eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
804 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 بعداز واقعه سقیفه و حمله به بیت دختر رسولخدا ص که منجر به شهادت حضرت گردید ، مردم نه تنها از قاتل حضرت زهرا س، انتقام نگرفتند، 😔 بلکه یاران قاتلش را محترم شمردند و آنان را به حکومت برگزبدند !!😔 چنین سستی و وادادگی مردم، باعث شد که نه حضرت زهرا س، بتواند فدک را پس بگیرد و نه حتی قاتل او ، مغیره ملعون مجازات شود !!😔 ⚠️❗️خطای فکری غربگرایان در تفکر با ، مانند تفکر مردم عهد سقیفه است😔 👌 ولی ما سقیفه ای نیستیم ! از خون سردار دلهایمان نمی گذریم ! @sh_hadadian74
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
 مردم ریختن توی فروشگاهها و هرچی میبینن میخرن و میبرن خونه اشون انبار کنن حتی کاغذ توالت ‏+کی میشه مردممون داشته باشن و اینجور وقتا هجوم نیارن، چقدر بدبختیم ‏-عزیز، اینجا و یکی از ایالتهای ستا +عه، واقعا چقدر آینده نگر و بافكرن ، کاش ماهم اینجوری بودیم ، چقدر بدبختیم @sh_hadadian74
🔴 بازهم وحشی گری آمريكایی ها 🔺بازهم شب جمعه ای ديگر و باز هم گردن كلفتی و وحشی گری در خاک ! اواخر شب گذشته و اولین ساعات بامداد امروز جنگنده های آمریکایی در حملاتی شديد ، مقرهای ، تازه تاسیس و .. را در چندين استان عراق بمباران كردند! این نتیجه عدم انتقام کامل و کوبنده عراقی ها از آمریکا بعد از شهادت شهید و و مدارای های عراق با آمریکاست @sh_hadadian74
🔔 شماره‌ی ۲۳۸ نشریه‌ی در منتشر شد: ♨️ : با پهلو گرفتن در سواحل ادعای توخالی مشخص شد؛ در حیاط خلوت 🔶 : رهبرانقلاب از برای اصلاح خطوط اصلی ؛ راه درست تحقق : امام گفتند وقتی مثل دارید تردید نکنید 🔷 : در عمل کنید ❇️ : فقط و نیست ☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆ @sh_hadadian74 ☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 دوست ها و برادرهاتو به چے فروختے ؟! 😒 به یه مشت دلاااار 🤑 ؟! 😏 غیرتت ڪجاست ؟! 😔 🕊🌹 🌸 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
مسافر کشی چیست? مسافر کشی پدیده ای است که زورگویان و متکبرینی مثل به هنگام ترس و شکست به آن دست می اندازند شاید از منجلاب رسوایی بیرون آیند، حال آنکه بدتر فرو رفته و به نابودی نزدیک تر می شوند. 🥀   📿 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇         @sh_hadadian74 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
📚 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 📚 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 📚 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 📚 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 📚 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 📚 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 📚 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: 🥀   📿 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇         @sh_hadadian74 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
📚 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 📚 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 📚 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 📚 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 📚 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 📚 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 📚 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 📚 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 📚 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠فرمانده کل سپاه: عين الاسد عمليات انتقامي نبود. ♦️سردار سلامي: انتقام شهادت را بايد نظام سياسي بپردازد. 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ ♦️قابل توجه مسولین خائن به نظام و مماشات کننده گان با فرقه ضاله دراویش گنابادی . ♦️دراسفند ۹۶ با توجه به قائله خیابان پاسدارا ن که سه نفر از پرسنل مظلوم ناجا وشهید محمد حسین حدادیان بشهادت رسیدن اگر سرتان بااین فرقه دریک آخور نبود الان به خود اجازه نمیدادن اینگونه علیه نظام بتازند. ♦️اگر بااین فرقه ضاله برخورد نکید یقین داشته باشید که ادامه دهنده گان راه شهدا تکلیفشان را با این داعشی های وطنی یکسره خواهند کرد. ترس دراویش از و شیطان بزرگ، ضابطه و قاعده‌ی تمامی فرق منحرف و دست‌ساز استکبار است. اساساً هر شخص یا گروهی که از خدای بزرگ و روحیه‌ی توحیدی فاصله داشته باشد از شیطان و ایادی او وحشت دارد. یا سعی میکند با او مذاکره کند یا عَبد حلقه به گوش او می‌شود تا به هر صورت با او پنجه در پنجه نکند و شاخ به شاخ نشود! حقد و کینه‌ی دراویش از نظام اسلامی و انقلاب مردم مسلمان در برابر حکومت پهلویِ طاغوت و دست‌نشانده‌ی آمریکا، در شاکله‌ی ایشان نهادینه است و اراجیف این جُرثومه‌ مربوط به اظهارات شخص او نیست، بلکه از خُبث باطن درویشی فرقه‌های منحرف حکایت کرده و خبر می‌دهد.
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ 📹 فردا اینم آمریکایی ها توئیت می کنن باز..👆😂 اشاره بسیار جالب سریال نون خ به حال و هوای انتخابات آمریکا و خالی کردن پشت توسّط ! 😂 ♨️ بعد از سال ها خدمت ترامپ به اسرائیلی ها طبق آمارهای انتخاباتی 77 درصد از یهودیان به بایدن رای دادند و در واقع پشت ترامپ را خالی کردند. 🔺طبق خبرهای منتشر شده بسیاری از اعضای ارشد حزب جمهوری‌ خواه با پذیرش احتمال شکست ترامپ، به دنبال فاصله گرفتن از او برای حفظ اکثریت خود در سنای آمریکا هستند. @sh_hadadian74 🍂🍃