کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
جزء۱✅ جزء۲✅ جزء۳✅ جزء۴✅ جزء۵✅ جزء۶✅ جزء۷✅ جزء۸✅ جزء۹✅ جزء۱۰✅ جزء۱۱✅ جزء۱۲✅ جزء۱۳✅ جزء۱۴✅ جزء۱۵✅ جزء۱
قرآن ختم شد ازهمگی شما بزرگوران متشکرم
و همگی حاجت روا
بابت صبوریتون برا امروز اجرتون با شهید رسول خلیلی
و قاف حرف آخر عشق است
آنجا که نام تو آغاز میشود...
زیارت عاشورای این شب جمعه
به نیابت از علمداری که گرچه علمدار روز کربلا نبود اما علمداری کردن زمان حال را خوب می دانست..
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#شب_جمعه #انتقام_سخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•مشکلات من ڪنج "حرم" حل می شود
دعوتم کن.. "کـــربلا" ..
خیلی گرفتارم "حسین"
#السلامعلیکیااباعبدﷲالحسین♥️
#شبزیارتۍارباب✨
@seyyedebrahim
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
مولاجان!
خودت بگو کدام روضه را
در آغوشِ متن بگذارم،
که زخمِ پلکهایت عمیقتر نشود؟!
خودت بگو دلم را به چه آرام کنم؟!
جز به مژده آمدنت؟!
جز به اینکه روزی میآیی
و انتقام یکایک غمهای کربلا را میستانی ...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
بی عشق پلید می شوی باور کن
با عشق سعید می شوی باور کن
خود را که شبیه شهدا گردانی
یک روز شهید می شوی باور کن
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
@seyyedebrahim
بادوستان رفته بودیم عیادت سید، همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.😔
با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی(فرزند شهید) چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت:(او هم شهید می شود)💔
ماجرا را اینگونه تعریف کرد:
دیدم که بچه ام دارد از دست می رود و قرار نیست که به دنیا بیاید.😔گفتم نمی شود که بماند⁉️
گفتند:می شود به شهادتش راضی شوی، می ماند☝️
وماند...❤️
شیخ محسن(همرزم شهید)
شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده🌹
@seyyedebrahim
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب،
بدون اینڪه خودت بفهمے
توے زندگیت ظاهر میشن و
زندگیت رو تغییر میدن
اون وقته ڪه میفهمے خدا،
خیلے وقته جواب دعاهات رو،
با فرستادن بنده هاش داده.
مثل #شهیدجهادمغنیه
#شهیدمصطفیصدرزاده
#پروفایل
#رفیق_شهیدم
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت اول
مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او چند هفته قبل و درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد.
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش میگوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجهها داشته است. او به مشهد میرود، ریشهایش را کوتاه میکند و به مسئول اعزام میگوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود.
خانم ابراهیم پور همسر او روایتی خواندنی از ۸سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف میکند.
بخش اول این گفتوگو درباره زندگی و سلوک رفتاری شهید صدرزاده با خانوادهاش است. این گفتوگو را بخوانید:
چند سال با آقا مصطفی زندگی کردید؟
سال ۸۶ ازدواج کردیم. هشت سال زندگی کردیم و تقریبا ۱۰ روز بود که وارد نهمین سال زندگی مشترکمان شده بودیم.
از دوران قبل از آشنایی بگویید. آنموقع کجا بودید و چه میکردید؟ چطور با مصطفی آشنا شدید؟
قبل از اینکه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج کنم، فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه حوزه باقر العلوم شهر قدس بودم. یکی از دوستان مصطفی، من را به او معرفی کرد. آن زمانی که من فرمانده پایگاه خواهران بودم، مصطفی هم فرمانده پایگاه بسیج نوجوانان مسجد امیرالمومنین(ع) بود، اما من چندان با او آشنایی نداشتم.
در یک مسجد و یک پایگاه بودید؟
بله هر دو در مسجد امیرالمومنین(ع) بودیم؛ من با مصطفی آشنایی نداشتم ولی او از دوستان صمیمی برادرانم آقا سجاد و آقا سبحان بود.
بهانه اولین دیدار: درِ خانه حضرت فاطمه زهرا(س)
قبل از اینکه مصطفی به خواستگاری شما بیاید، او را دیده بودید؟ دقیقا میدانستید که چه کسی قرار است بیاید؟
در همان گفتوگوهایی که برای ازدواج داشتیم متوجه شدیم، تنها جایی که قبلا همدیگر را دیده بودیم مقابل درِ حوزه بسیج بوده است. آن روز ما کارهای ایام فاطمیه(سلام الله علیها) را انجام میدادیم و میخواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم. بلند کردن آن در، از توان خانمها خارج بود. آقایی را دیدم که مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است. دوستانم گفتند که او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و میشود از او کمک گرفت. صدایش کردم و گفتم: «ممکن است این در را داخل ماشین بگذارید؟»؛ این کار را کرد و این اولین باری بود که همدیگر را دیدیم.
یعنی زمانی که ایشان میخواستند برای خواستگاری بیایند، میدانستید که او همان آقایی است که آن روز جلوی در حوزه مقاومت دیدهاید؟
بله.
معرف اصلی این وصلت چه کسی بود؟ برادرانتان بودند؟
آقای بهرامی یکی از دوستان مصطفی بود که مرا به او معرفی کرده بود. برادرانم او را تایید کردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت.
شما درباره خصوصیات اخلاقی و رفتاری مصطفی چه چیزهایی از برادرانتان پرسیدید؟ چه چیزهایی برایتان مهم بود؟
برای من خیلی مهم بود که ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم. نکته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانمها بود و باید کاملا مطلع میشدم. شاید برخی فکر کنند آقایانی که خیلی مذهبی هستند نسبت به خانمها سختگیرند و دیدشان نسبت به آنها دید خوبی نیست. برای من خیلی مهم بود که بدانم نگاه مصطفی به ادامه تحصیل و اشتغال خانمها چیست؟
من می خواستم به کارهای فرهنگیای که تا آن روز داشتم، ادامه دهم. موافقت بر سر این مورد هم برایم مهم بود. مصطفی در همه این زمینهها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلکه خودش دغدغه آنها را داشت و من را هم تشویق میکرد.
اینکه میگویید نگاه خواستگارتان به خانمها برای شما مهم بود چیزی است که برای خیلیها مسئله است. چه دیدگاهی مورد پسند شما بود؟
برایم مهم بود شریک زندگیام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عملها را به خانمها بدهد. وقتی با مصطفی صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه میکردم. در این ۸ سال و چند ماهی هم که با او زندگی کردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم.
شما آن زمان طلبه بودید؟
بله.
قصد داشتید چه شغلی داشته باشید که موافقت مصطفی در همان ابتدای زندگی برایتان مهم بود؟
شغلی که برای خودم انتخاب کرده بودم معلمی بود. دوست داشتم معلم بشوم و در مدارس تدریس کنم. چیز دیگری مد نظرم نبود. مصطفی با همان معلمی موافقت کرده بود.
بارها در جلسه خواستگاری گفت: «من همسنگر میخواهم»
#ادامه_دارد
﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖
✅ کانال#شهید_مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
4_634875094962798715.mp3
1.84M
صحبتهای سردار سلیمانی درباره ی شهید صدرزاده(سید ابراهیم )
صدای گریه های شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) در بین صحبت ها شنیده می شود...
4_6001158950009962667.m4a
2.72M
🎧 صحبت هاى شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در جمع فرماندهان
🌸🌟🌸🌟🌸
لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیل...
دیدارِ دلدار، شفای بیمار است
#مولانا
اَللَّهُمَّ عَجِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِك..
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
••🖤🖇••
تصدقِنگاهِبہجایمانده
درعکسهایت ... !
میدانستےبیطُبودندرددارد؟!
روزهاگذشتاما ؛
دلِتنگِمآ ؛
ازدردِغمت ؛
آرامنمیشود ...(:"💔🍂
@seyyedebrahim
#بدون_شرح نیست ناتوانم در شرح
یک جفت پای " #مردانه "
چگونه میتوان #خون_شهدا را پایمال و به این #مردان_خدایی خیانت کرد
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
🌸يكبار كه توى ماشين نشسته بوديم و داشتيم براى سركشى مى رفتيم پرسيدم "سيد موقع اعزام كارِت گره نخورد؟"
🌸همان طور كه رانندگى مى كرد با خنده گفت "چندبار كه رفتم سوريه و برگشتم؛ من رو صدا كردن و گفتن ما آمار تو رو درآورديم تو ايرانى هستى. منم اشتباه كردم و خودم رو لو دادم. دوباره كه براى اعزام اقدام كردم نذاشتن كه برم. هشت بار براى ثبت نام رفتم باز من رو برگشت زدن. خيلى دلم شكست؛ رفتم حرم امام خمينى (ره) به مرقدش نگاه كردم و با گريه گفتم آقاجان! اين كار كوچيك كار شماست.
🌸برگشتم و ديدم محل اعزام پر از آدمايى شده كه به دلايل مختلف نمى ذاشتن اعزام شن. چند نفر گفتن آقا اين چه وضعيه؛ ما مى خوايم بريم. منم كه ديدم اوضاع اين طوريه شروع كردم به جوّ دادن و بلند گفتم آقا اين چه وضعيه الكى نمى ذارن ما بريم! بقيه هم اعتراض كردن. مسئول اونجا كه ديد داره آبروريزى مى شه؛ دستش رو به نشانه اعتراض براى نيروش تكون داد و گفت بابا اين چه وضعيه! بذار برن. اون طرف نيرو نداريم بعد الكى الكى اينا رو اخراج مى كنن و راه نمى دن."
ادامه دارد ...
صفحه ٦
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹🌹
@seyyedebrahim
#شهید ارمنی دفاع مقدس ، تازه داماد شهید آرمن آودیسیان🥀
در زمستان سال ۱۳۳۸ در اصفهان متولد شد و در دامان پر مهر و محبت پدر و مادری مهربان بزرگ شد دوران کودکی اش در زادگاهش گذشت.
پس از آن به همراه خانواده به شهر آبادان نقل مکان کردند و در مدرسه «ادب» به تحصیل پرداخت.
بعد از شروع جنگ تحمیلی ، اجباراً به تهران امدندو در این شهر ساکن شدند ، ادامه تحصیل داد و از دبیرستان ارامنه سوقومونیان فارغ التحصیل شد.
ایشان بعد از دیپلم به اتفاق پدرش برای کار به بوشهر رفتند ، تا این که برای انجام خدمت سربازی خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی کرد.
ابتدا به شیراز رفته و سپس به نفت شهر ، منتقل شد ، در قسمت موتوری همزمان راننده آمبولانس ، تانکر آب و فرمانده … بود.
دو تا برادر بودند ، ایشان فرزند دوم خانواده بود.متاهل بود.
چند ماه قبل از شهادتش🥀ازدواج کرده بود و فرزندی نداشت.
شهید آرمن آودیسیان 🥀بسیار خوش اخلاق ، با گذشت بود و حتی اگر کسی به ایشان بدی میکرد ، میگفت#باید به خدا سپرد . از دست هیچ کس هم ناراحت نمیشد.
به روایت از مادرشهید🥀 :
««نامه» شهادت «آرمن» 🥀را به خانه ما آورده بودند.
همسایه پزشك ما از شهادت🥀او با خبر شده بود ، اما نمیخواست كه من شوكه شوم
در ابتدا به من گفت : پای او زخمی شده و بایستی برویم و او را به تهران منتقل كنیم
و گفتند : خودم شخصاً به او رسیدگی خواهم كرد . از او خواهش كردم كه من نیز به همراه او به بیمارستان رفته و پسرم🥀را به تهران بیاوریم .
ایشان گفتند : شما زن هستید و برایتان مشكل است ، اینجا بمانید . من به تنهایی خواهم رفت.
همه اطرافیانم از موضوع اطلاع داشته ، اما از دادن خبر شهادت «آرمن»🥀 به من صرف نظر میكردند .
بالاخره برادرم موضوع را به ما گفت .
«آرمن»🥀 فرزند دوم ما بود.😔
هرجا كه میروم ، چشمهایش به من است .
مثل اینكه میخواهد چیزی رو بگه
پسر خیلی تمیز و پاكی بود . خیلی دوست داشت كه بعد از پایان خدمتش به همراه خانواده به آبادان برگشته و در مغازه پدرش به كار مشغول بشه.😔
پسری بود كه به #همه احترام میگذاشت ، برایش بزرگ و كوچك #فرق نداشت.
همه دوستش داشتند .
دوستان همرزمش خیلی ازش راضی بودند .
با تانكر برای همه آب میآورد تا دوستانش تشنه نمانده و یا بتوانند حمام كنند.😔
بارها برای #آوردن آب ، جان خود را به خطر انداخته بود .
همرزمانش آن قدر برای نظافتش او را دوست داشتند كه به او گفته بودند : بایستی بعد از پایان خدمت لباسهایت را بین ما تقسیم كنی ، چون خیلی تمیز و مرتب هستند .
همرزمانش هنوز هم تلفنی با من تماس گرفته و جویای حالم میشوند.😔
آنها میگفتند كه : آرمن در خدمت پسر خوبی بود و از هر لحاظ پسری شایسته و در قلب همه ما جای داشت.
سه روز قبل از شهادتش🥀 تلفنی با من صحبت كرد و حالم را پرسید.
اما این آخرین باری بود كه صداش رو شنیدم و هنوز هم گفته های آخرش در گوشم هست.
آخرین باری كه پسرم🥀به دیدن ما آمده بود فقط بیست روز به پایان خدمتش باقی مانده بود.در واقع او خدمتش را به پایان رسانده بود.😔
برادرش «آرموند» هم در همان زمان به خدمت سربازی رفته و در جنوب خدمت میكرد.
#حدود یك ماه قبل از شهادتش🥀با من تماس گرفت .
گفتم : چه شده ؟ پسرم .
گفت : مادر ، دیشب در #خواب دیدم كه «عیسی مسیح» به منزل ما در آبادان آمده ، البته با من حرفی نزد ، اما به من نگاه میكرد.
حالا با شما تماس گرفتم ، ببینم حالتان خوب است .
انشاالله كه مشكلی نداشته باشید .
در همان لحظه به فكر «آرمن»🥀افتادم .
حالا كه فكر میكنم ، میبینم تقدیر این بود كه «آرمن»🥀 مرا ، «حضرت عیسی» پیش خدا ببره.
من راضی هستم به رضای خدا. شاید او به خدا تعلق داشت و نه به ما.
از حضرت «عیسی مسیح» هم راضی هستم كه فرزندم را پیش خود نگاه داشته است . در آخرین مرخصی ، شناسنامه جدیدش را گرفت . برای كارت پایان خدمتش عكس گرفته بود.
عكس پایان خدمتش را كه برادرم آن را بزرگ كرده است ، انگار با من صحبت میكند.😔
به روایت از پدرشهید🥀:
چند وقت پیش به مناسبت میلاد مسیح ، هیئت امنای مسجد امام حسن عسکری (ع)🥀به همراه روحانی مسجد به منزل ما آمدند ؛ ساعت هشت شب بود که یک دفعه زنگ در خانه به صدا درآمد ؛ وقتی در را باز کردیم #چهره نورانی حضرت آقا♡ را مشاهده کردیم و آنقدر من و همسرم از دیدنشان ذوق زده شدیم که اندازه نداشت.
مقام معظم رهبری♡بسیار معمولی و ساده به منزلمان تشریف آوردند و جویای حال من و همسرم شدند . ایشان ما را به صبر توصیه کردند . هیچ آمادگی از قبل برای ورود حضرت آقا♡نداشتیم و تشریف فرمایی ایشان بسیار ما را ذوق زده کرد.😭
از حضور ایشان بسیار ذوق زده شدیم تا جایی که گریه و ابراز خوشحالی میکردیم 😭 از هر میوه یک عدد پوست کنده شد و مقابل #مقام معظم رهبری♡ گذاشتیم و ایشان از آن میوه ها میل کردند.😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم کلیپ #دیدار صمیمی حضرت آقا♡ با خانواده شهید آرمن آودیسیان🥀 و حضور آقا در منزل پدر و مادرشهید🥀.
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای هسته ای🥀
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید آرمن آودیسیان💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد