خون حاج قاسم
کلید فتح قدس خواهد بود.
🖋 #حاجحسینیکتا
@seyyedebrahim
✅دیر نیست آن روزی که قدس شریف به دست سربازان تربیت یافته سردار دل ها, آزاد شود تا بدین سان انتقام حقیقی و عملی خون به ناحق ریخته شده حاج قاسم عزیز از شیاطین و مستکبران گرفته شود.
⏹و بدانید که 5 سال از 25 سال وعده داده شده امام المسلمین مبنی بر نابودی غده سرطانی صهیونیستی و آزادشدن فلسطین اشغالی گذشته و شواهد نشان می دهد که با توجه به حماقت های رخ داده از سوی این رژیم منحوس و اشغالگر, به نظر نمی رسد که نابودی آن به 20 سال دیگر هم برسد; دیر نیست روزی که غلطی اضافی از این رژیم فاقد عقل و بدون شعور سر زده و آنگاه طبق سخنان فرمانده کل قوا, تل آویو و حیفا با خاک یکسان شده و موجودیت این رژیم منحوس و سرطانی به طور کل از بین خواهد رفت.
🔼اتفاقات زیادی در قرن جدید در راه است...
#روز_قدس
@seyyedebrahim
🔺 به قدش نگاه نکنین
یکی از قاسم سليمانی هاییه
که قراره نذاره اسرائیل
۲۰سال آینده رو ببینه
#فلسطین
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
@seyyedebrahim
#وقت_سلام🤚🕗
دستم به روی سینه برای ارادت است
این بارگه قدس امام کرامت است
فرقی نمی کند ز کجا می دهی سلام
او می دهد جواب تو را، اصل نیت است
💞
رضا جانم
࿇࿐᪥✧🍃🌺🍃✧᪥࿐࿇
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_سه 3⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
بعد از ریختن آتش تهیه سنگین بر سر دشمن، فرمان آغاز عملیات توسط حاج قاسم صادر شد.
پیش روی ما که در محور سمت راست جاده حرکت می کردیم، خوب بود. جیش السوری هم هم زمان با ما پیش روی کرد. بعد از گذشتن از ابرویی ۱ و ۲، در ابروی ۳ دستور توقف آمد. به علت وجود تله های انفجاری مختلف که کنار جاده اصلی و داخل باغ ها و منازل بود، سرعت حزبالله کند و عملا زمین گیر شد. با متوقف شدن بچههای حزب الله، دو محور شرقی و غربی مجبور به توقف شدند.
قرار شد نقاطی را که گرفتیم، تثبیت کنیم و منتظر بمانیم تا مرحله بعدی عملیات. تثبیت مناطق و تشکیل خطوط پدافندی، چهار روز طول کشید.
چله ی تابستان بود و هوا فوقالعاده گرم و طاقت فرسا. هیچ درخت و سایه بانی هم وجود نداشت. همه زیر نور مستقیم آفتاب بودیم. وقتی بطری آب معدنی می آوردند، یک ساعت اول خنک بود. بعد یک ساعت، بطری های خنک آب معدنی، به حدی داغ می شد، که نمی توانستی روی دست بریزی و وضو بگیری، چه رسد به این که بخوری😕.
ما در ابرویی ۳ مستقر بودیم. منطقه ای دشت مانند که بین تپه ماهورهای ۳۰، ۴۰ متری و کوه های صعب العبور قرار داشت. همه ی استحکامات، تانک ها و ماشین ها را پشت تپه مستقر کرده بودیم. روی کوه هم سنگر کمین زده بودیم تا دشمن نتواند از آنجا به ما ضربه بزند. سیدابراهیم تعدادی از بچهها را فرستاد آنجا. تردد در آن منطقه خیلی سخت بود. کمی از راه را با ماشین و بقیه را باید پیاده می رفتیم. نیرویی که در سنگر کمین بود، باید ۱۲ یا ۲۴ ساعت آنجا مستقر می شد. بعد به نیروی جدید آذوقه و آب می دادیم و این می رفت جایگزین می شد.
به دلیل گرم بودن هوا و شرایط سخت بیابان، هر ۴۸ ساعت نیروی جدید می آمد. با آمدن نیروی جدید، نیرویی که در خط تثبیتی مستقر بود، کلا عقب می کشید و کار را تحویل نیروی جدید می داد.
در این چهار شبانهروزی که آنجا بودیم، هر چهار شب داعش به ما حمله کرد؛ البته نه به قصد گرفتن. او دم و دستگاه و تجهیزات ما را دیده بود. می دانست محکم آمدیم پای کار.
سیدابراهیم رفت بالای سر یکی از آنها، رجز خواند و گفت: «این سرنوشت همه داعشی هاست که توی تدمر هستند، توی عراق هستند. از دست شیعه های مرتضی علی نمی تونند فرار کنند. هر کجا باشید، می گیریم پوست تون رو می کنیم. شما بچههای معاویه اید، بچههای ابن ملجم اید، بچههای شمرید. ما بچههای مرتضی علی ایم. از زیر تیغ امیرالمومنین نمی تونید فرار کنید😊. اینو یادتون نره🤨.» بعد ادامه داد: «بگو یا زینب✌️🏻.»
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_چهار 4⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
از جمله شهدای آن شب، برادران «مصطفی» و «مجتبی بختی» بودند. این دو به اسم افغانی آمده بودند. نام مستعار یکی شان « بشیر زمانی» و دیگری «جواد رضایی» بود. آنها خود را به عنوان پسرخاله های هم معرفی کرده بودند. تازه بعد از شهادت شان، خبردار شدیم با هم برادرند. این دو برادر داخل سنگر در بغل هم به شهادت رسیدند. یکی از آنها وکیل پایه یک دادگستری بود و دیگری فوقلیسانس حقوق می خواند.😔 پیکر آنها را با ماشین به عقب منتقل کردیم.
کمی آن طرفتر چند تا جنازه ی دشمن افتاده بود. رفتم بالای سرشان. به کمر یکی از آنها کلت ماکاروف روسی بود. کلت کوچک و جمع و جوری که خیلی طالب دارد. کلت را با غلاف از دور کمرش باز کردم و غنیمت گرفتم😄. چون باید همه یک کارها را با هماهنگی انجام می شد، رفتم پیش فرمانده لشکر، حاج حیدر و گفتم: «حاجی! این کلت رو غنیمت گرفتم.» نگاهی کرد و گفت: «باریک الله.» کلت را بهم برگرداند و گفت: «بده حفاظت نامه شو بنویسه، برو بده به فرمانده گردانت.» (یعنی سیدابراهیم).😊
بعد از گرفتن نامه، آمدم پیش سید ابراهیم و گفتم: «بیا سید! این کلت رو گرفتم دادم به حاج حیدر، حاج حیدر گفت بدم به تو. اینو ببند کمرت، فرمانده گردان هم هستی، دیگه کلاست میره بالا.😉» آنجا خیلی کلاس می دانند که طرف کلت به کمرش باشد. چون در منطقه کلت نیست، همه کلاش است. حتی خیلی از فرمانده ها هم کلت ندارند. کسانی که سلاح کمری دارند، خیلی معدود هستند. سید گفت: «نه عزیزم! باشه دست خودت.🙃» احساس کردم خوشش نمی آید کلت کمرش باشد. گفتم: «حاج حیدر گفته بدم به تو.» گفت: «خب، منم میدم به تو دیگه، هدیه از طرف من داشته باش.» هر چه اصرار کردم، قبول نکرد که نکرد. خودم آن را برداشتم و هر جا می رفتم، همراهم بود.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#رَحـــــــیل یعنـے...،
مهاجــر....🕊
آرے!ما مهاجــریم...؛
هجـرٺ ڪـرده ایم...،
از جهالٺ ڪوفیان عصـر...،
به اصل ڪـــــربلای خویش...🍃
ڪـانالی پراز مطالب قشنگ و پرمحتوا😉
#من_و_خدا🙃
#آرام_دل💕
#آبروی_انقلاب💪🏻
#دختران_انقلاب 💞
#فهم_سیاسی🧠
#آنان_از_جان_گذشتند
#فرمانده✌️🏻
#مفتون
#غذای_روح📚
#نهج_البلاغه
#رمان😍
+خلاصه هرچی ڪه دلت بخواد اینجا هست فقط ڪافیه👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
بہ ما بپیــونــدیــد👇🏻💕
ورود با ذڪـر صـلواٺ😉👇🏻
#رَحیــــل 🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
https://eitaa.com/joinchat/1437663267Cf96a2a82fc
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
#دعای_روزانه_ماه_رمضان 🌙🤲🏻
روز بیست و نهم { 9⃣2️⃣ }
@seyyedebrahim
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
وچگونه در بندِ
خاک بماند آنکه #پرواز آموخته است...
هنوز نمیدانم اینجا چه فصلی است
که من کال ماندهام
و به شما نمیرسم...
سلام! روزت بخیر علمدار...🌹
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری
🔺خونخواهان ابومهندس فیلم لحظه هدف قرار دادن بالگرد شینوک آمریکایی را منتشر کردند
🔺یک گروه مقاومت تازهتأسیس عراقی که تحت عنوان "خونخواهی [ابومهدی] المهندس" فعالیت رزمی خود را آغاز کرده است، با انتشار بیانیهای رسمی، مسئولیت حمله به قوای اشغالگر امریکا در پایگاه "ویکتوری" و کمربند امنیتی بغداد را بر عهده گرفت.
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنوندگان
عزیزتوجہ فرمایید 📢
شنوندگان
عزیز توجہ فرمایید📢
#خرمشهر_شهر_خون_آزاد_شد
#صدای_ماندگار
به یاد #مردان_و_زنان بی ادعایی ڪه بـرای هميشه در نگاه
خرمشهر خاطره شدند.
سالروز آزاد
#سازی_خرمشهر_گرامی_باد
@seyyedebrahim
دعوتید به کانال
🌹شهید مصطفی صدرزاده🌹
#خاطرات_شهید
#فیلم_های_ناب
#دوستاتونو_هم_دعوت_کنید
@seyyedebrahim
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_شش 6⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
سیدابراهیم پیشنهاد داد: «ماشین صوت رو برمی داریم، صوتش رو هم روشن می کنیم، می ریم طرف اون دو تا ماشینی که از ما زدن. اگه خودی باشه که هیچی، به طرف مون تیراندازی نمی کنه. میریم جلو و ته قضیه رو درمیاریم، تموم میشه می ره پی کارش. اما اگه دشمن باشه، چون این صدا تا ۳، ۴ کیلومتر می ره، نزدیک که بشیم، به طرف مون تیراندازی می کنه. دیگه می فهمیم که چند چندین با خودمون. طرف مون دشمنه یا خودی.» گفتم: «باشه، یا علی!» من نشستم پشت فرمان و سید هم نشست کنار دستم❤️.
قبل از حرکت، سید یک ماشین محمول را که تیربار با کالیبر ۱۴/۵ روی آن بود، هماهنگ کرد و به او گفت: «دقیقا پشت سر ما حرکت کن. ما داریم می ریم جلو سمت دو ماشینی که تیر خورده. نفراتش هم نمی دونیم زنده هستن یا نه، جلومون دشمنه یا خودیه. منطقه ی خودمونه، ولی شاید دشمن نفوذ کرده. از هر سمتی که به ما شلیک شد، معطل نمی کنی، با ۱۴/۵ می زنی آردش می کنی😅.» گفت: «باشه.» سید پشت بی سیم به همه اعلام کرد: «آقا، حواستون باشه! ما با ماشین صوت داریم می ریم به سمت منطقه ی خطر. هیچ کس تیراندازی نکنه. تیراندازی الکی هم نکنید.»
آخر ماه بود و آسمان مهتاب نداشت. آن قدر ظلمات بود که نیم متری خودت را هم نمی دیدی. چراغ ماشین را روشن کردم و نوربالا خیلی آهسته حرکت کردیم. صدای صوت را هم تا آخر بالا بردیم. دیوار صوتی با نوای آهنگران شکسته شد. ماشین محمول پشت سر ما می آمد.
مقداری از مسیر را آمدیم. خبری نشد. همه پشت بی سیم گوش به زنگ بودند که چه اتفاقی می افتد. شبکه خلوت بود. منطقه آرامش داشت. هیچ تیراندازی نمی شد. به سید گفتم: «با این سر و صدایی که ما راه انداختیم، اگه دشمن بود، تا الان به طرف مون تیراندازی می کرد. این احتمالا خودیه. سید حرف من را تایید کرد.
طی مسیر هیچ تهدیدی نداشتیم.رسیدیم به ماشین ها. ۳۰،۲۰ متر با آنها فاصله داشتیم.دیگر مطمئن بودیم که ماشین ها اشتباهی از طرف خودی خورده اند.رسیدیم پای ماشین ها.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_پنج 5⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
شب دیگر پشت بی سیم اعلام کردند دو تا از ماشین های محمول را در ابرویی ۲ زدند. بین ابرویی ۳ (محل استقرار ما) و ابرویی ۲ حدود ۲ کیلومتر فاصله بود. یکی گفت: «کی این ماشینها رو زده؟» یکی گفت: «نه، دشمن زده.» معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود.
ما به سمت دشمن آمده بودیم. هر آن ممکن بود دشمن از هر طرف نفوذ کند؛ از روبه رو، از سمت چپ، از سمت راست و پشت سر😥. در این گونه موارد ضریب خطا بالا می رود. معلوم نیست آن که به طرفت می آید، خودی ست یا دشمن. اینجا هم بچهها مانده بودند ماشین محمول، خودی بوده یا دشمن. اگر خورده، باز خودی زده یا دشمن. آنجا دشت بود و ما تازه وارد منطقه شده بودیم. جاده ی خاصی نداشت که راه مشخص باشد. هر کس از یک مسیر تردد می کرد. چون در عملیات های قبلی، خیلی از بچهها راه را اشتباه رفته جاده اصلی را گم می کردند، ما با بچههای تبلیغات، مسیر حرکت را هر ۱۰۰ متر به ۱۰۰ متر پرچم کوبی کرده بودیم. اگر کسی شب هم تردد داشت، با استفاده از این پرچم ها راه را گم نمی کرد.
حدود ۲۰ دقیقه پشت شبکه شلوغ شد. بلبشویی راه افتاده بود. ما نتوانستیم تشخیص بدهیم ماشین محمول را خودی زده یا دشمن، سر دوراهی گیر کردیم که چه تصمیمی بگیریم. اگر می دانستیم دشمن است، گارد می گرفتیم و آماده می شدیم، اما بدی کار اینجا بود که نمی دانستیم از کجا خوردیم😐.
به سیدابراهیم گفتم: «سید! باید یه تدبیری بکنیم و بفهمیم دشمن هست یا نه! حداقل بفهمیم اگه دشمنه، ببینیم از کدوم سمت نفوذ کرده، جلوشو بگیریم. اگر هم خودیه که بریم بگیم اونهایی که اشتباه زدن، حواسشونو جمع کنن. از این وضعیت دربیایم😕.»
سیدابراهیم طرح جالبی داد. او گفت: «برو ماشین صوت رو آماده کن.» چون مسئول فرهنگی بودم، ماشین صوت دست من بود. این ماشین طراحی خاصی داشت. عقب نیسان اتاقکی درست کرده بودند تمام فلزی. چهار کنج ماشین، جا پرچمی جوش داده بودند و پرچم های الله اکبر و لا اله الا الله باد می خورد و جلوه ی خاصی به ماشین می داد. یک سیستم صوت تمام حرفه ای روی ماشین تعبیه شده بود. به این صورت که سه تا بلندگوی بوقی روی سقف ماشین نصب بود و دو تا باند بزرگ، پشت به پشت بالای ماشین قرار داشت. این باندها چهار تا جک هیدرولیک داشت که از بغل فرمان ماشین کنترل می شد. عقب ماشین یک دستگاه کمپرسور باد به علاوه ی دو تا باطری بزرگ با برق ۲۲۰ ولت گذاشته بودند تا در صورت خاموش بودن ماشین، از این باتری ها استفاده شده و سیستم کار کند. ماشین کاملا مسقف بود و چیزی دیده نمی شد. با فشار دادن یک شاسی، کل سقف این اتاق با جک هیدرولیک می رفت کنار، باندهای عقب ماشین می آمد بالا. سیستم صوت، هم فلش خور بود، هم سی دی خور؛ یک سیستم قوی و فوق حرفهای😌. بیشتر هم از مداحی های آهنگران در زمان جنگ، مثل «ای لشکر صاحب زمان» و نوحه های میثم مطیعی استفاده می کردیم. وقتی سیستم روشن می شد و ماشین در مسیر رفت و آمد می کرد، شور و هیجان وصف ناشدنی بین بچهها ایجاد می شد. و چون تا ۳، ۴ کیلومتر برد صدا داشت، جنگ روانی بدی برای دشمن راه می انداخت✌️🏻.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
میگویند .............
برای ظهور آقایمان
مهدی،فاطمه
باید خون هایی از مکتب قاسم سلیمانی ها بریزد
خون هایی که گویی کل جهان را بیدار کنند
بیدار از گناه
خواهرم حواست هست برای چه شلواتر تنگ تر 😞
مانتو ات کوتاه تر 😱
روسری ات کوچکتر 😢
چهتره ات غریبه تر 😳
خنده ات بلند تر 😐
و..... قیمتت کمتر شده .....
چون گفتند جذاب تری بله قطعا ...
اما فقط برای یک شب
گفتند مد است شک نکن همین طور است ..... ولی برای یک ماه
برادر ، همسر ، پدرت گفت باشد بپوش ...... ولی بدان انها که غیرت را فراموش کردند نگران نگاه خود هستند باید چند نفر زیباییشان را به نمایش بگذارند تا چشمان هوس الودشان پر شود ...
شک نکن تو میتوانی بهترین باشی خاص باشی زمینه ساز ظهور مهدی فاطمه باشی مگر
مادرمان با چادر شهیده نشد که ما نتوانیم ....
بدان چهارچوب در ، همان چهار چوب است و دشمن همان دشمن فقط ما آن بچه نشدیم که مادر خواست عیب از ما بود که نشد
اگر اکنون شهیده ها فراموش شدند و سنگر دختران محیا نیست عیب از ماست که سست شدیم در این راه
محکم وارد راه شدن کار سختی نیست فقط الگو میخواهد آن چه کسی بهتر از حضرت مادر
پس یاعلی بگو به حق فاطمه👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@seyyedebrahim
گفتم شبی ڪنار تو افطار مےکنم
{ آقا نیامدے رمضاݩ هم تمام شد }
#العجل_یاصاحب_الزمان
@seyyedebrahim
تحقیر تحریمکنندگان و سازشکاران؛ عیدی بزرگ خط مقاومت به ملت
💥اختصاصی
به لطف الهی ساعاتی پیش، نخستین نفتکش ایران به ونزوئلا رسید و هیمنه پوشالی شیطان بزرگ را درهم شکست.
این اتفاق تاریخی، همزمان که بر دهان آمریکا مشت کوبید، خط منحوس سازش و کرنش را نیز برای همیشه بیاعتبار و بی آبرو کرد.
این اقدام ابتکاری و شجاعانه نشان داد که آموزههای #خط_مقاومت، نه تنها ضامن #امنیت_پایدار_ملی است بلکه در گرهگشایی از #معیشت_مردم نیز ابتکارات فراوانی در چنته داراد.
فقط باید تلاش کرد تا هر چه زود تر سایه نحس سازشکاران بزدل و خودباخته و خودفروخته از سر ملت بزرگ و مجاهد ایران کوتاه شود.
📸 برافراشته شدن پرچم جمهوری اسلامی ایران در کاراکاس به نشانه تقدیر از ایران به علت شکستن محاصره ونزوئلا و اعزام 5 نفتکش حامل سوخت به این کشور
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال گذشته
عید فطر
آن #لبخند معروف #سردار_سلیمانی
را یادتان هست...؟
کاش زمان به عقب برگردد...😔
@seyyedebrahim
پاسخ محبت ونزوئلاییها را با محبت دادیم
📲سفیر ایران در ونزوئلا:
🔹دو رهبر، دو کشور و دو انقلابی که قلب هایشان با هم است.
🔹امروز بیش از هر زمان دیگری پیوندهای دوستی و برادری بین ایران و ونزوئلا قویتر و عمیقتر شده است.
🔹اولین تانکر سوخت ایران به ونزوئلا رسید؛ سپاس از وزارت دفاع ونزوئلا برای اسکورت نفتکشها.
🔻پاسخ محبت با محبت داده شد؛ در سال ۲۰۰۸ ونزوئلا تحت رهبری فرمانده چاوز به ایران که تحت تحریمها بود، بنزین منتقل کرد و امروز ایران تحت رهبری امام خامنهای، تانکرهای حامل بنزین را برای سرزمین قهرمانان و ونزوئلا ارسال کرد.
💌 به جهان درونت نگاه کن!
#پیام_معنوی
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهيد ابوعلى (مرتضى عطايى) تصويرى قول گرفت:
🔺«هر کس شهید شد، قول بده بقیه رو هم شفاعت میکنه»
قول گرفتن از شهید صدرزاده...
⏯ برشى از مستند «ابوتراب» روایتی از حضور یک ایرانی در لشکر فاطمیون
@seyyedebrahim