فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴۴ مُحافظ در برابر ۱۲ تروریست؛ و مُحافظی که خود را فدایِ شخصیتِ نظام کرد!
دیروز وقتی آتش تروریستها سنگین شده، حامد اصغری، محافظ #شهید_محسن_فخری_زاده خودش را بر روی شخصیت انداخته تا بتواند جانش را نجات دهد ولی به شدت زخمی شده است؛ برای شفایش دعا کنیم
سکانس پایانی بادیگارد را ببینید
ای بلندای مهربانی ها
داده ام پای تو جوانی ها
هر سه شنبه به شوق دیدارت
میشوم جزو جمکرانی ها...🌹
@seyyedebrahim
🔸 رهبرانقلاب: ریگان از ترامپ، هم قویتر بود و هم عاقلتر
🔹ریگان هنرپیشه بود و بازیگریاش هم بهتر از ترامپ بود
امروز ریگان کجاست؟ جمهوری اسلامی کجاست؟
#مرگ_بر_امریکا
#ترامپ
.
@seyyedebrahim
شهدا گاهی نگاهے به حال زار دلمان بیندازید💔
غبار گناه پوشانده😔
دستمان را بگیرید ایهاالشهدا✋🏻😔
#برادران_شهیدم
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_حسین_معز_غلامی
#پروفایل
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 انتشار نخستین بار، ویژه شهادت شهید فخری زاده
🎥 | سردار سلیمانی: اجازه نخواهیم داد در خاک کشور ما، خون فرزندان این ملت به سادگی توسط یک گروه تروریستی بر زمین ریخته شود/ ما صدها هزار نفر آماده هستیم برای عزت و حیثیت این ملت جان بدهیم اما این ملت عزتمند باقی بماند.
🔰 نابغه #گمنام دفاع مقدس
🔸شهید اسحاقی از جمله کسانی بود که کمتر حرف میزد و بیشتر# مطالعه و فکر💭 میکرد و هرگز حاضر نبود از سِمَت و عنوان خود سخنی به میان بیاورد❌
🔹حتی در طول #عملیاتها که سه بار مجروح💔 شد حاضر به بازگشت به شهر خود نشد بلکه اعضای خانواده از #مجروحیتش مطلع شوند.
🔸در طی هفت باراعزام سه سال و هشت ماه و هفت روز در جبهه حضوری #فعال داشت و گزارش مفصلی از عملیاتهای رمضان ، والفجر۱ و ۲ و ۳ و ۴ و کربلای ۳ و ۴ را با قلم خویش✍ به نگارش درآورد.
🔹دانشجوی رشته تاریخ، دانشگاه شهید بهشتی تهران
🔹مسئول #بسیج سپاه رشت
🔹پاسدار نمونه منطقه۳
🔹عضو دفتر سیاسی سپاه تهران
🔹خبرنگار🎤راوی و استراتژیست نابغه دفاع مقدس
🔹مشاور نظامی #فرماندهی لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام
🔹راوی نظامی قرارگاه نصر، قرارگاه نوح نبی (ع) لشگر۳۳ المهدی (عج) و لشگر۱۴ امام حسین علیه السلام
#شهید_سیدمحمد_اسحاقی🌷
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹ ،عملیات کربلای ۵
🌹🍃🌹🍃
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ روبه هیچ وجه ازدست ندید
#پیشنهاددانلود
🔻همسر شهید حججی:
🌷دوران #عقدمان یک سال و هشت ماه طول کشید. بعد از چند دفعه بالا و پایین کردن زمان مراسم، بالاخره جدی جدی افتادیم دنبال برگزاری #عروسی.
🌷نزدیک خانه پدرم، خانه ای #اجاره کردیم و جهیزیه چیدیم. سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم. مدام با پدر و مادرم کل کل داشت که چرا اینقدر پول خرج می کنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم.
🌷گیر داده بود که مبل نمی خواهیم. نگران بود: « شاید یکی که نداره بیاد و ببینه و دلش بخواد!»
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🌷
@seyyedebrahim
🍃🌺🍃شهید صدرزاده مے گفت:ےه شهید انتخاب ڪنید برید دنبالش بشناسیدش،باهاش ارتباط برقرار ڪنید،شبیهِش بشید،حاجت بگیرید،شهےد میشید.🍃🌺🍃
🌷 هرکسی باهر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت
@seyyedebrahim
📷 تصاویر دیده نشده از حضور
دانشمند #شهید_محسن_فخریزاده
از رزمندگان لشکر۱۷ علیبنابیطالب(ع)
در جبهههای دفاع مقدس
این تصاویر در سال ۱۳۶۱ بعد از عملیاتِ
«رمضان» در تیپ۱۷ علیبنابیطالب (ع)
که درآن زمان در ۳۵کیلومتری خرمشهر،
در منطقهحسینیه در نزدیکی پاسگاه زید
عراق مستقر بود گرفته شده است.
#شهید_محسن_فخری_زاده متولد استان قم و رزمندهی تیپ ۱۷ علی ابن ابی طالب بود.
#محسن_شهید
#مرگ_بر_اسرائیل
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هفتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
یک بار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند، اسحله ای تهیه کرده اند و شبانه آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی. این خبرها را که می شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که سر زمستان است جاده ها لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند. می دانستم راستش را نمی گوید و به جای اینکه دنبال کار و زندگی باشد، می رود تظاهرات و اعلامیه پخش می کند و از این جور کارها. عروسی یکی از فامیل ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند.
مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گرده کرده بود و شعار می داد: مرگ بر شاه... مرگ بر شاه مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ کس توی خانه نمانده بود.
خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می کردند، شعار می دادند. تشییع جنازه با شکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری. شب شده بود اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می کرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سر کردم و گفتم: حالا که این طور شد می روم خانه خودمان. خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. شستم خبر دار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاد. با این حال گفتم: من باید بروم صمد می آید خانه و نگرانم می شود. خدیجه که دید از پس من بر نمی آید طوری که هول نکنم، گفت: سلطان حسین را گرفته اند. سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود. گفتم: چرا؟ خدیجه به همان آرامی گفت: آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه بلکه سلطان حسین را آزاد کند اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند. اسم حاج آقایم را که شنیدم گریه ام گرفت. به مادرم و خواهرهایم توپیدم: تقصیر شماست. چراگذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.
آن شب تا صبح خوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: چون همه با هم متحد شده بودیم سلطان حسین را آزاد کردند و گرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند. نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم. مثل همیشه با خنده جواب داد: نگران نباش خودم را می رسانم. اخم کردم کتش را در آورد و نشست. گفت: اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!
بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: پتو یادت نرود پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر. وقتی از سر کوچه پیچید داد زدم دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد ما چشم انتظاریم. برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبـــــ
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 بعضی ها میگویند هسته ای به چه درد ما میخورد!
❗️دلیل ترور #شهید_فخری_زاده چه بود؟
@seyyedebrahim
تصـور کن
همه عالم بلند شدن واست کف بزنن
اما امامزمـانعج که تو رو دید
روش و برگردونه ..
ارزش داره؟
#استاد_پناهیان
@seyyedebrahim
⚘﷽⚘
"شش درس از شش شهید"
شهید محمودرضا بیضائی :
شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم.
شهید مصطفی احمدی روشن:
ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم.
شهید روح اله قربانی :
(شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند.
شهید رسول خلیلی:
کوچکترین غفلت ها از طریق ، باعث دور شدن بسیار می گردد و اگر ادامه پیدا کند به قطع و نابودی هم می رسد( جدایی مطلق)
شهید مصطفی صدرزاده :
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
شهید حسین معز غلامی :
در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
صلوات 🌷🍃
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سیدِ بزرگوارِ نورانی،ارزنده وبرجسته
چرا ازتو کم برایمان گفته اند؟
چرا آنطور که سلبریتی هارا میشناسم تورا نشناختم؟
امام خمینی (ره) درباره ی شما فرمود: شهید بهشتی #مظلوم زیست و به شهادت رسید 🥀
دشمنی کردند با کسی که فکر تولید میکرد، کار راه می انداخت و پیش میرفت.
دشمنی هایشان را با تو قطع نکردند درحالی که نمیدانستند،راهت ادامه داره...
و بشنوند ازما فرزندان انقلاب
این نهضت ادامه دارد.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند💔🥀
#شهید_سیدمحمدحسین_بهشتی 🌺
به رسـم دوشنبهها
آمدم تا به تُ سـلام دهـم..!🙌
السلام علی حـسن
و علی اولاد حـسن
و علی...
بمـیرم، آخـر
اصحابی نداشتی..،
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#واینجاهمهچیزازعشقنشاتمیگیرد
@seyyedebrahim
......❤️🍃......
خدایا تو را شکر می کنم به همه ی نعمتهایی که به ما بخشیدی، بار خدایا تو را شکر می کنم به نعمت هدایت که مرا به نور رهنمون شدی و چه نعمتی بالاتر از هدایت. خدایا اگر کسی همه چیز داشته باشد و هدایت نیافته باشد پس چه دارد. خدایا باز تو را شکر ولی مگر می شود شکر خدای را بجای آورد؟ تو بخشنده ای ببخش مرا اکنون که در برابر حق و باطل هستم. دشمن بداند که از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نمی ترسم.
🌷✨ شهيد محمدرضا آتشبرگ✨🌷
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَج...
توصیه امام خامنه ای(حفظهالله)به دعای هفتم صحیفه سجادیه برای دفع بلا
💠 شیخ رجبعلی خیاط (ره) :
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،
قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛
این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ.
ما قطعا میدانیم اطلاع داریم، دلت میگیرد؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و َكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.
📖 سوره ی حجر آيه ٩٨
🌸🌱🌸🌱🌸
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هفتم..( قسمت ۲)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: باید تحمل کنم به این زودی که بچه به دنیا نمی آید. هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هورا می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما چشمم گرم می شد خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سر سنگین جوابش را دادم. گفت: قهری؟! جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: حق داری. گفتم: یک هفته است بچه ات به دنیا آمد. حالا هم نمی آمدی مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟! چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. می دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است. پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایش تکان تکانش داد. صورتی نبود آبی بود با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهار گوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود. آهسته گفتم: دستت درد نکند. دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم من را ببخش. قدم من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی چه کار کنم. بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. گفت: دخترم را بده ببینم. گفتم: من حالم خوب نیست. خودتت بردار. گفت: نه اگر زحمتی نیست خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.
شکم و کمرم درد می کرد با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی. همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم چند روز می مانی؟! گفت: تا دلت بخواهد، ده پانزده روزو گفتم: پس کارت چی؟! گفت: ساختمان را تحویل دادیم . تمام شد دو هفته دیگر می روم دنبال کار جدید. اسمش این بود که آمده بود پیش ما. بود یا همدان بود یا رزن یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔اشک چشمان
#شهید_محسن_فخری_زاده موقع شنیدن روضه امام حسین علیه السلام در هنگام وداع خانواده و...با جنازه ایشان😭