eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
770 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
3هزار ویدیو
66 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بزرگواران✋ ان شاءالله امروز #معرفی شهید عزیز #شهید_محسن_حججی را خواهیم داشت در روز #تولدشون ان شاءالله شرمنده شهید نشیم به برکت صلوات🌺 🌷اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 ✅با معرفی شهدا با ما همراه باشید در ڪانال #شهیدانه
وقتی "خدا"عاشقت شودمیشوی #حججی دراوج گمنامی توراآشنامیگرداندبرتمام جهان ... 🌸🌸🌸 #شهید_محسن_حججی.
عـاشقان راسرشوریده بہ پیكرعجب است دادن سرنہ عجب داشتن سرعجب است تـن بـی سرعجبـی نیست رودگـر در خاک سـر سربـاز ره عشـق بـہ پیکـرعجب است #شهید_محسن_حججی @seyyedebrahim
♦️برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطور این بدن رو شناسایی کنم⁉️خیلی به هم ریختم😞 رفتم سمت آن 👹 یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم ،سرش داد زدم:شما مگه نیستید😡 ♦️به کاور اشاره کردم که مگه او مسلمون نبود؟ پس کو؟ چرا این بلارو سرش آوردید؟😭😭 حاج سعید تندتند حرف هایم را می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده❌ و باید از کسانی که اورا برده اند (القائم) بپرسید. ♦️فهمیدم💭 می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم🗣 که کجای می گوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید⁉️ ♦️نماینده گفت: تقصیر خودش بوده. پرسیدم: به چه ؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد ✘نه اطلاعاتی به ما داد ✘نه اظهار پشیمونی😢 کرد ✘نه کرد! تقصیر خودش بود...! 🌷 @seyyedebrahim
برگشتم به حاج سعید گفتم:آخه من چطور این بدن اربا اربا رو شناسایی کنم😞؟خیلی به هم ریختم.😔 رفتم سمت آن داعشی👹. یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم ،سرش داد زدم:شما مگه مسلمون نیستید😤؟ به کاور اشاره کردم که مگه او مسلمون نبود؟پس سرش کو؟چرا این بلارو سرش آوردید؟😭😭 حاج سعید تندتند حرف هایم را ترجمه می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده♂و باید از کسانی که اورا برده اند (القائم) بپرسید. فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد.دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می گویداسیرتان را اینطور شکنجه کنید😤؟نماینده داعش گفت: تقصیر خودش بوده. پرسیدم:به چه جرمی؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد😤،نه اطلاعاتی به ما داد،نه اظهار پشیمونی کرد😑،نه التماس کرد!تقصیر خودش بود...! #شهید_محسن_حججی🌹 @seyyedebrahim
🥀 : همیشه یه جوری زندگی کن که عاشقت بشه...!! اگه عاشقت بشه ..!! خوب تورو خریداری میکنه..!! ..!! @seyyedebrahim
ما از میترسیم ❗️ چون پایان یافتن فرصت حیات را دوست نداریم... تنها راه جاودان شدن و زنده ماندن است... ❤️ شهدابهترازمادرحال هستند🌹🍃 🌷🌷روزتون بخیر همراهان عزيز كانال سید ابراهیم
˜: 🌴🍂🌴🍂🌴 🌾 به راحتی من و پسرش را رها کرد، زیرا خدا عشق♥️ اصلی او بود. همه از آن میزان عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد💞 خبر داشتند، همه از این ما به هم حسادت می کردند ... 🌱اما او همیشه به من می گفت: "زهرا، شما در عشق من به و پسرمان (علی) شکی ندارید💥اما وقتی موضوع به (سلام الله علیها) مربوط شود، من شما، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم. " 🌷 🌹🍃🌹🍃 @seyyedebrahim
🔻همسر شهید حججی: ‌ 🌷دوران یک سال و هشت ماه طول کشید. بعد از چند دفعه بالا و پایین کردن زمان مراسم، بالاخره جدی جدی افتادیم دنبال برگزاری . 🌷نزدیک خانه پدرم، خانه ای کردیم و جهیزیه چیدیم. سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم. مدام با پدر و مادرم کل کل داشت که چرا اینقدر پول خرج می کنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم. 🌷گیر داده بود که مبل نمی خواهیم. نگران بود: « شاید یکی که نداره بیاد و ببینه و دلش بخواد!» ‌ ‌📕 کتاب سربلند 🌷 @seyyedebrahim
‌ ●شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ ●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ ●موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. ●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. ●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷