eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
798 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
#رمان #تنها‌_میان‌_داعش #پارت‌_سی‌وششم 📚 عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به
📚 پشت بشکه ها سرم را روی زانو گذاشته ، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش ❤️ با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنه تر میدشدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم. 😭 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود 😰 که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشی ها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. 😰 از شدت ترس دلم می خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می گفتند :《حرومزاده ها هر چی زخمی و کشته داشتن ، سر بریدن!》 و دیگری هشدار داد :《حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!》 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای مردمی سر رسیده اند 😍 که مقاومتم شکست و قامت شکسته ترم را از پشت بشکه ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره رزمندگان فقط خودم را به سمتشان می کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :《تکون نخور!》 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود ، شاید می ترسیدند داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که نارنجک را روی زمین رها کردم ، دستانم را به نشانه تسلیم بالا بردم و نمی دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می چکید. 😭 همه اسلحه هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :《انتحاری نباشه!》 زیبایی و آرامش صورتشان 😊 به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد 💔 ، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 😭 با اسلحه ای که به سمتم نشانه رفته بودند ، مات ضجه هایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمی آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم هایم را دنبال خودم روی زمین می کشیدم و می دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :《من اهل آمرلی هستم.》 و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :《پس اینجا چیکار میکنی؟》😡 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :《با داعش بودی؟》 و من می دانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم :《من زن حیدرم، همونکه داعشیها شهیدش کردن!》 ناباورانه نگاهم می کردند و یکی پرسید :《کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!》 و دیگری دوباره بازخواستم کرد :《اینجا چی کار می کردی؟》 با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر 🔥 خاکسترم کرده بود که غریبانه نجواکردم :《همون که اول اسیر شد و بعد...》 و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته اش نفسم بند آمد ، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه 😭 گواهی می دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :《ببرش سمت ماشین.》 و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند ، رزمنده ای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :《بلند شو خواهرم!》 با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه ام را می کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی دانستم برایم چه حکمی کرده اند 🤷‍♀ که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله می کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند 👀 که حتی جرأت نمی کردم سرم را باال بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد 🔥 و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو ، بیشتر جگرم را می سوزاند 💔 که باران اشکم جاری شد 😭 و صدایی در سکوتم نشست 《نرجس!》 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می دیدم حتی نفسم بند آمد. 😍😍 آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید 🌅 و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید 😢 که نگران حالم نفسش به تپش افتاد :《نرجس! تو اینجا چی کار میکنی؟》📚 📿 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄        @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄