#چند_دقیقه_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
📘نام کتاب :#سه_دقیقه_در_قیامت📘
◀️ صفحه #هشتادوهشت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📖بعد جواد داد زد: سيد يحيی بيا.
سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد.
من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ جواد هم گفت: اين آرپيجی را بگير، برو بالای تپه. بچه ها تو را توجيه می كنند.
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلی آرام بود. تعجب كردم! از چند نفری كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟
يكی از آن ها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندی است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم.
تازه فهميدم كه جواد محمدی چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتی جواد محمدی را ديدم، باعصبانيت گفتم: خدا بگم چيكارت بكنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟! او هم لبخندی زد و گفت: تو فعال نبايد شهيد شوی. بايد برای مردم
بگويی كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کرده اند.
برای همين جايی تو را بردم كه از خط دور باشی.
اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سيد يحيی براتی كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاهسنايی و عبدالمهدی کاظمی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما كه با هم بوديم، همگی پركشيدند و رفتند. درست همان طور كه قبلا ديده بودم.
جواد محمدی هم بعدها به آن ها ملحق شد. بچه های اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالی از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتی كه هنوز اعماق وجودم را آزار می داد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ادامه دارد▫️▫️▫️
(لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...)
🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf