🌹او که خوش قول بود!
🌿چمدان سفر را برداشت و مثل پرندهای که بالاخره در قفس را برایش باز کرده باشند با شتاب به سمت حیاط پر کشید. ظرف آب و قرآن را برداشتم و با همان سرعت از پلهها رفتم پایین. دوتایی تنها بودیم. در خانه را باز کرد و نگاهی به چپوراست کوچه انداخت. انگار همسفرهایش به اندازهی مهدی عجله نداشتند.
☘️چند برگ از سبزیهای حیاط را چیدم و توی ظرف آب انداختم. آمد کنارم و گفت: "مریم هرقدر که توان داشتین برای من پولِ نماز قضا بده. اگه برام اتفاقی افتاد، دوست دارم مزارم کنار #شهدای_گمنام، بیبی زینب باشه." نمیدانم چرا حتی در تصورم صحبتهای مهدی را وصیت ندانستم و فقط گوش دادم.
گفت: "مریمجان حلالم کن. میدونم تمام مسئولیت زندگی روی دوش تو میمونه." خیال کردم منظورش همین دو ماهی است که در مأموریت خواهد بود. خندهام گرفت: “مهدیجان تو هم منو حلال کن."
🔷گوشیاش زنگ خورد. دنبالش که قدم برداشتم صبر کرد و گفت: "مریم، دوست ندارم بیای تو کوچه. همینجا از زیر قرآن ردم کن."
از زیر قرآن که رد شد گفتم: "مهدی این دهروز به من خیلی سخت گذشت. از شدت اضطراب، گردنم درد گرفته. برام دعا کن. از حضرت زینب برام یه قلب بزرگ بخواه."
🔶تا نزدیک در رفت. برگشت، نگاهم کرد و با صدایی محکم گفت: "فکرای ناجور نکن مریم. من برمیگردم. اتفاقی برام نمیافته. خاطرت جمع."
با شنیدن این جمله چه آرامشی گرفتم.
مهدی من همیشه خوش قول بود...
روایت از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#یک_روز_تا_تاریخ_شهادت
@sh_mahdidehghan