تبدیل‌شده‌بود،‌سر‌تکان‌داد‌و‌گفت:‌ «من‌یکی‌که‌اصلاً‌از‌دوستی‌این‌دوتا‌آتیش‌پاره‌احساس‌خوبی‌ندارم!‌ خدا‌به‌دادمون‌برسه» ‌الهی‌آمین! ادامه دارد.... •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه من شب اول محرم نبودم حلالم کن💔 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
خودت را بشناس و عاشق خودت باش🌱 Know Yourself, and Love Yourself ᘜ•✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖