#لبنان_بلدی_الثانی
دلنوشته های من و لبنان
قسمت اول
#دنبال_بهانهام
پست و استوری چندتا از رفقا رو فرستاد و گفت همه رفتند بیروت الا من و تو.
گفتم من که خیلی دنبال بهانه ام که برم.
گفت بهانه نمیخواد که، برو وضعیت رو توضیح بده.
گفتم : بهانهای که وظیفه ایجاد کنه و الا برای عشق و حال که نمی رم.
این را از ته دل گفتم و الا نه خیلی برایم سخت است رفتن و نه دل توی دلم مانده از اندوه لبنان.
از شما چه پنهان دلم عجیب تنگه بیروت است. دلم لک زده برای آن کارت کف دستی که توی پرواز می دادند دستمان که برای ویزای فرودگاهی تکمیلش کنیم و موقع مهر زدن توی پاسپورت تحویل مامور جوازات بدهیم.
دلم پر میزند برای چانه زدن با تاکسی های دم در فرودگاه رفیق حریری یا پاییدن سالن انتظار که ببینم یاسر آمده دنبالم یا نه. شاید هم قاسم.
دلم برای رنو داستر مدل 2014 و رانندگی در خیابان های بیروت تنگ شده و برای محطه بنزین و واحد تانیکی بنزینشان که هربار میخواستم بنزین بزنم باید کلی حساب کتاب میکردم که لیتری چقدر می شود.
برای ایستادن پشت حاجزهای سیطرهها دلتنگم وقتی که باید مدارکم برای ورود به ضاحیه چک می شد.
دلم برای خیابان شهید هادی نصرالله که انتهایش میخورد به جامع قائم تنگ شده است . 300 متر آن طرف تر روبروی مجمع السید شهداء – همانی که موشک سه روز پیش خورد وسطش و ویرانش کرد - یک کوچه روبرویش بود که میخورد به آپارتمان 100متری با صفایمان در طبقه سوم مجتمع مسکونی با آن آسانسور همیشه خرابش که حسابی دل تنگش شدهام.
توی راه سری هم بزنیم به حجره حاج عبدالله... البته فایده ای ندارد. توی فیلمها دیدم که موشکی که خورده بود به مجمع سید الشهداء دقیقا روبروی دکانش بود. احتمالا آنجا هم خراب شده و خبری دیگر از فرش های ایرانی حاج عبدالله نباشد و خبری از ساندویچ ماهی کبابی که هر بار برایم می گرفت.
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046