#چند_دقیقه_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
📘نام کتاب :#سه_دقیقه_در_قیامت📘
◀️ صفحه #نودونه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📖اين خانم يكی از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، می تونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه برای شماست. به شرطی كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقی بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم.
خيلی تشكر كرد و پياده شد.
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافی بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتی ساعت كاری تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم.
همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم يك خانم چادری از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولی ظاهراً او خوب مرا می شناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد و گفت: مرا شناختيد؟
خانم جوانی بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه ای با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوی اداره وارد ماشين شود.
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالی كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ می خواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ادامه دارد▫️▫️▫️
(لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...)
🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf