eitaa logo
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
527 دنبال‌کننده
2هزار عکس
902 ویدیو
9 فایل
-بسم‌اللّھ‌!. الہی‌به‌امیدٺو!. ‹ درڪولہ‌بـٰارخودچیزۍ‌ندارم؛ غیرازدلۍ‌مسٺِ‌شوقِ‌شہـٰادٺ › شروع:‌¹³-⁹-¹⁴⁰¹ پایان؟!‌ان‌شاءالله‌ظہور‌مولا:) - وقفِ‌آسید‌مهدی:) - برای‌آرمان:) ج‌ـآنَم‌بہ‌‌گوشم!.📻🌱 https://harfeto.timefriend.net/16705158497000
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
قول میدم مثل آرمان علی وردی من پای کار باشم✋🏾❤️
- آرمان سال پیش عهد میبست که بمونه پای کار این نظام:))) - ما امسال قول میدیم مثل آرمان پای کار باشیم:)))💔 - خدایا... از این نگاه ها... :)))💔 🙂❤️ 🙂💔
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
هیچ‌زمان آدم‌هایی که تورو به‌ خدا نزدیک می‌کنن، رها نکن! بودنِ آن‌ها، یعنی خدا هنوز حواسش بهت هست:) - شهید جهاد مغنیه 💙
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
اون دیگه فردا بین رفیقاش نیست؛ از بالا نگاهشون میکنه و لبخندمیزنه..!🙂💔
یک چنین روزی، پنجم آبان، تو با چهره کبود و بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان خوابیده بودی، با سطح هوشیاری پایین. حتما همه بهت‌زده بودند، پزشک‌ها، پرستارها، دوستانت، پدر و مادرت. شاید پرستارها داشتند درگوشی از هم می‌پرسیدند این جوان کجا بوده که این بلا سرش آمده؟ تصادف کرده؟ از جایی افتاده؟ پس این جای پاشنه‌ی کفش روی چهره‌اش چه می‌گوید...؟ بین چند نفر مگر گیر افتاده؟ چکار کرده بوده مگر که اینطوری زده‌اند؟ مطمئن نیستم، این را باید پزشکت بگوید؛ ولی احتمالا پزشک اورژانس توی شرح حالت، کلماتی شبیه این نوشته بود: ترومای شدید سر، شکستگی جمجمه، خونریزی درجه سه، جراحات و کبودی‌های متعدد و پراکنده در بدن، احتمال وجود خونریزی داخلی، علائم شوک هیپوولمیک، سطح هوشیاری زیر هشت؛ کما. می‌گویند مادرت لحظه اول تو را نشناخت. مگر می‌شود مادر کسی او را نشناسد؟ شاید منتظر بود یکی بیاید و بگوید اشتباه شده، این آرمــان شما نیست. و بعد خودت را ببیند که سرحال و خندان بیایی و عذرخواهی کنی که نگرانش کرده‌ای. شاید اصلا جرات نداشت نگاهت کند، با آن وضع، محاصره شده میان دستگاه‌ها و لوله‌ها. امید... امید... امید... امید در قلب پدر و مادر زنده بود. آرمــان زنده می‌ماند. جراحات متعدد؟ خوب می‌شود. شکستگی جمجمه؟ شاید طول بکشد کمی، ولی خوب می‌شود. خونریزی درجه سه؟ خون اهدایی اگر بگیرد جبران می‌شود. سطح هوشیاری پایین؟ برمی‌گردد... خیلی‌ها از کما برگشته‌اند. آرمــان زنده می‌ماند... از شب قبل، چهارم آبان، تا چنین روزی، پنجم آبان، فیلم تو داشت دست به دست میان ضدانقلاب می‌چرخید و برای شاهکار جنایتکارها کف و سوت می‌زدند. واقعا هم شاهکار بود، خیلی دلاوری می‌خواهد حمله به یک جوانِ بی‌سلاح و تنها! خیلی شجاعت می‌خواهد حمله هفتادنفری به یک نفر، دوره کردنش، زدنش با سلاح سرد. دستمریزاد دارد این‌همه قساوت و بزدلی! ضدانقلاب پای فیلم جنایت‌شان هلهله می‌کردند؛ ولی جرات نداشتند بگویند تو یک نفر مقابل هفتاد نفرشان تسلیم نشدی. جرات نداشتند بگویند هرچه زدندت، یک کلمه توهین از دهانت نشنیدند. روی تخت بیمارستان، تو آرام‌آرام هوشیاری‌ات کم می‌شد. داشت به شش می‌رسید و کم‌تر از شش؛ به کمای عمیق. 💌¦↫ 📿¦↫ ⌈.🌱.@sha_god
اولین سال زندگی در بهشت مبارکت باشه داداش آرمان🙂💔 💌¦↫ 📿¦↫ ⌈.🌱.@sha_god
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
یک چنین روزی، پنجم آبان، تو با چهره کبود و بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان خوابیده بودی، با سطح هوشی
| صبحی با طعم شهادت | یک چنین صبحی، ششم آبان، توی بیمارستان یک ملاقاتی ویژه داشتی. دو روز بود که برایش انتظار می‌کشیدی. دو روز بود که تو انتظار می‌کشیدی برای آغوشش، دو روز بود که شهدا انتظار می‌کشیدند برای در آغوش گرفتن تو. شاید دور تختت حلقه زده بودند و دائم از هم می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ ما که چشم دلمان باز نشده؛ ولی شاید اهل دل اگر می‌دیدند، می‌فهمیدند که بیمارستان پر شده از ارواح شهیدان و فرشتگان. آمده بودند شهیدِ دهه هشتادی را ببینند. تو را نشان می‌دادند و می‌گفتند: همان طلبه‌ی بسیجیِ دهه هشتادی ست، همان جوان مومن متعبد حزب‌اللهی، همان که آقا نور چشمش است، همان که جان داد ولی به رهبرش توهین نکرد، همان که یک تنه جلوی هفتاد نفر ایستاد، همان که... و باز هم بی‌قرار می‌شدند و می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ روح خودت هم بی‌قرار بود. شاید تنها دلیل ماندنت این بود که می‌خواستی به پدر و مادر مهلت دل کندن بدهی. ولی آن صبح، ششم آبان، بالاخره مهمان ویژه‌ات آمد. همان که منتظرش بودی. همان که می‌خواستی جانت را تقدیمش کنی. جانت را توی دست نگه داشته بودی که بدهی به خودش. به خودِ خودش. به هرحال، او آمد. سیدالشهدا(علیه‌السلام) را می‌گویم. پای آخرین ماموریتت مهر تایید زد. در آغوشت گرفت...؟ نمی‌دانم. من فقط شنیده‌ام شهدا توی آغوشش جان می‌دهند. تن ارباًاربایت را در آغوش گرفت و برد. رفتی که نفس تازه کنی برای صبح ظهور. تو شهید شدی؛ یک چنین صبحی؛ ششم آبان. 💌¦↫ 📿¦↫ ⌈.🌱.@sha_god