آن دل که با خود داشتم
🌿قسمت آخر سریال پایتخت ۵ در حال پخش بود. آنشب همراه بچهها سریال را تماشا میکردم که سکانسهای مربوط به سوریه و داعش شروع شد. زنها و بچهها از ترس گوشهای پناه گرفتهبودند و میلرزیدند. سرباز داعشی پشت تیربار ایستاد تا شلیک کند. دلهرهی عجیبی داشتم. دیدن آن صحنههای دلخراش دلم را زیر و رو میکرد. طاقت تماشای رفتار بیرحمانهی داعشیها را نداشتم. وقتی فهمیدم این آخرین قسمت سریال است نفس راحتی کشیدم.
🍀تا دیروقت منتظر تماس مهدی ماندم اما خبری نشد. بچهها یکییکی خوابیدند. از شب خیلی نگذشته بود. قبل از اذان صبح با صدای علی از خواب پریدم. گفت: "مامان خیلی تشنهام. آب میخوام."
هنوز علی نخوابیده بود که فاطمه از خواب پرید: "مامان! آب."
داشت خوابشان میبرد که طاها با جیغ از جا پرید.
♦️با خودم گفتم خدایا امشب چه شبی است!
♦️دلآشوبی فرزندانم دلم را لرزاند.
♦️دیر فهمیدم درست در همان ثانیهها، پایتخت ۵ نفرهی زندگیام برای همیشه لرزیدهاست.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#به_چشم_خویشتن_دیدم_که_جانم_میرود
@sh_mahdidehghan