eitaa logo
آستان مقدس حضرت سلطان سید جلال الدین اشرف
364 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
262 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی حرم مطهر حضرت سلطان سید جلال الدین اشرف (‌؏) اینستاگرام : instagram.com/seyyed_jalaleddin_ashraf تلگرام : t.me/seyyed_jalaleddin_ashraf سروش : sapp.ir/seyyed_jalaleddin_ashraf ارتباط با خادم : @markaz_ofogh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖مرتب از خدا می خواستم كه همراه با مدافعان حرم به كاروان شهدا ملحق شوم. ديگر هيچ علاقه ای به حضور در دنيا نداشتم. مگر اينكه بخواهم برای رضای خدا كاری انجام دهم. من ديده بودم كه شهدا در آن سوی هستی چه جايگاهی دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آن ها باشم. كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلی كه فكر می كردم بايد جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم.به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلی مشكل داشتم.با رفتن من موافقت نمی شد، اما با ياری خدا تمام كارها حل شد. ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايی كه در اتاق عمل برای من پيش آمد، كل رفتار و اخلاق من تغيير كرد. يعنی خيلی مراقبت از اعمالم انجام می دادم، تا خدای نكرده دل كسی را نرنجانم، حق الناس بر گردنم نماند. ديگر از آن شوخی ها و سر كار گذاشتن ها و... خبری نبود. يكی دو شب قبل از عمليات، رفقای صميمی بنده كه سال ها با هم همكار بوديم، دور هم جمع شديم. يكی از آن ها گفت: شنيدم كه شما در اتاق عمل ،حالتی شبيه مرگ پيدا كرديد و... خلاصه خيلی اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول نكردم. من برای يكی دو نفر، خيلی سر بسته حرف زده بودم و آن ها باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر برای كسی حرفی نزنم. جواد محمدی، سيد يحيی براتی، سجادمرادی، برادر كاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنايی و... در کنار هم بوديم. آنها مرا به يكی از اتاق های مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كنی.من هم كمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خيلی منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. چند روز بعد در يكی از عمليات ها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تيررس دشمن افتاده بودم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 📘نام کتاب :📘 ◀️ صفحه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖مرتب از خدا می خواستم كه همراه با مدافعان حرم به كاروان شهدا ملحق شوم. ديگر هيچ علاقه ای به حضور در دنيا نداشتم. مگر اينكه بخواهم برای رضای خدا كاری انجام دهم. من ديده بودم كه شهدا در آن سوی هستی چه جايگاهی دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آن ها باشم. كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلی كه فكر می كردم بايد جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم. به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلی مشكل داشتم. با رفتن من موافقت نمی شد و... اما با ياری خدا تمام كارها حل شد. ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايی كه در اتاق عمل برای من پيش آمد، كل رفتار و اخلاق من تغيير كرد. يعنی خيلی مراقبت از اعمالم انجام می دادم، تا خدای نكرده دل كسی را نرنجانم، حق الناس بر گردنم نماند. ديگر از آن شوخی ها و سر كار گذاشتن ها و... خبری نبود. يكی دو شب قبل از عمليات، رفقای صميمی بنده كه سال ها با هم همكار بوديم، دور هم جمع شديم. يكی از آن ها گفت: شنيدم كه شما در اتاق عمل، حالتی شبيه مرگ پيدا كرديد و... خلاصه خيلی اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول نكردم. من برای يكی دو نفر، خيلی سر بسته حرف زده بودم و آن ها باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر برای كسی حرفی نزنم. جواد محمدی، سيد يحيی براتی، سجادمرادی، برادر كاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنايی و... در کنار هم بوديم. آنها مرا به يكی از اتاق های مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كنی. من هم كمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خيلی منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. چند روز بعد در يكی از عمليات ها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تيررس دشمن افتاده بودم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ادامه دارد▫️▫️▫️ (لطفا تا انتهای کتاب با ما همراه باشید🙏...) 🕌 @seyyed_jalaleddin_ashraf