اگهمیخوایی
بهمردونگی
بهعـزت
بهغیـرت
بهخـدمت
وبهوطـندوستیبرسی
حتـماشهدا رو مرور کن
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
@sh_mahdidehghan
19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی که کتاب «گلستان یازدهم» را به عنوان آخرین هدیه از همسرم گرفتم
آنچه که من را راغب کرد برای خواندن!
عکس های آخر کتاب بود.
هر کدام از عکس ها دریایی از حرف داشتند و جاذبه ای!.
تا کتاب را به عنوان همدم انتخاب کنم!
آن موقع نمیدانستم!
می رسد روزی که من هم با عکس های همسرم باید زندگی او را روایت کنم.
با دقت زیاد چنین کردم.
عکس ها!
هر کدام دنیایی از خاطره اند!
خاطرات زندگی ما در قاب دوربین ثبت شد! و ماندگار!
خاطرات زندگی مان در قالب کتاب ثبت شد!و پایدار!!!
آن روز نمیدانستم!!!
شهید مدافع حرم مهدی دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
@sh_mahdidehghan
روضه ی ارباً اربا شدنت را
در این فصل از کتابت
شنیدم!
خواندم!
و سوختم💔
جوانان بنی هاشم بیایید.........
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
@sh_mahdidehghan
🌹قفس زنگ زده دنیا
🌿روزها گذشت و پیگیریهای مهدی بینتیجه ماند. زمان اعزامش به سوریه مشخص نبود؛
پاسخشان همیشه همین بود: "پرواز انجام میشود اما تاریخش مشخص نیست."
چشمانتظاری و بیقراریهایش را که دیدم گفتم: "مهدی به نظرم برو سر کار. هم حالوهوات عوض میشه، هم شاید بهتر بتونی خبر بگیری."
گفت: "نه من تا اعزامم به سوریه سر کار نمیرم. هرچقدر که طول بکشه."
گفتم: "حالا که تاریخ ماموریت مشخص نیست. اصلاً به فرماندهات بگو بعد از تعطیلات عید اعزامت کنن. بیا ایام عید رو کنار هم بمونیم."
اشک توی چشمهایش حلقه زد و با بغض گفت: "مریم درکم کن. تو رو خدا دعا کن سفر قسمت و روزی من بشه. نمیدونم چرا از پا قدمِ من سفر دوستام هم داره عقب میافته."
اشکهایش به پهنای صورت جاری شد.
گفت: "من دلکندهی #خانم_حضرت_زینبم. حالا که قرار شده با تمام پیگیریهام برم، دلم دیگه اینجا نیست. میترسم اگه سفرم رو الان لغو کنم دیگه قسمتم نشه. "
دستش را روی چشمهایش گذاشت و به طرف اتاقخواب رفت. نمیخواست اشک هایش را ببینم. صدای زمزمهی مداحی که همیشه گوش میکرد، بلند شد: "منم باید برم، آره منم باید برم، بشم مدافع حرم."
☘️پیش چشمهایش دری باز شدهبود که من آن را نمیدیدم. #قفس_زنگ_زده_دنیا با همهی وسعتش، برای دل عاشق او تنگ و تاریک شدهبود. به دنبال چشمهی خورشید، خودش را دائم به در و دیوار قفس میکوبید. من او را درک نمیکردم.
روایت از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#دو_روز_مانده_تا_تاریخ_شهادت
#آخرین_عکس_سلفی
@sh_mahdidehghan
🌹او که خوش قول بود!
🌿چمدان سفر را برداشت و مثل پرندهای که بالاخره در قفس را برایش باز کرده باشند با شتاب به سمت حیاط پر کشید. ظرف آب و قرآن را برداشتم و با همان سرعت از پلهها رفتم پایین. دوتایی تنها بودیم. در خانه را باز کرد و نگاهی به چپوراست کوچه انداخت. انگار همسفرهایش به اندازهی مهدی عجله نداشتند.
☘️چند برگ از سبزیهای حیاط را چیدم و توی ظرف آب انداختم. آمد کنارم و گفت: "مریم هرقدر که توان داشتین برای من پولِ نماز قضا بده. اگه برام اتفاقی افتاد، دوست دارم مزارم کنار #شهدای_گمنام، بیبی زینب باشه." نمیدانم چرا حتی در تصورم صحبتهای مهدی را وصیت ندانستم و فقط گوش دادم.
گفت: "مریمجان حلالم کن. میدونم تمام مسئولیت زندگی روی دوش تو میمونه." خیال کردم منظورش همین دو ماهی است که در مأموریت خواهد بود. خندهام گرفت: “مهدیجان تو هم منو حلال کن."
🔷گوشیاش زنگ خورد. دنبالش که قدم برداشتم صبر کرد و گفت: "مریم، دوست ندارم بیای تو کوچه. همینجا از زیر قرآن ردم کن."
از زیر قرآن که رد شد گفتم: "مهدی این دهروز به من خیلی سخت گذشت. از شدت اضطراب، گردنم درد گرفته. برام دعا کن. از حضرت زینب برام یه قلب بزرگ بخواه."
🔶تا نزدیک در رفت. برگشت، نگاهم کرد و با صدایی محکم گفت: "فکرای ناجور نکن مریم. من برمیگردم. اتفاقی برام نمیافته. خاطرت جمع."
با شنیدن این جمله چه آرامشی گرفتم.
مهدی من همیشه خوش قول بود...
روایت از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#یک_روز_تا_تاریخ_شهادت
@sh_mahdidehghan
آن دل که با خود داشتم
🌿قسمت آخر سریال پایتخت ۵ در حال پخش بود. آنشب همراه بچهها سریال را تماشا میکردم که سکانسهای مربوط به سوریه و داعش شروع شد. زنها و بچهها از ترس گوشهای پناه گرفتهبودند و میلرزیدند. سرباز داعشی پشت تیربار ایستاد تا شلیک کند. دلهرهی عجیبی داشتم. دیدن آن صحنههای دلخراش دلم را زیر و رو میکرد. طاقت تماشای رفتار بیرحمانهی داعشیها را نداشتم. وقتی فهمیدم این آخرین قسمت سریال است نفس راحتی کشیدم.
🍀تا دیروقت منتظر تماس مهدی ماندم اما خبری نشد. بچهها یکییکی خوابیدند. از شب خیلی نگذشته بود. قبل از اذان صبح با صدای علی از خواب پریدم. گفت: "مامان خیلی تشنهام. آب میخوام."
هنوز علی نخوابیده بود که فاطمه از خواب پرید: "مامان! آب."
داشت خوابشان میبرد که طاها با جیغ از جا پرید.
♦️با خودم گفتم خدایا امشب چه شبی است!
♦️دلآشوبی فرزندانم دلم را لرزاند.
♦️دیر فهمیدم درست در همان ثانیهها، پایتخت ۵ نفرهی زندگیام برای همیشه لرزیدهاست.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#به_چشم_خویشتن_دیدم_که_جانم_میرود
@sh_mahdidehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪶پر پرواز
🔸یک بار قبل از طلوع خورشید و بار دیگر قبل از غروب آفتاب، عاشقانههای مهدی با بقیع آغاز میشد. میرفت داخل قبرستان، با نوای سوزناک میخواند و صدایش را ضبط میکرد.
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
هر کجا پر میکشی تو حرم امام رضا
من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم
سرمو به جای گنبد روی خاکا میذارم
اون جا هر کی می پره طائر افلاکی می شه
تو بقیع بال و پر کبوترا خاکی میشه
🔷تکیه داده بودم به دیوار بقیع و با حسرت منتظرش بودم.
وقتی آمد پر سفید کبوتری روی شانهاش توجهم را جلب کرد.
«مهدی صبر کن. ببین! پر کبوتر بقیع»
پر را گذاشتم کف دستش.
چشم هایش درخشید و گفت:
" این پر پرواز منه."
#هشتم_شوال
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه_بقیع_ع
#تسلیت_باد
#صدای_ماندگار
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
@shahidaghaabdolahi
من و این پیرهن پاره غزل ها خواندیم
روبروی حرم ضامن آهو آن روز
آه از آن روز ...
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#شهید_مهدی_دهقان
@sh_mahdidehghan
رفاقت با شهدا
رفاقت زمین با آسمان است
رفیقشان ڪه شدی دستگیرت می شوند
🔹حضور حلقه صالحین نوجوانان بسیجی از نوش آباد
پنجشنبه ۲۴ آبان
#روز_کتاب_و_کتاب_خوانی
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
@sh_mahdidehghan
💢پدر و مادرها بچهها را از اول با کتاب مانوس کنند. «مقام معظم رهبری»
«شما نازنین دختر ،اهل مطالعه را بسیار دوست میدارم،ممنونم از توجه و لطف شما.»
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#هفته_کتاب_و_کتاب_خوانی
@sh_mahdidejghan