#پروفایل 🌱
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
+ گـربگویمڪہمراباتوسروڪارینیست
درودیوارگواهیبدهدڪاریهست 🎈:)
@seyyedebrahim
#الگو_برداری_از_شهدا
آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیوافتد.👌
همسر شهید: یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفی تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمیکنه😒 ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه!
وقتی آقا مصطفی اومد خونه ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی؟؟ گفت: تو که می دونی من تو خیابون به کسی نگاه نمی کنم...☝️
#سید_ابراهیم
شهید مصطفی صدرزاده🌹
@seyyedebrahim
#اطلاعیه
💠 مراسم یادبود و سالروز تولد شهید مدافع حرم #شهید_روحالله_قربانی
🌷 پنجشنبه ۸خرداد ماه ۱۳۹۹ ساعت ۱۷
🌷بهشت زهرا گلزار شهدا قطعه ۵۳
@seyyedebrahim
#کتاب 📚
#قسمت_پنجاه_و_نه 9⃣5⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
وسط این محوطه، بین ثپه و کوه، یک سنگر U شکل مخصوص ماشین محمول درست کرده بودیم تا در صورتی که از اطراف تهدید شدیم، ماشین محمول بتواند کار پشتیبانی را انجام دهد. عمده قوا و تجهیزات ما روی ابرویی۳ بود. تانک و ۷،۸ تا ماشین و نیروها، همه در ابرویی ۳ بودند.
سید ابراهیم به من گفت: ابوعلی! تو یه تعداد از بچه ها رو بردار برو روی ابروییِ ۳، روی تپه به سمت جاده، اونجا رو تقویت کن.
بیشترین تهدید ما از سمت همان جاده بود. بعد سریع حرفش را عوض کرد و گفت: نه ابوعلی! تو نمی خواد بری بالا! همین جا تو همین سنگر محمول وایسا، یه تعداد از بچه ها رو اینجا نگه دار که از پشت به ما نزنن، ما خودمون می ریم بالا.
ابرویی ۲ سقوط کرده بود. دشمن روی همان تپه ماهوره هایی که به هم ارتباط داشت، مستقر شده بود. هدف دشمن از عملیات ایذایی در ابرویی۲، درگیری فکر و ذهن ما روی این نقطه بود تا به راحتی بتواند عملیات اصلی خود را از ابرویی ۳ انجام دهد. آن ها طی یک طرح حساب شده، با شلوغ کاری که در ابرویی ۲ انجام داده بودند، فکر و ذهن ما را به آن طرف مشغول کردند. غافل از این که عملیات اصلی از سمت جلو و پیشانی ابرویی ۳ بود. طرحشان این بود که نیروهای جزئی خود را از ابرویی ۲ به طرف ابرویی ۳ گسیل کنند. از این طرف هم با عمده قوای خود از جلو به ابرویی ۳ حمله کرده و از دو طرف ما را قیچی کنند.
با ۱۵،۱۴ نفر در سنگر محمول مستقر شدیم و آنجا را چسبیدیم.
بعد از سازماندهی به بچه ها گفتم: حواستون رو خیلی جمع کنید. سید ابراهیم رفت که برود سر تپه.
در همین لحظه صدای انفجار آمد و تیراندازی شروع شد. آنها دوباره از رو به رو با بچه ها درگیر شده و آمده بودند روی تپه.
سر تپه چهار تا تیربار گذاشته بودند که تیر رسام می زد. تیر رسام در شب خیلی وحشتناک است. زمانی که تیراندازی عادی می شود، صدا می آید، اما نمی دانی از کجاست. به آن صورت خوف و ترس ندارد. البته ترس دارد، ولی نه آن ترسی که تیر رسام ایجاد می کند. خط آتشی که گلولههای تیر رسام ایجاد می کند، توی دل آدم را خالی کرده و وحشت مضاعفی به انسان دست می دهد. با این که موضع تیرانداز را لو می دهد و مشخص می شود از کدام نقطه تیراندازی می شود، ولی مشاهده همین، ایجاد رعب می کند.
تمام تیرهای آنها رسام بود.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_شصتم 0⃣6⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
چهار تا تیربار که روی تپه بود از کار نمی افتاد. باران گلولهای بود که به طرف ما می آمد. نامردها، دست از روی ماشه بر نمی داشتند. به قدری حجم آتش سنگین بود که ما هیچ عکس العملی نمی توانستیم نشان بدهیم.
آنها خودشان را به تپه رسانده و بعد از کشیدن ضامن نارنجک، به این طرف پرتشان می کردند. ما در همان خاکریز U شکل، در سنگر محمول زمین گیر شدیم. تیراندازی قطع نمی شد. آن قدر گلوله می آمد که نمی شد سر بلند کنیم. روحیه ها به شدت پایین آمده بود. وحشت تمام وجود بچهها را فرا گرفته بود.
از این طرف، من دلشوره سیدابراهیم را داشتم که از تپه می رفت بالا. روی تپه ای که او داشت می رفت سمتش، نیروی خودی مستقر بود. دشمن از شیار بین دو تپه نفوذ کرده و آمده بود روی تپه، با نیروهای خودی قاطی شده بود. ما پشت نیروهای خودی بودیم. نمی دانستیم اگر از این پایین تیراندازی کنیم، در آن تاریکی خودمان را می زنیم یا دشمن را. مستأصل شده بودیم. از یک طرف مثل باران بر سرمان گلوله می بارید، از یک طرف ترس بر وجود بچهها مستولی شده بود و از طرف دیگر قادر به تیراندازی نبودیم. از ۱۵ نفر نیرو، فقط ۴ نفر با من همراه بودند. بقیه دنبال راه در رو می گشتند که از آنجا فرار کرده و عقب نشینی کنند. می گفتند: «ابوعلی! کارمون تمومه، بیا از همین پشت عقب نشینی کنیم، بریم.» شرایط بسیار سختی بود. آنها کپ کرده بودند. بهشان گفتم: « بابا! عقب نشینی چی؟ بچهها اون بالا جلوی گلوله ان، ما عقب نشینی کنیم؟ اگه قرار باشه شهید بشیم و کشته بشیم، مثل مرد شهید میشیم. تو عقب نشینی این قدر تیر سرگردون از این ور و اون ور میاد می خوره بهت. مثل مرد همین جا می مونیم، اگه قراره کشته بشیم، از رو به رو کشته بشیم.» تمام اینها ظرف ۴، ۵ دقیقه اتفاق افتاد.
به سیدابراهیم بی سیم زدم که: «سید! کجایی؟» گفت: «من حالم خوبه. تو چی کار می کنی؟» گفتم: «سید! یه کاری انجام بده که ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم. الان اون سمت دشمنه، حداقل جهت دشمن رو برای ما مشخص بکن که بچه ها بتونن به اون سمت تیراندازی کنن.» چون دشمن و خودی با هم قاطی شده بودند، ممکن بود در صورت تیراندازی خودی را بزنیم، به همین دلیل عاطل و باطل فقط نظاره گر تیراندازی دشمن بودیم.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
"بسمـ ربـ العشق
ربـ الزهرا س"
.
.
.
دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم،دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد.
کمتر شوخی می کرد،اوقات فراغتش را مشغول قرائت قران بود.
اگر کوچک ترین غیبت می شنید تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
.
.
.
.
یک روز وقتی از خواب بیدار شد،ناراحت بود.
آنقدر اصرار کردم تادلیل ناراحتی اش را گفت.
خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده).بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید.می گفت:
"سید با خنده ،ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت:بامعرفتا!به شماهاهم میگن رفیق!چرابه خانواده ام سر نمی زنید؟!"
دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت:
"دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه؟خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت:
"غصه نخور.همه رفقایی که جامانده اند،شهادت روزیشون میشه."
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم شهید
.
.
.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
✅ کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 😔💔
تا چند کنیم
از تو قناعت
به نگاهی ؟
شهریار
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم ✋
خوشا آن روز بر صحنش بشینیم
ضریح و گنبد زردش ببینیم
خوشا آن روز با یک یا حسینجان
میان کربلا آرام بمیریم
🌸🍃
#حُبُّ_الحُسین_وَسیلَه_السُعداء...
▫️دوست داشتنت آخرسرمراعاقبت به خیرمیکند....▫️
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
دوسال پیش #مصطفی مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد #سوریه باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان فقط یک خواهش دارم این که اول برای #بچه_های_مردم دعا کن چون دست من امانت هستن. منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حفظ امام جواد،
وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفته بود از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعای که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند. 🌹 ✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹 #حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
◾️
@seyyedebrahim
به امید مجلسی در شأن حاج قاسم:
مکتب حاج قاسم را نصب العین خود قرار دهید👇
وصیت شهید سلیمانی به سیاسیون:
شرط اساسی احراز مسئولیت در جمهوری اسلامی اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است. ولایت عملی مخصوص مسئولینی است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
#مجلس_یازدهم
#کتاب 📚
#قسمت_شصت_و_یک 1⃣6⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
در همین حین، یک ماشین محمول به طرف ما آمد و قصد داشت وارد خاکریز شود. بچهها امانش ندادند و به طرفش تیراندازی کردند. لا به لای صدای تیراندازی، یکی داد زد: «نزن! نزن لامصب! خودی ام! نزن!» ماشین روی خاکریز توقف کرد و یک نفر خودش را پرت کرد بیرون. طرف آمد جلو و شروع کرد به بد و بیراه گفتن. او یکی از ۱۵ نفر خودمان بود.
سمت راست سنگر ما جاده بود، سمت چپ تپه. وسط، یک حالت U شکل داشت که ما در اینجا خاکریز زده و سنگر گرفته بودیم. تیرهای دشمن از سر خاکریز رد می شد. ماشین محمول بیرون سنگر بود و هر لحظه امکان داشت تیر بخورد و از کار بیفتد. او به حساب دلاوری کرده و بدون هماهنگی با ما، در آن تاریکی، زیر آتش رگبار گلوله رفته بود ماشین محمول را داخل خاکریز بیاورد. اما چون ما را در جریان قرار نداده بود، به محض این که سر لوله ی تیربار و گارد آهنی آن از لب خاکریز بیرون زد، بچهها معطل نکردند و به طرفش تیراندازی کردند. او هم مجبور شد ماشین را همان جا لب خاکریز رها کند و خودش را نجات دهد. خدا رحم کرد خودش آسیب ندید. چراغ و لاستیک و شیشه و بقیه جاهای ماشین تیر خورد.
با باز کردن در ماشین و خاموش نکردن آن، فلاشرها شروع کردند به چشمک زدن. بیا و درستش کن. مگر کسی جرأت می کرد زیر آن تیر و گلوله سمت ماشین برود و فلاشر را خاموش کند. قبل از لو رفتن موقعیت مان، چند تا تیر زدیم و آنها را خاموش کردیم. با این وضع، ماشین محمول غیر قابل استفاده شد و از کار افتاد.
بی سیم زدم به سیدابراهیم و گفتم: «سید! یه تدبیری، یه حرکتی بزن ما از این وضعیت دربیایم.» گفت: «با ماشین محمول بیا.» گفتم: «ماشین محمول خورد. دیگه غیر قابل استفاده شد.» کمی ساکت شد و گفت: «ابوعلی! فشنگ رسام داری؟» گفتم: «تا دلت بخواد.» روز قبل، از آماد و پشتیبانی مقدار زیادی مهمات رسام گرفته بودم. به هر کدام از فرمانده گروهان ها و مسئول دستهها ده تا فشنگ دادم که اگر در منطقه گم شدند، با این فشنگ ها علامت بدهند. چون خودم جانشین گردان بودم، دائم توی خط راه می افتادم و جاهای مورد نظر را به بچهها نشان می دادم. لذا همه ی خشاب هایم را خالی کردم، جایش فشنگ رسام گذاشتم.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_شصت_و_دو 2⃣6⃣
#فصل_هشتم |عملیات تدمر|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
وقتی به سیدابراهیم جواب مثبت دادم، گفت: «خوبه، حالا گوش کن ببین چی میگم. موقعیت دکتر درویش رو بلدی؟» «دکتر درویش» روز قبل در خاکریز شیار بین دو تپه مجروح شده بود. اسم آنجا را گذاشته بودیم موقعیت دکتر درویش. گفتم: «ها! روبه رومه، دارم می بینم.» سید گفت: «دشمن از توی شیار نفوذ کرده، داره از اون جا نیرو وارد می کنه، از بچههای خودی هم هیچکس اونجا نیست. شما یه خشاب رسام بزن توی دهنه شیار، متوجه میشی چی می گم؟ منم پشت بی سیم اعلام می کنم ابوعلی به هر طرف تیراندازی کرد، همه به همون طرف تیراندازی کنن.» سیدابراهیم جهت دشمن را تشخیص داده بود و در نظر داشت آتش خودی را روی آنجا هدایت کند. به این کار «هدایت آتش» می گویند.
ما نمی دانستیم دشمن از کدام طرف آمده و سمت خودی کدام است، به همین خاطر هیچ کس تیراندازی نمی کرد. با تشخیص به موقع و تدبیر سید، ما از آن مخمصه و بهم ریختگی خارج می شدیم.
بچهها صدای سیدابراهیم را از پشت بی سیم شنیدند. ترس برشان داشت. آتش دشمن سنگین بود و ما پشت خاکریز به نوعی مخفی شده بودیم. می گفتند: «نه ابوعلی! تیراندازی نکنی، موقعیت مون لو می ره.» گفتم: «بابا! موقعیت چی مون لو می ره؟ ما الان با دشمن درگیر شدیم.» گفتند: «نه! تیراندازی نکن.»
فقط ۴ نفر با من همراه بودند. بقیه فاز منفی می دادند. هی می گفتند: «ابوعلی! دور خوردیم! تا اسیر نشدیم، بیا از این پشت بریم!» بدجوری روی اعصاب بودند. می گفتم: «بابا، پدرت خوب، مادرت خوب، بچهها جلو درگیرند، دارن تیکه پاره می شن. ما اینجا باید دشمن رو بزنیم.» هر چه گفتم فایده نداشت. با حالی که آنها داشتند، احساس کردم اگر الان تیراندازی کنم، ممکن است از پشت من را بزنند. تاریک بود و این همه تیر و گلوله. در آن شلوغ پلوغی چیزی مشخص نمی شد. همچین ماجراهایی توی منطقه خیلی نادر بود، ولی بود.
پشت بی سیم صدای سیدابراهیم درآمد و گفت: «چی کار می کنی ابوعلی؟ بزن دیگه!» گفتم: «چند لحظه صبر کن.» اسلحه را برداشتم، خودم را از سر خاکریز انداختم پایین. بیرون آن خاکریز U شکل ۱۰، ۱۵ متر غلت زدم، رفتم پشت خاکریز کوچکی که کمی آن طرف تر بود و نیم متر ارتفاع داشت. به سید گفتم: «سید! آماده ای؟» گفت: «آره، بزن.» پشت بی سیم اعلام کرد: «الان ابوعلی می خواد با رسام رگبار بزنه به طرف دشمن. هر کس رگبار رسام و علائم رو می بینه، به همون سمت تیراندازی کنه.»
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️🥀🥀
لحظات آخڔ سید ابراهيم...
@seyyedebrahim
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار برای نخستینبار
🎥 وقتی به حاج «ابومهدی المهندس» فرمانده شهید الحشد الشعبی و مقاومت اسلامی عراق، حین بازدید از خطوط نبرد با داعش نوشابه خنک "کوکا کولا" تعارف میشود، از نوشیدن آن خودداری نموده و میگوید:
▪️نمیخواهم، این امریکایی است؛ دوغ عراقی مینوشم که بهتر است..
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار برای نخستینبار
🎥 وقتی به حاج «ابومهدی المهندس» فرمانده شهید الحشد الشعبی و مقاومت اسلامی عراق، حین بازدید از خطوط نبرد با داعش نوشابه خنک "کوکا کولا" تعارف میشود، از نوشیدن آن خودداری نموده و میگوید:
▪️نمیخواهم، این امریکایی است؛ دوغ عراقی مینوشم که بهتر است..
@seyyedebrahim
#شبجمعه
کاش می شد بچکانی
دو سه قطره
ز همان عطر و هوای کربلایت
به دل و سینه زارم
که فقط
عشق تو را به سینه دارم
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسینع
#شبزیارتیارباب
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی ❤️😔
پنجشنبہ ڪہ میآید
دل نورانی میشود
هوای بهشتت بہ سر میزند
عطرِ عود و گلاب همہ جا میپیچد
و یادت در تمام خاطره ها زنده میشود...
پنجشنبهها به نام توست #شهید
شب جمعه یادت می کنم
نزد "حسین فاطمه(سلام الله علیها)" یادم کن...
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
@seyyedebrahim
🔸اَيْنَ بَقِيَّةُ اللهِ الَّتي لا تَخْلوُ مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيـَةِ
🔹كجاست آن باقيمانده خدا كه از عترت هدايتگر خالي نشود
🔸 اَيـْنَ الـْمُعَدُّ لِـقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ
🔹كجاست آن مهيّا گشته براي ريشه كن كردن ستمكاران
🔸 اَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِِقامَةِ الاَْمْتِ وَاْلعِوَجِ
🔹 كجاست آنكه براي راست نمودن انحراف و كجي به انتظار اويند
🔸 اَيْنَ الْمُرْتَجي لاِِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ،
🔹 كجاست آن اميد شده براي از بين بردن ستم و دشمني
🔻فرازی از دعای ندبه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@seyyedebrahim
❤️❤️
حضڔت دݪبڔ...
باتو یک امت بهشتی می شود
سرگذشت نوح و کشتی می شود
@seyyedebrahim
🌷در درگیری مسلحانه مرزبانان هنگ مرزی سردشت با اشرار مسلح ۳ نفر از مرزبانانمان به شهادت رسیدند.
@seyyedebrahim